سلام نو – سرویس سیاسی: روز گذشته جملاتی از قول محسن آرمین فعال شناخته شده اصلاحطلب منتشر شد مبنی بر اینکه اصلاحطلبان در ابر پروژه حاکمیت برای ایران جایی ندارند. فرید مدرسی که به تازگی دیداری با آرمین داشته است از قول او گفته: «حاکمیت ابرپروژه دارد که اصلاحطلبان در آن نیستند. آنان فعلاً به سازماندهی تشکیلاتی بپردازند و با تدوین مانیفست، در بازسازی هویت و بهروز کردن دیدگاههای خود بکوشند. انتخابات آینده، انتخابات اصلاحطلبان نیست.»
با توجه به این که این سخنان تاکنون تکذیب نشده است میتوان فرض را بر صحت آن گذشت و اندکی بیشتر در آن تامل کرد، به ویژه با توجه به جایگاه خاص محسن آرمین در جریان اصلاحات و زمینههای فکری و اندیشهایِ مهمی که دارد.
آرمین پیش از انقلاب عضو هسته مرکزی گروه توحیدی صف بود که به مبارزه نظامی و سیاسی علیه رژیم پهلوی میپرداخت. او پس از انقلاب از بنیانگذاران سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی و مسئول واحد ایدئولوژی این تشکیلات بود. آرمین که از چهرههای جناح چپ سازمان بود پس از گرایش سازمان به راست، همراه دیگر دوستانش از آن خارج شد.
آرمین در کنار دیگر چهره شناخته شده این گروه مثل بهزاد نبوی، مصطفی تاجزاده و فیض الله عربسرخی در سال ۱۳۷۰ سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی ایران را تأسیس کرد. او در سازمان جدید سردبیر دوهفتهنامه عصر ما، نشریه رسمی و ارگان فکری سازمان بود. آرمین همچنین مدتی از چهرههای مهم حلقه کیان بود، هرچند هیچ گاه شاگرد عبدالکریم سروش به حساب نیامد.
آرمین هرچند به عنوان نماینده وارد مجلس ششم شد و از نمایندگان فعال آن مجلس بود، اما هیچگاه وارد دولت نشد و عمده فعالیت خود را به سازمان و فعالیت فکری اختصاص داد. با توجه به این خصلت شخصی محسن آرمین و حضور او در سازمانی که از اتاق فکرهای جریان چپ انقلاب در دهه ۶۰، ۷۰ و ۸۰ بود، از اهمیت خاصی برخوردار است.
نکته شاخص مواضع آرمین را میتوان واقعگرایی او دانست. او پیش از این نیز از ضرورت بازیابی توان تشکیلاتی اصلاحطلبان سخن گفته بود و از دو خطری که جریان اصلاحطلب را تهدید میکند حرف زده بود.
آرمین اواخر اردیبهشت ۹۹ به سازندگی گفت: به گمان من دو خطر یا بهتر است بگویم دو انحراف همواره جنبش اصلاحی را تهدید کرده است. انحراف نخست شعار خروج از حاکمیت و روی آوردن به فعالیتهای مدنی و اجتماعی است که از همان دوره دولت و مجلس اصلاحات مطرح میشد و دیگری حضور به هر قیمتی در قدرت است که بخشهای محافظهکار اصلاحات امروز بر آن تأکید دارند.
این موضع را شاید بتوان معقولترین موضع در بین مواضع مختلفی که در جریان اصلاحطلب به چشم میخورد دانست. گروهی از اصلاحطلبان که شاید بتوان آنها را محافظهکارتر نامید، قائل به حضور در قدرت به هر قیمتی هستند. آنان معتقدند سیاست، بازی در زمین قدرت و رقابت با تمام توان است. به باور این طیف، در صورت حذف اصلاحطلبان از قدرت نه تنها طیف راست قدرت را یک تنه در دست میگیرد بلکه قدرت مانور اصلاحطلبان به شدت کم میشود.
در مقابل گروهی دیگر از اصلاحطلبان معتقدند تا وقتی شرایط شورای نگهبان به همین گونه است و نهادهای انتصابی قصد همراهی با اصلاحطلبان را ندارند، آنان باید از قدرت خارج شوند. به باور این طیف، اصلاحطلبان باید با رها کردن قدرت به میان جامعه بیایند و رابطه خود با جامعه را احیا کنند.
رویای تعبیر نشدنی مانیفست اصلاحات
به نظر میرسد نه تنها دیدگاههای دو سر طیف اصلاحطلبان غیرواقعگرایانه است، بلکه دیدگاه واقعگرایانه محسن آرمین هم با مشکلاتی جدی مواجه است. اصلاحطلبان نه باید از قدرت قهر کنند و نه میتوانند تنها به جامعه اکتفا کنند. یک جریان سیاسی آن طور که آرمین هم گفته است باید از این دو انحراف به دور باشد و تعادلی بین این دو ایجاد کند، اما واقعیت این است که جریان اصلاحات مدتها است اسیر میانمایگی شده است و در جا میزند.
اصلاحطلبان در این سالها نه تنها در جلب اعتماد کامل حاکمیت ناکام ماندهاند، بلکه با عملکرد ضعیف خود اعتماد مردم را نیز از دست دادهاند و با پاسخ سرد جامعه روبهرو شدهاند.
پیشنهاد آرمین مثل بسیاری دیگر از اصلاحطلبان، تدوین مانیفست و بازیابی توان تشکیلاتی است. اما پرسش این است مگر از رخدادهای ۸۸ تا امروز زمانی کم برای تدوین مانیفست و بازیابی تشکیلاتی بوده است؟
پیش از رویکار آمدن دولت روحانی چهرههایی مثل عباس عبدی، حمیدرضا جلاییپور و علیرضا علویتبار از فرصت تنفس سخن میگفتند. آنها تاکید میکردند که از حاکمیت دولت را نمیخواهند! بلکه صرفاً دولتی را میخواهند که فضای پسا ۸۸ را بشکند و اجازه دهد اصلاحطلبان با هم بنشینند و خود را نقد کنند.
این فرصت و چیزی بیش از آن با ظهور حسن روحانی رخ داد. در هیجانات بعد از انتخابات ۹۲ احزابی مثل ندای ایرانیان و اتحاد ملت شکل گرفتند که هر کدام به شکلی از ضرورت اصلاح اصلاحات و نقد اصلاحات سخن میگفتند، اما در نهایت هر دوی این احزاب در رسیدن به این هدف ناکام ماندند.
اتحاد ملت تبدیل به نسخه به روز شده، اما دست به عصاترِ جبهه مشارکت شد و ندای ایرانیان هم تبدیل شد به یکی از احزاب معمولی جبهه اصلاحات که مثل کارگزاران گرایشهای محافظهکارانه قابل توجهی دارد. با این همه نه اتحاد اصلاحطلبتر و نه ندای محافظهکارتر، هیچ کدام نتوانستند گامی در جهت تدوین مانیفست اصلاحطلبی بردارند.
نهادهایی مثل شورایعالی اصلاحطلبان نیز که محصول همین دوران است نتوانست تغییر خاصی در ساخت و بافت تشکیلاتی اصلاحطلبان ایجاد کند، هرچند نسبت به نمونههای پیش از خود اندکی کارآمدتر بود.
هر چقدر حاکمیت همراه نباشد، هر چقدر مشکلات زیاد باشد و هر چقدر اختلافات عمیق باشد، به نظر میرسد ده سال زمان مناسبی برای تولید یک مانیفست مشخص اصلاحطلبانه است. با این همه به نظر میرسد مانیفست اصلاحطلبی رویایی است که تعبیر آن سخت است، چون اصلاحطلبان به دلایل مختلف اراده رسیدن به چنین مانیفستی را ندارند.
خاتمی؛ مهره تعیین کننده اصلاح اصلاحات
تنها کسی که میتواند در صورت خواست و اراده، جریان اصلاحات را دچار تغییر اساسی کند، محمد خاتمی است. خاتمی هرچند از روزهای اوج خود فاصله گرفته است، اما هنوز چهره اصلی جریان اصلاحات و یکی از عوامل اصلی وفاق آن است. تنها راه خروج عملیاتی اصلاحطلبان برای دستیابی به مانیفست و ساخت یک تشکیلات کارآمد، اجماع حول محور سید محمد خاتمی است. مسئلهای که چهرههای مختلف اصلاحطلب از آن استقبال میکنند و حتی کسانی مثل غلامحسین کرباسچی به صراحت گفتهاند که اگر خاتمی مسئولیت رهبری جبهه اصلاحات را به صورت رسمی بپذیرد، خوشحال خواهند شد.
برای این کار، خاتمی باید یک بار به صورت رسمی و جدی "مسئولیت" رهبری اصلاحطلبان را بپذیرد و با تمام کم و کاستیهایی که دارد زمینه اجماع فکری و عملی اصلاحطلبان را مهیا کنند. او باید رهبری جمعی اندیشمندان اصلاحطلب را بر عهده بگیرد و مانیفست رسمی و روشنی برای جریان اصلاحات مهیا کند. بعد از آن در چارچوب این مانیفست اقدام به ساخت تشکیلات دموکراتیک و کارآمد کند.
در این راه نباید از برخی ریزشها ترسید. مشخص شدن مانیفست و خطوط قرمز اصلاح طلبان منجر به این میشود که نیروهای سیاسی و هواداران اصلاحات تکلیف خود را با این جریان به طور کامل مشخص کنند. به طور طبیعی با شکلگیری مانیفست و ساختار، گستره طرفداران جبهه اصلاحات کمتر میشود، اما انسجام و تعهد آن به طرفدارانش بیش از پیش خواهد شد. این انسجام در نهایت اثرگذاری این جریان سیاسی را بیش از پیش افزایش خواهد داد.
عدم تدوین مانیفست شاید نیروی سیاسی و طرفداران فصلی بیشتری برای اصلاحطلبان مهیا کند، اما در نهایت منجر به روگردانی طرفداران جدی این جریان سیاسی و حذف آنها از معادلات سیاسی و اجتماعی میشود. کلید تمام این مشکلات در حال حاضر دست سید محمد خاتمی است. او یک بار باید مسئولیت رهبری جبهه سیاسی اصلاحات را به صورت رسمی بپذیرد و هزینه این کار را برای آینده این جریان سیاسی و ایران بپردازد.
نظرات