به گزارش سلام نو به نقل از همشهریآنلاین، مامون که انگار در از بین بردن مخالفانش فقط از یک حربه استفاده میکرد، دستور داد تا محمد را مسموم و محروق کنند. چند ماه بعد، محمد سوزانده شده، از یک زائر ویژه داشت؛ زائری که راه درازی را تا خراسان آمده بود؛ «علی بن موسی الرضا(ع)» بر مزار محمد فاتحه خوانده بود و رفته بود تا اندکی بعد مانند او مسموم و شهید شود. ظاهرا آتش کینه بنی عباس خاموشی نداشت و بنی هاشم را یکییکی میسوزاند.
«و از مفاخر نیشابور دیگر آن است که حضرت سلطان صلوهالله و سلامه علی رسولالله و علی ائمه المعصومین و سلم روزی فرمودند... مخدوم ما اینجا مدفون است، به زیارت ایشان رویم و به روضه سلطان محمد محروق در تلاجرد تشریف آوردند و آن روضه مقدس را زیارت فرمودند و حال آنک سلطان محمد محروق در مرتبه نسب با والد حضره سلطان صلوه الله... مساوات دارند.» این روایت حاکم ابو عبدالله نیشابوری است از آن روزی که علی بن موسیالرضا(ع) به زیارت محمد بن حسین رفت. محمد محروق را چند ماهی زودتر از زائر ویژهاش به نیشابور آورده و برای همیشه در این دیار ماندگار شده بود.
ردپای امام
سواری کرایهای یکییکی میدانها و ساختمانهای شهر را جا میگذارد تا برسد به حومه شهر. شهر تقریبا تمام میشود و بلوار جمهوری تقریبا شروع. کمی جلوتر بلوار دو شاخه میشود و ماشین سواری ما را به سمت راست میبرد تا وارد بلوار خیام شویم. راننده با دست به این طرف اشاره میکند و توضیح میدهد که اینجا مجتمع کاخهای طاهریان بوده، آنطرف قبرستان قدیمی شهر است و آن یکی طرف خود شهر باستانی نیشابور قرار دارد. این یعنی ما تازه به شهر وارد شدهایم؛ به ابرشهر تاریخی نیشابور.
... ماشین سواریسروته میشود و به اتفاق رانندهاش میرود تا از «ام البلاد خراسان» خارج شود و من میمانم و یک محوطه سرسبز پر از درختان قد بلند و صدای شرشری که از حوض آب میان سرسبزی بلند میشود. درست در وسط حلقه درختان بلند قد، بنای آرامگاه مزین به کاشیهای رنگارنگ امامزاده جا گرفته است.
دار و درختهای پر از سر و صدای پرندگان، جنب و جوش بچه مدرسهایهایی که همدیگر را دنبال میکنند و جمعهایی که با زیراندازها و اسباب و اثاثیهشان قسمتهای سایهدار محوطه را تصاحب کردهاند، اینجا را شبیه یک تفرجگاه کرده است؛ آرامگاهی به سبک و سنت بسیاری از مجموعه آرامگاههای ایرانی. اجداد مسلمان ما ایرانیها معمولا مزار بزرگانشان را طوری میساختند که یادآور همان بهشتی باشد که متوفی در آرزوی آن بوده است و اینجا باید از نظر بانیانش شبیه آنجایی باشد که امامزاده سوخته راهیاش شده است.
سلطان محمد محروق در محوطه آرامگاهش، یک حرم، مسجد، چند غرفه، گنبد و ایوانی از کاشی و یک ردپای سنگی دارد. باغبانی که در مسیرم با بیلچهاش مشغول رسیدگی به گل و سبزههای باغچه است، به فهرست من، یک آشپزخانه، کشتارگاه، چند سوئیت و یک صندوقچه چوبی را هم اضافه میکند. باغبان میگوید: «تا سال ۷۷ این صندوق روی قبر بود. ضریح که عوض شد، صندوقچه را هم از روی قبر برداشتند. سال ۸۷ بچههای میراث فرهنگی آمدند و صندوقچه را از انبار درآوردند و گذاشتند وسط محوطه». «بچههای میراث فرهنگی» صندوقچه چوبی را داخل یک ویترین، نزدیک حوض مستطیل جلوی امامزاده جاسازی کردهاند.
نقش و نگارهای ظریف و پیچان، تمام سطح صندوق را گرفتهاند. هر چند قسمتی از کتیبههای خوشخط، اسم و رسم سازنده و تاریخ ساخت صندوقچه از بین رفته اما صندوق چوبی هنوز زیباییهای زیادی برای نمایش دارد. از باغبان سراغ ضریح چوبی نفیسی را میگیرم که سالها پیش، از تولیت «شاهزاده حسین» قزوین عاریت گرفته شده و بر مزار محمد محروق قرار گرفته است. باغبان هم تعریف میکند که ضریح عاریتی سالها جلدی بوده است برای صندوق چوبی پر نقش و نگار و همان سال ۱۳۷۷ که ضریح نو از راه میرسد، با تمام شبکهبندیهای هندسی، سقف فلزی و طول زیادش روانه انباری امامزاده میشود. راجع به نفاست ضریح عاریتی این طرف و آن طرف حرف و حدیثهای زیادی زدهاند اما باغبان نظر دیگری دارد؛ «اون اگه با ارزش بود میراث فرهنگی نمیگذاشت تو انباری امامزاده بمونه!».
از صندقچه چوبی دل میکنم. روی تمام سطح دیوارهای فیروزهای بنا، اللههای آجری به چشم میخورند. بر دیوارهای منقوش به نام و یاد الله دو گنبد سوارند؛ یکی آجری و ساده و کوتاه و دیگری فیروزهای و پر نقش و نگار و بلند بالا. زیر گنبد کبود، ضریح محمد محروق قرار دارد.
داخل نمازخانهها و حرم برخلاف نمای انباشته از تزئینات بیرون، ساده و لخت است. دیوارها از کف به بلندی یک قد آدم بلند قد، کاشی و باقی هرچه مانده با گچ سفید شده است. خادمی که لباس خاکستری راسته به تن دارد، با چوبدستی پَردارش به کاشیها اشاره میکند و اسم و رقمی را نشانه میگیرد؛ «اینها امضای کاشیکارهای حرمند. از روی این امضاها میشد فهمید که هر اوستا بنایی چقدر کار کرده و دستمزدش چقدر میشده». کاشیهای رقمدار تا امروز ۳۰۰ سالی عمر با عزت کردهاند. کاشیهای کبود، دو ردپای مانده بر سنگ سیاه را قاب کردهاند. پیرمرد دستار به سری که دارد برای نماز آماده میشود، میگوید «این جاپا، درست مثل جاپای قدمگاهه، فقط یه خرده کوچیکتره».
جاپای مانده بر سنگ، رد قدمهای علیبن موسیالرضا(ع) باشد یا نباشد، آدم را یاد روایت حاکم نیشابوری و زیارت امامرضا(ع) میاندازد. فکر اینکه روزی امام هشتم شیعیان اینجا به نماز ایستاده و بر مزار محمد سوخته، فاتحه خوانده است، فضای حرم را سنگین میکند. لابد در بخشی از راهمان افتخار این را داشتهایم تا با امام هشتم شیعیان هممسیر شویم و چه بسا قدمی را هم جای پای علی بن موسی الرضا(ع) گذاشته باشیم.
هم سوخته شمع جان... ن.
داستانهای عامیانه درباره قتل امامزاده محروق شنیدنیاست. بعضیهایشان اینطور روایت میکنند که محمد محروق جانش را بر سر یک عشق زمینی گذاشت. آن «بعضیها» داستان شهادت محمد محروق را اینطور تعریف میکنند که «محمد بن حسین بن زید، عاشق یکی از دختران بنی امیه میشود.
دختر که به صف دوستداران اهل بیت(ع) در میآید، خاندان بنی امیه خشمگین میشود و معترض خلیفه. خلیفه وقت هم فرمان قتل محمد را به یزیدبنملهب، حاکم خراسان میدهد. یزید هم محمد را مسموم میکند و سپس میسوزاند». نیشابوریهای سن و سال دار چاهی را در محدوده امامزاده بهخاطر میآورند بهنام چاه مراد؛ چاهی که مردم اعتقاد داشتند همسر امامزاده محروق از ترس جانش به آن پناه برده و همانجا از نظرها پنهان شده است. تا همین اواخر که هنوز چاه را نپوشانده بودند، دختران دم بخت از چاه مراد میخواستند اما بعد از پوشاندن چاه، کمکم همه چیز از یادها رفت.
پیرمردی که کنج حرم نشسته و دعا میخواند معتقد است که «ایشون به خوانخواهی امام رضا(ع) اومدند اینجا». اما احمد جوریان که ظاهرا مسؤولیتی در تولیت حرم دارد، وسط حرف پیرمرد میپرد و اشتباهش را اصلاح میکند؛ «روایت است که امامزاده محروق شش ماه تا یک سال جلوتر از امام رضا(ع) تشریف آوردند نیشابور. به درخواست مردم نیشابور از مدینه به اینجا آمدند. درس دینی به مردم میدادند و تبلیغ دین میکردند».
پیرمرد سر تکان میدهد و دوباره مشغول کتاب دعایش میشود. پیگیر صحت و سقم داستان که میشوم، خادم نشانی کتاب نیشابور شهر فیروزه را میدهد. فریدون گرایلی در کتابش آورده که محمد محروق قربانی یک شورش نافرجام شده است؛ شورشی که ابوالسرایا – از جمله جنگاوران سپاه مامون- باعث و بانیاش بوده است.
ابوالسرایای سرکش بهبهانه نرسیدن مواجب سپاه، یاغی شده و کوفه، مدائن و واسط را تصرف میکند ولی از آنجا که توجیهی برای تصاحب خلافت ندارد، محمد بن حسین بن زید را خلیفه میخواند و خود را سپهسالار سپاه. اما ابوالسرایا در کارزارهای بعدی مغلوب لشکریان مامون میشود و به دستور حسن بن سهل دو شقهاش میکنند. امامزاده کم سن و سال را هم راهی خراسان میشود و ساکن نیشابور. مامون حیلهگر به ظاهر با او مدارا میکند اما ظاهرسازیهای او ۴۰ روز بیشتر دوام نمیآورد و بالاخره حاکم نیشابور دستور میگیرد محمد را مسموم کند و بسوزاند. به ادعای حاکم نیشابوری، جسد محمد سوخته را در قبرستان تلاگرد دفن کردند.
در این میان تابلوی راهنمای امامزاده هم روایت خودش را تعریف میکند؛ «جناب محمد فرزند زید فرزند امام زینالعابدین(ع) مانند دیگر فرزندان بنیهاشم در دوران خلافت مامون عباسی الزاما به ایران آمدند، در نیشابور توقف و علیه حکومت قیام کردند. تا اینکه به دست حاکم شهر مقتول و به منظور عبرت پیروانش مانند جدش زید و عمش، یحیی سوزانده شدند.»
احمد جوریان خادم میگوید «باغی که الان شما میبینید، زمانی قبرستانی بوده، به اسم قبرستان حیره نیشابور. اما ۳۰۰-۲۰۰، سال است که اینجا دفنکردن ممنوع شده». محمد محروق در واقع از معدود سرشناسان این گورستان است که هنوز نشانی از آرامگاهش وجود دارد.
بانیان حرم
هرکس که بر در این درگاه پا میگذارد چیزی طلب میکند؛ یکی فرزند، یکی سلامت، یکی مکنت و یکی هم دولت. گلدسته خانم با اسم و چادر قشنگش کنج ایوان رعنای امامزاده کز کرده است. چادر به جز بینی سرخ شدهاش، تقریبا تمام صورت را پوشانده. صدایی که از پشت چادر میآید، میگوید: «۱۸- ۱۷ ساله نیشابور میشینیم اما خودمان مال کاشمریم. هر وقت دلم میگیره، دست بچهها رو میگیرم مییام اینجا. آخر ما هم مثل آقا اینجا غریبیم. از امامزاده هیچی نمیخوام. همین که دلم واشه خیلییه». درست بالای سر گلدسته خانم، میان خطوط کتیبه کاشیکاری شده، بعد از یاد نام شاه طهماسب به عنوان سازنده ایوان، از خدا برای او حکومت پاینده طلب کردهاند:
خدایا تو این شاه درویش دوست | که آسایش خلق در ظل اوست
بسی بر سر خلق پاینده دار | به توفیق و طاعت دلش زنده دار
در نواری دیگر، کاشیها بانی بنای اصلی حرم را اینطور معرفی میکنند: «البانی هذه العماره و نقابت پناه امیر کمالالدین شاه میر حسین الساعی محمد یوسف». این امیر کمالالدین همعصر است با سلطان حسین بایقرای تیموری. کتیبههای ایوان حتی توضیح تعمیرات حرم را هم در خود دارند؛ مثل کتیبهای که در شرح مرمت بنای امامزاده توسط شاه سلطان حسین صفوی است:
یافت توفیق از خداوند جهان آن خیرخواه | کرد تعمیر زیارت را برای مومنان
ظاهرا اولین بنای امامزاده در عهد سلجوقیان برپا میشود اما مغولانی که به امالبلاد نیشابور سرازیر شدند، نه به ساکنان شهر رحم کردند و نه به ابنیهاش. مهاجمان چشم بادامی پس از پایان کشتار جانداران شهر به نیشابور آب بستهاند تا هرچه در شهر است با خاک یکسان شود و از آن جمله بود حرم امامزاده محروق. حرم بعدی را تیموریان برای امامزاده ساختهاند و زحمت کاشیکاریاش را هم هنرمندان صفوی کشیدهاند تا ایوان و گنبد بلندبالای حرم پر شود از کاشیهای خوشتراش صفوی.
شاهان و متمولان بعدی هم هر کدام به اندازه بضاعت و البته ارادتشان چیزی وقف امامزاده کرده و دستی بر سر و روی بنا کشیدهاند. آخرین خیری که بانی ساخت و سازی در حرم بوده، خلیل بهمن کویتی است. مصطفی قربانی که سالیان سال است به امامزاده خدمت میکند، میگوید خلیل بهمن همین سال گذشته بعد از برآورده شدن نذر و نیازش سقاخانه حرم را ساخته است.
قربانی در ادامه اضافه میکند که «هر سال ما یه معجزه از آقا دیدیم. آخریش یه کویتی بود. دور از جون شما، سرطان داشت. همه کشورها برای درمان رفته بود اما نتیجه نگرفته بود، انگار از همون اول باید میاومد اینجا». خادم باسابقه مدعی است که «زوار کشورهای عربی علاقه زیادی به امامزاده دارند. ایران که مییان اول میرن حرم امامرضا(ع)، بعد مییان اینجا. بیشتر زوار از کویت و عربستان مییان. نتیجه هم زیاد میگیرن». با گشت کوچکی که توی حرم زدهام ادعای قربانی برایم ثابت شده است. اینجا هرکس به زبانی حرف میزند. حتی ایرانیهای اینجا هم یک ساک دستشان هست و قیافه پرسشگر مسافران را دارند. راست میگفت گلدسته خانم، انگار دل غریبهها اینجا آرام میگیرد. این را من هم احساس کردهام.
همسایگان مقرب
امامزاده محمد محروق تنها امامزاده این باغ نیست. زائران این باغ در همسایگی دیوار به دیوار امامزاده به زیارت مرد حق دیگری هم میروند. این همسایه مقرب نامش ابراهیم است و از نوادگان امامموسیبنجعفر(ع). در کتابهای تاریخی و مذهبی چندان یادی از این امامزاده نشده است. گویا توجه همه به محمد محروق بوده است؛ به حرم بزرگتر و گنبد بلندتر و چشمگیرتر. حرم امامزاده ابراهیم چنان درگیر روضه امامزاده محمد است که نوعی ورودی برای حرم او یا قسمتی از متعلقات مقبرهاش به نظر میرسد.
آنهایی که قبل از سال ۱۳۴۲ گذرشان به باغ سرسبز تلاجرد افتاده است، درست در قرینه حرم امامزاده ابراهیم، مقبرهای را به یاد میآورند که متصل به دیوار بنای امامزاده محروق بود. این آرامگاه به حکیم ابوالفتح، عمربن ابراهیم خیام نیشابوری تعلق داشت؛ حکیمی که منجم، ریاضیدان، فیلسوف و البته شاعر بود.
حالا سالهاست که آن حکیم همهکاره ترک همسایگی امامزاده را کرده و اندکی دورتر از بارگاه محمد محروق، جایی در شمال باغ صاحب آرامگاه آبرومندی شده؛ آرامگاهی که حاصل ذوق و قریحه معمارانه هوشنگ سیحون است.
محمد محروق البته همسایگان زیادی از مشاهیر نیشابور دارد؛ از حاجمحمدمهدیخان اعتماد الایام و برادرش گرفته تا پسران باباخان که هرچند اسمشان ما را یاد کسانی میاندازد اما در عصر خودشان بروبیایی داشتهاند. در واقع این آرزوی هر مومنی است که در چنین بهشتی محمد سوخته دل را همراهی کند؛ بهشتی با درختهای سر به آسمان گذاشته که مدام صدای نرم و گوشنواز آب حوضهایش در گوش روان است و دیوارهایی با پوشش کاشیهای خیالانگیز دارد.
نظرات