به گزارش سلام نو، متاسفانه ویروس کرونا جدا از دردسرهای فراوانش، درهای سینما ها را بسته است، و به نظر نمی آید به این زودی هم باز شود. همه درخانه ها قرنطینه شده اند. درخانه چه میشود کرد به جز استراحت، غذا درست کردن، به موزیک گوش دادن، کتاب خواندن و… برای شیفتگان سینما، اگرچه درها بسته است، میشود پنجره ها را باز کرد. همان پنجره اکران خانگی یعنی آوردن سینما پارادیزو در آپارتمان خود. به تماشای فیلم های ندیده و همچنین فیلم های با ارزش دیده شده، نشست. به قول آقای فرخ غفاری، فیلمشناس ارزشمند، خوب است هر ده، پانزده سال یکبار آدم دوباره فیلم ها را ببیند و بسنجد که آیا همچنان آنها ارزش و قدرت و جاودانگی خود را حفظ کردهاند؟ آیا ما در دیدگاه خود تحول پیدا کرده ایم؟
بدون شک درطول تاریخ ۱۲۵ ساله سینمای جهان، میشود حداقل ۱۲۵ فیلم ارزشمند یافت و حداقل آنها را دوباره دید. اما عجالتا، این چند فیلم ها را در برنامه قرار بدهیم. بازدیدن آنها خالی از لطف نیست!
آمادئوس (میلوش فورمن/ ۱۹۸۴): در اولین سکانس فیلم با خبر مرگ کسی که خودکشی کرده، سالی یری، موزیسین بزرگ دربار، رقیب آمادئوس موزارت، آغاز میشود. عده ای وحشت زده دوان دوان به درب اتاق خانه ای اشرافی میرسند، بر درب می کوبند وسپس با مشکلات وارد شده تا وی را که بطور وحشتناکی دست به خودکشی زده، نجات دهند. او رگ گردن خود را به خاطرمسئول بودن در کشتن آمادئوس موزارت، زده است! احساس شرمساری از یک سو و حسادت و عشق توام به این نابغه، از سوی دیگر، باعث این کار وی شده است. سرانجام کالبد نیمه جان و غرق در خون سالی یری را به قسمت بیمارستانی که در یک تیمارستان قرار دارد میبرند. وی را از مرگ می رهانند تا درباره زندگی صحبت کند. او حالا با گردن بریده، در مقابل یک کشیش قرار دارد، که آمده تا به اعترافات و گناهانی که کرده، گوش کند. گناه سالی یری چیست؟ موزیسین بزرگ دربار، سالی یری دیوانه وار عاشق استعداد و خلاقیت رقیب خود، موزارت شده است و سرانجام بشکلی غیرمتعارف جان او را از بدن خارج کرده است… بازگشت به گذشته، با اعترافات اوآغاز میشود و کشیش حیرت زده ساعت ها و ساعت ها به حرفهای او گوش میدهد.
میلوش فورمن فیلم حیرت انگیزی از این داستان با شیوه ای سینمائی و با ارج نهادن به موزیک ساخته است. از نظر سناریونویسی و میزانسن، قطعا میشود ده ها بار آنرا دید و چیز یاد گرفت. سالها پیش وقتی این فیلم به پرده بزرگ سینمائی درپاریس آمده بود، ۷بار درهفت روز آنرا دیدم و بعدها -دی وی دی- آنرا خریداری کرده بودم تا برای لذت دوباره و همچنین روحیه گرفتن، آن را در منزل بازتماشا کنم.
بهشت برفراز برلین یا بالهای اشتیاق (ویم وندرس/ ۱۹۸۷): اثرشگفت انگیز ویم وندرس، که خود حکایت دیگری است. درحین تماشای آن، دست شما را میگیرد، به پرواز در میآورد، تا از همه آسمانها عبور کنید و خود، فرشته شوید… فرشته گابریل، به همراه فرشته کاسیوس که در آسمانها حوصله شان سر رفته است به زمین آمده تا به درد و دل آدمها گوش کرده با عواطف آنها آشنا شوند. بعد از مدتی یکی از آنها سرانجام اسیر آدمی میشود؛ تا اینجای فیلم، رنگ آن سیاه وسفید مایل به نقره ای است و از این لحظه، وقتی با ماریون، زن زیبای بندباز در سیرک آشنا میشود، رنگ وارد زندگی این فرشته میشود. فرشته اسیر آدمی شده و به مقام برتر میرسد و زمین را ترک نمیکند! او و فرشته کاسیوس، کجا فرود آمده اند؟ درست بین دوجداره دیوارهای برلین، که شرق را از غرب جدا میکرد! تصویری نمادین. آنها آمده بودند که دیوار را بردارند و انسانها را از هر سو، به هم نزدیک کنند؟ در۱۹۸۹ چند سال بعد از ساخت این فیلم پیشگویانه و پیامبرانه، دیوار برلین فروریخت و شرق به دیدار غرب رفته در هم ادغام شدند. آیا فیلمی این چنین عاشقانه که آدمی را برتر از فرشته بداند، دیده بودید؟
نام گل سرخ (ژان ژاک آنو/ ۱۹۸۶): یکی از فیلمهائی است که بارها درطول زمان میتوان آنرا دید. فیلم بر مبنای کتاب اومبرتواکو- ایتالیائی و وفادار به آن کارشده است که ماجرای آن درقرن ۱۴ میلادی میگذرد و سلطه کشیش ها بر زندگی مردم را به نمایش میگذارد. روزی کشیش تیزهوشی (با بازی درخشان شون کانری) به همراه دستیار جوانش، برای کشف حقیقت و پی بردن به قتل ها و تفتیش عقاید که ازسوی مقامات بالای کلیسا انجام شده، به صومعه وارد میشوند. یک راهب، وی را ازمرگ مرموز یکی از کتابداران باخبر کرده است. سوژه فوق العاده است، کسی که نگهبان کتاب (نگهدار اندیشه) است به دستور افراد مهم کلیسا به شکل مرموزی به قتل رسیده. بقیه ماجرا را نخواهم گفت. ساختار فوق العاده فیلم از هر جهت آنرا درصدر فیلمهای با شکوه، قرار میدهد و جدا از این، یک درس سینمائی هم هست.
پاریس تگزاس (ویم وندرس/ ۱۹۸۴، برنده به حق نخل طلای جشنواره کن): داستان مردی است که با قهرکردن با همسرش، مدت هاست سر به بیابان گذاشته و مایل نیست با هیچ کسی حرف بزند. کسی از اوخبری ندارد، فقط راه میرود و بیابانهای آمریکای درندشت را پشت سر میگذارد. سرانجام از پا می افتد و توسط افراد درمانگاه کوچک دورافتاده ای که وی را پیدا کرده اند، به برادرش خبر یافتن او را میدهند. وی سرانجام او را به پیش خود و پسر نوجوانش، هانتر، میبرد تا به زندگی عادی برگردد. بعدا هر دو آنها به جستجوی همسر سابقش برمی آیند. نکات فوق العاده ای در این اثر وندرس وجود دارد. یک اینکه او در شیوه و سبک خود، فیلمهایی (فیلم جاده ای) که قبلا هم کارکرده، به اوج کاری خود میرسد. دیگر اینکه انتخاب عنوان فیلم (پاریس، تگزاس)، درضمیرنا خود آگاه (یا آگاه کارگردان) عشق و علاقه اش به پاریس (جائی که سالها وندرس در جوانی در سینماتک مشغول فیلم دیدن بوده و به هانری لانگلوا مدیر آن عشق می ورزید و چیزهای بسیاری از او آموخت) را نشان میدهد و تگزاس، به نوعی سمبلی از آمریکا و نشانه ای از فیلمهای با اهمیت استادان سینمای آمریکا بوده و از نظر تصویری، لوکیشن خیره کننده سینمائی دارد. اما درآثار آمریکائی تگزاس جائی است که یادآور هفت تیرکشان و کشت و کشتار هم هست، ولی ویم وندرس، برخلاف این تصویر و تصور، برای قهرمانش، تراویس، آنجا را جای آرامش و گریز از مشکلات قهرمان خود در نظر گرفته است. این فیلم همچنین بازگشت به خویش و از سوئی تشویق آشتی بین افراد خانواده هم هست و به واکاوی گذشته این کانون خانواده نظر میاندازد. البته دهها تفسیر دیگر نیز میتوان از آن استخراج کرد.
گم و گورشده (جورجو دیرتی/ ۲۰۲۰): از ایتالیا که شایسته خرس طلایی جشنواره برلین بود اما متاسفانه داوران آنرا نادیده گرفتند و چه حیف! داستان بر پایه زندگی هنرمند نقاش ناشناسی بنا شده که آثار بدوی و ساده گرا میکشد. وی که درمنطقه مرزی ایتالیا و سوئیس زندگی میکرده ازکودکی مورد سرزنش خانواده و اطرافیان قرار داشته بود. در همان نوجوانی طی حادثه ای یتیم میشود. در ادامه وی در میان افرادی شرور قرار میگیرد و با سرکوفت آنان روبرو میشود. بدن رنجورش هم مزید برعلت میشود و رفته رفته کارش به انزوای اجتماعی کشیده شده طوری که به حیوانات علاقمند میشود. بدون معلم و به شکل غریزی، شروع به نقاشی از حیوانات و طبیعت میکند که فرم عادی و همه پسند ندارد. اگرچه در ابتدا کسی به او و آثارش توجهی نمیکند زیرا از نظر فیزیکی کمی هم معلول است، اما رفته رفته توسط هنرمندانی استعداد او کشف میشود و به شهرت میرسد. فیلمی است بسیار پراحساس و از نظر بصری نیز چشمگیر است. پیام فیلم را میتوان چنین خلاصه کرد: آدمی اگر خلق نکند، با مرده فرقی ندارد. قهرمان فیلم با خلق آثارش جهان خشک و خشن و بی رحم را هر چقدر که هنرمند خودش قیافه ناپسند از دید عموم داشته باشد، درها به روی او باز می شود. ازنظر میزانسن در بسیاری از صحنه ها پلان بندی ها فوق العاده ای دارد که آرامش برخی صحنه ها روی بیننده تاثیر عمیقی میگذارد.
کلوزاپ (عباس کیارستمی/ ۱۹۹۰): یکی ازسه درخشان ترین فیلم های عباس کیارستمی است که میشود بارها آنرا دید و با دوباره دیدنش، نکات تازهتری در آن یافت. کلوزاپ با ساختاری مدرن، با واقعیت بازسازی شده، به یک آدم فرودست میپردازد که از ورای آن لایه های گوناگونی اجتماعی اش نیز به شکل شایانی مورد توجه توجه قرار میگیرد . در مقطع زمانی که این فیلم ساخته شده، یعنی بعد از پایان جنگ عراق و ایران، بسیاری از افراد در اجتماع سر جای خود نیستند، آنها هویت خود را از دست داده اند یا میترسند که کسی آنها را به رسمیت نشناسد. حسین سبزیان، این مجنون سینما، ناخودآگاه، “دزد هویت”، است. از یکسو بسیار فقیر، و در عین حال تحقیرشده در اجتماع پریشان بعد از جنگ است و از سوی دیگر مجنون سینماست. هیچ چیزی برای به دست آوردن و همچنین از دست دادن ندارد. چه چیزی برای او باقی میماند؟ رویا کردن (خواب دیدن) و تنها در سینماست که میتوان رویا کرد.(تنها مردگانند که خواب نمی بینند !) او موقعیتی استثنائی پیدا میکند زیرا که شباهت هائی به کارگردان شناخته شده و مورد توجه قرار گرفته (محسن مخملباف) دارد؛ خود را به جای سینماگری که دردهای اجتماعی را بازگو میکند، جا میزند. رویایش این است که خود را در پوست او ببیند. از اینجا است که کیارستمی فیلمساز، افسون این شخصیت میشود تا به رویای وی دسترسی پیدا کند. سبزیان، که موقعیت تقلب و واقعیت، راست و دروغ را در هم آمیخته، دست مایه فوق العاده ای به دست کیارستمی میدهد تا به این ابعاد سینما بپردازد. مگر نه که سینما در طول تاریخش با تماشاگرش چنین بازی نکرده، که واقعیت و تخیل و رویا را در هم آمیحته است؟ در این فیلم سینما باعث میشود که مردی رویا کرده (سبزیان) که از دید خانواده آهنخواه کلاهبردار است، به زندان بیفتد، اما مدتی بعد، باز همین سینماست، که او را از زندان بیرون می آورد. سینما چه کارهائی که نمیکند! سینمای عباس کیارستمی در اینجا با هوشیاری خیره کننده شما را میخکوب میکند و به سبزیان آزادی می بخشد، آزادی فیزیکی و آزادی بیان، برای اینکه حرف های سبزیان، این آدم دردمند را باور کنیم، کیارستمی دوربین سینما را آنچنان به او نزدیک میکند تا در کلوزاپ (نمای درشت) حرفهای دل خود را بزند. کلوزاپ همچنان کلوزاپی جامعه شناسانه و مینیاتوری را برای بحث پیش رو میگذارد. کلوزاپ حتی خود سازنده اش را افسون میکند! روزی در پاریس در گفتگوئی خودمانی با کیارستمی درباره فیلم هایش صحبت میکردم که به من گفت: “دربین فیلم هایم، تنها فیلمی که بر من محاط است، کلوزاپ است. برای بقیه فیلمها، من بر آنها محاط هستم. تنها این فیلمم را میتوانم از اول تا به آخر ببینم، ولی بقیه را نه چندان”. / سینما سینما