ملاقات با لشگر حر بن یزید بن ریاحی
نماز جماعت
بین امام حسین(ع) و حر گفتگویی پیش نیامد،امام حسین(ع)خواست با یارانش نماز بخواند حجاج بن مسروق جعفی اذان ظهر را گفت امام قبل از نماز بین دو لشگر ایستادند و به سپاه حر رو کردند و چنین اتمام حجت کردند،پس از حمد و ثنا فرمودند:
"ای مردم!من بدون دعوت نزد شما نیامده ام بلکه شما با فرستادن نامه و قاصد،اصرار کردید و مرا به کوفه دعوت نمودید و گفتید:ما پیشوا نداریم بیا تا شاید در پرتو راهنمایی های تو،به حق راه یابیم،اینک آمده ام،اگر به عهد خود باقی هستید در میان شما می مانم وگرنه به وطنم باز می گردم."
همه در سکوت فرو رفتند،سرها در گریبانها انداختند تا اینکه به دستور امام حسین(ع) حجاج بن مسروق جعفی اذان ظهر را گفت،امام حسین(ع) به حر فرمودند:شما با اصحابت نماز بخوان و من هم با اصحاب خود.
حر گفت:نه،شما نماز بخوان و ما پشت سر شما نماز می خوانیم،هردو سپاه به امام حسین(ع) اقتدا کرده و نماز ظهر را خواندند.
گفتگوی امام با حر
پس از نماز ظهر،امام به سپاه حر رو کرد و پس از حمد و ثنا و درود بر پیامبر(ص) فرمودند:"ای مردم اگر تقوی و پاکدامنی پیشه کنید،و حق صاحبان حق را بشناسید،مشمول رحمت خداوند مهربان شده اید،ما از دودمان حضرت محمد(ص) بوده و سزاوارتر به حکومت و رهبری هستیم،به علاوه نامه های شما بیانگر این مطلب است،درست بیندیشید و اگر بخواهید ما از اینجا باز می گردیم."
حر گفت: "ما از این نامه ها بی اطلاع هستیم،به دستور امام حسین(ع) یکی از یاران دو خورجین پر از نامه را به پیش آورد و حر آن نامه ها را دید و گفت:من جزء نویسندگان نامه ها نیستم،با شما هم کاری ندارم،فقط مامورم هرکجا که شما را ملاقات کنم از شما جدا نشوم تا آنگاه که شما را در کوفه تسلیم ابن زیاد کنم.
حضرت امام حسین(ع) از سخن حر خشمگین شدند و فرمودند:مرگ از این اندیشه به تو نزدیک تر است،حر چیزی نگفت.
امام حسین(ع) به اصحاب خود فرمودند:برخیزید تا برگردیم.
حر سر راه کاروان را گرفت و مانع شد،امام حسین(ع) به حر فرمودند:" مادرت به عزایت بنشیند از ما چه می خواهی؟"
حر گفت:اگر از عرب غیر تو نام مادرم را این گونه به زبان می آورد من هم نام مادرش را می بردم،ولی سوگند به خدا جز اینکه مادرت را به بهترین وجه یاد کنم،راهی ندارم.
امام حسین(ع) فرمودند:اکنون چه می خواهی؟
حر گفت:مامورم شما را به کوفه نزد ابن زیاد ببرم،گفتکو ادامه یافت و سرانجام حر گفت:حقیقت این است که من قصد جنگ با شما ندارم،مامورم از شما جدا نگردم تا به ابن زیاد نامه بنویسم و از سوی ابن زیاد پیام جدیدی برسد،امیدوارم بین ما حادثه ی بدی رخ ندهد.
سپس حر به قول خودش خواست امام حسین(ع) را نصیحت کند،عرض کرد: "ای حسین!برای خدا جانت را حفظ کن،من یقین دارم که اگر جنگ کنی کشته می شوی. "
امام حسین(ع) فرمودند: "آیا مرا از مرگ می ترسانی،و آیا با کشتن من،کار شما سامان می یابد؟ "
اشعار پر معنای امام حسین(ع)
در پایان گفتگو،امام حسین(ع) به حر فرمودند:من همان را می گویم که یکی از مسلمین دودمان اوس وقتی که می خواست رسول خدا(ص) را یاری کند،پسر عمویش به او گفت: کجا می روی؟کشتن در کار است،او در پاسخ این اشعار را خواند:
" من می روم و مرگ برای جوانمرد،عیب نیست وقتی که نیتش حق باشد و در حال اسلام بجنگد.
و در راه مردان صالح جانبازی نماید و از هلاک شدگان جدا گشته و از مجرمان روی گرداند.
پس در این صورت و با این هدف،اگر زنده ماندم پشیمان نیستم وگرنه سرزنشی ندارم،و این ذلت تو را بس است که زنده بمانی ولی بینی تو را به خاک بمالند. "
وقتی که حر این اشعار را شنید و هدف امام.حسین(ع) را دریافت که حاضر است تن به کشته شدن دهد ولی تن به ذلت ندهد،به کنار رفت و با سپاه خود حرکت کرد،امام حسین(ع) نیز با سپاه خود حرکت می نمود.