روانشناس: «نه واقعا همچین قصدی نداریم.»
کرونا: «از یه طرف دیگه هم یه سری میان ماسک و الکل احتکار میکنن! بیشرف! احتکار نکن بذار من برم.»
کرونا به گریه میافتد. پزشک سعی میکند آرامش کند.
روانشناس: «ببین عزیزم شما بیماری مهمی ندارید. فقط کمی دچار شوک شدید. به هر حال تو هر کشوری که میرید اونجا رو دچار رعب و وحشت میکنید. مدتیه که میهمان ما هستید و به هر حال ما اون طور که باید و شاید...»
در این لحظه در اتاق باز شد، یک پرستار با گان و ماسک در حالی که دستهای بندری را بالا برده بود و میخواند «سی دخت هاجرو خودمه تو گل میپلکونم» وارد اتاق شد و گفت: «دکتر بلند شو وگرنه ناراحت میشم!» روانشناس حرفش را نیمهتمام رها کرد و پرید روی میز و دستهایش را به دو طرف باز کرد و شروع به لرزاندن بدن کرد و گفت: «محض رضای دخترو خودمه تو گل میپلکونم.» کرونا که در ابتدا مات و مبهوت خیره به این صحنه شده بود، دستهایش را گذاشت روی گوشش و جیغزنان پا به فرار گذاشت.
/ایسنا
به گزارش سلام نو، آیدین سیارسریع، طنزنویس، در روزنامه شهروند نوشت: «طبق اخباری که داشتیم ویروس کرونا به دلیل درمان لطمات روحی که در این مدت به او وارد شده، دیروز به یکی از روانشناسهای کشور مراجعه کرده.
متن گفتوگوی این ویروس با روانشناس در اختیار ما قرار گرفته که همینجا منتشر میکنیم.
روانشناس: «خب خیلی خوش آمدید.»
کرونا: «خیلی ممنون که بنده رو به حضور پذیرفتید دکتر. دستاتون رو شستید؟»
روانشناس: «بله.»
کرونا: «خب خیالم راحت شد. آخه من دست خودم نیست. یهو دیدین کلا جلسه مالید.»
روانشناس: «نه خیالتون راحت. خب بفرمایید مشکلتون چیه؟»
کرونا: «دکتر من میخوام برم ولی نمیتونم. این مسأله یه مقدار افسردهام کرده.»
روانشناس: «برید؟ کجا برید؟»
کرونا: «برم دیگه. کلا از این کشور برم؛ واقعا دیگه نمیتونم ادامه بدم. حس میکنم استعدادهام داره میسوزه تو این مملکت.»
روانشناس: «ما که کاملا از این تصمیم استقبال میکنیم؛ چرا نمیرید؟»
کرونا: «نمیذارن دکتر، نمیذارن.»
روانشناس: «کیا؟»
کرونا: «همه، تا میخوام برم یکی منو منتقل میکنه، اون یکی میگیره.»
روانشناس: «این که براتون خوبه. من یک بیمار از بستگان شما داشتم افسرده شده بود و میگفت سی سالم شده و هیچکی حاضر نمیشه منو بگیره.»
کرونا: «بله، درسته. قبول دارم. من هم از این که کسی نگیردم ناراحت میشم ولی این که این جمعیت روزی چند بار آدم رو بگیرن واقعا سخته.»
روانشناس: «کاملا درکتون میکنم.»
کرونا: «بعد آقای دکتر... اینا چرا اینجوری هستن؟»
کرونا: «مسئولینتون.»
روانشناس: «چی شده مگه؟»
کرونا: «من چند وقت پیش وارد بدن یکی از همینها شدم. بعد دیدم یه صدای مهیبی میاد. یعنی شکوفه زدم به خودم وسط ریه!»
روانشناس: «صدای چی بود؟»
کرونا: «از یه باکتری پرسیدم صدای چیه؟ گفت هیچی. داره میخنده. اینا منو میگیرن چرا میخندن دکتر؟»
روانشناس: «والا ما هم نفهمیدیم. فکر کنم میخوان بگن ما هم مثل مردمیم و در معرض خطر یا شایدم میخوان آرامش بدن.»
کرونا: «دقیقا مشکل من همینه! همین منو افسرده کرده دکتر.»
روانشناس: «چی؟»
کرونا: «همین که هیچکی منو اینجا جدی نمیگیره. دیروز داشتم تو سایتها میگشتم دیدم نوشتن مردم قم هنوز کرونا را جدی نگرفتهاند! من دیگه باید چیکار کنم که منو جدی بگیرن؟ به جان شما دیروز یه ساعت رفتم تو دستشویی گریه کردم تمام ریملم پاک شد.»
روانشناس: «متأسفانه سهلانگاریها در این زمینه زیاده.»
کرونا: «از اون طرف هم یکی دیگه... اسمش چی بود؟ آهان روازاده گفته چرا این ویروس رو گندهاش کردین!؟ اینا واقعا فکر میکنن اگه ماسک و دستکش بزنن و رعایت کنن من شاخ میشم؟»
روانشناس: «چی بگم والله.»
کرونا: «یه سری از هموطنانتون هم خیلی جالبن.»
روانشناس: «چیکار کردن مگه؟»
کرونا: «طرف ماسک رو برمیداره عطسه میکنه، یکی دیگه دست دستکشیش رو میبره تو دهنش لای دندونش رو تمیز میکنه. مسخره کردین منو؟»