معجزه
هفته قبل که سوار تاکسی شدم، مردی که مسافر تاکسی بود از من خواست در این ستون از طرف او یادداشتی برای کسی که دوست داشت بنویسم...از قرار زن عازم سفر بود و در آستانه سفر کرد و بحثی بین آن دو در می گیرد و زن می رود و حالا مرد می خواست از طریق این یادداشت به زن یادآوری کند که چقدر او را دوست دارد...
من همین ها را نوشتم ولی معلوم نبود که زن این یادداشت را بخواند. مرد مسافر گفته بود که زن، خواننده همیشگی این ستون است. ولی کدام ستون است که خواننده همیشگی داشته باشد؟
بالاخره هر خواننده یی روزی دست از خواندن بر می دارد و هر ستونی روزی تعطیل می شود...
من چون به مرد قول داده بودم یادداشت را از طرف او نوشتم ولی مطمئن نبودم زن موردنظر آن را بخواند...طبق قراری که هفته قبل با مرد گذاشته بودم دیروز همان ساعت سوار تاکسیِ همین خط شدم...مرد توی تاکسی بود.
مشتاقانه نگاهش کردم...مرد که نگاهم کرد فهمیدم که یادداشتی که نوشتم فایده یی نداشته... فهمیدم که زن یادداشت را نخوانده یا اگر خوانده برایش فرقی نداشته و برنگشته است.
مرد تنها گوشه تاکسی کز کرده بود. من هم نشستم. هیچ کدام حرفی نزدیم...به هفته یی که گذشت فکر کردم، از پنج شنبه گذشته تا این پنج شنبه چه اتفاقاتی افتاد... هر هفته چقدر اتفاق می افتد و چقدر اتفاق در راه است...
دوباره به مرد نگاه کردم، این بار مرد حرف زد.
گفت:« برنگشت» گفتم:«فهمیدم» و هردو سکوت کردیم....مرد گفت: «چی کار کنم؟» گفتم:«هیچی»
مرد گفت:«مرده شور نوشته ها و ستون و خودتو ببرن» گفتم: «به من چه؟»
مرد گفت:«راست می گی، به تو ربطی نداره...مرده شور خودمو ببرن...مرده شور همه چی را ببرن...»
همان موقع ماشینی که صدای ضبطش را زیاد کرده بود از کنارمان رد شد همایون شجریان داشت می خواند«چرا رفتی چرا من بی قرارم؟»
مرد گفت:«این چی بود دیگه؟» گفتم:«صدای ضبط این ماشینی که رد شد زیاد بود» مرد گفت:«آخه الان من چرا باید اینو می شنیدم؟» گفتم:«تو خیابون گریه نکنی ها» چانه مرد می لرزید.
اشک های مرد چلیک چلیک از چشم هایش سرازیر شده بود، نمی دانستم چه کار کنم، همان موقع در جلوی تاکسی باز شد. من و مرد جلو را نگاه کردیم...
#سروش_صحت#تاکسی_نوشت# داستان_کوتاه#عاشقانه#ناامیدی#حسرت#همایون_شجریان#بیقرار
#چرا_رفتی؟#راننده#تاکسی#داستان