از قنبر غلام حضرت امیرمومنان، حضرت علی(ع) روایت شده است: در حالی که در مسجد النبی(ص) در مدینه نشسته بودیم و امیر المومنین(ع) در جمع ما مانند ماه شب چهارده در وسط آسمان صاف تشریف داشتند و ما را موعظه نموده و بیم از جهنم داده و تشویق به بهشت می فرمودند، ناگاه مردی اعرابی آمد و مرکب خود را در مسجد بست و وارد مسجد شد.

وقتی حضرت امیرالمومنین، حضرت علی(ع) را در میان اصحاب دید که نشسته اند آمد و سلام بر آن بزرگوار نمود و دست های آن سرور را بوسید و با ادب ایستاد.

حضرت امیرالمومنین(ع) به او فرمودند: ای برادر عرب! حاجتت چیست و چه می خواهی؟

عرض کرد: ای آقای من! شما آگاه ترید به آن.

قنبر می گوید: آن گاه امیرالمومنین(ع) به من توجّه کردند و فرمودند: ای قنبر! به منزل برو و به بانوی خود زینب دختر فاطمه بنت رسول الله بگو: فلان کیسه پول را که در فلان جامه دان در فلان جا هست، به او بدهد (و بیاور).

عرض کردم: حبّ و کرامت، مخصوص خداوند و تو است، ای آقای من!

به منزل امیرالمومنین(ع) رفتم، دو بار در زدم، بار سوم فضه دم در آمد و گفت: کوبنده ی در کیست؟

گفتم: قنبر غلام اهل بیت.

گفت: ای قنبر! حاجتت چیست؟

فرمان مولا و سیدم امیرالمومنین(ع) را به فضه گفتم. فضه به داخل منزل بازگشت و من دم در ایستادم، صدای غریو شادی و سرور از درون منزل شنیدم. وقتی فضه آن کیسه ی پول مخصوص را آورد علت صدای شادی را پرسیدم.

گفت: همین الان پسری برای امیرالمومنین(ع) به دنیا آمد.

از حضرت ام البنین(س) فاطمه بنت حرام(ع) و بانوی من زینب بنت فاطمه زهرا(س) به من فرمود که به تو بگویم: وقتی نزد امیرالمومنین(ع) وقتی به آن حضرت بشارت این نوزاد را بده و از اسم و کنیه و لقب این نوزاد سوال کن.

گفتم: حبّا و کرامه.

پس از رسیدن به مسجد و دادن کیسه پول به دست مبارک حضرت امیرالمومنین(ع) در خدمت آن بزرگوار ایستادم، کیسه ی پول را به آن مرد اعرابی عطا فرمودند و او رفت.

بعدا امیرالمومنین(ع) به من توجه نموده، فرمودند: ای قنبر! چه خبر داری؟ زیرا اثر خوشحالی و سرور در صورتت می بینم.

عرض کردم: بلی، ای آقای من! به شما بشارت می دهم بشارت بزرگی.

فرمودند: خیر است ای قنبر! این بشارت چیست؟

عرض کردم: ای آقای من! پسری از حضرت فاطمه ام البنین(س) برایتان به دنیا آمد.

فرمودند: چه کسی این خبر را به تو داد؟

عرض کردم: خادمه ی شما فضه وقتی که کیسه ی پول را برایم آورد به من خبر داد و گفت که زینب دختر فاطمه زهرا(س) می گویند: مولایت را به این نوزاد بشارت بده و از اسم و کنیه و لقب او سوال کن.

وقتی حضرت این بشارت را شنید از خوشحالی صورتش گل انداخت و فرمودند: ای قنبر! برای این نوزاد مقام بزرگی نزد خداست، و اسامی و القاب او زیاد است.

برای نامگذاری و کنیه ی او من خودم به منزل می روم. همان وقت حضرت برخاسته به منزل تشریف فرما شدند، بعد از ورود به منزل، دخترش زینب را صدا زدند و فرمودند: دخترم زینب! پسرم را نزد من بیاور.

حضرت زینب(س) در حالی که برادر نوزادش را که پیچیده در پارچه ای سفید بود روی دست داشت، آمد.

وقتی نزدیک پدرش امیرالمومنین(ع) رسید تبریک گفت و نوزاد را به آن بزرگوار داد( سن مبارک حضرت زینب(س) هنگام میلاد با سعادت حضرت ابوالفضل ارتباط(ع) بیست سال بود).

حضرت امیرالمومنین(ع) نوزاد را گرفتند، در گوش راست او اذان و در گوش چپ او اقامه گفتند و نگاه طولانی به او فرمودند، حضرت زینب(س) بعد از فراغ پدرش حضرت امیرالمومنین(ع) از مراسم سنّت میلاد، رو به آن حضرت کردند و عرضه داشتند: ای پدر جان! اسم و کنیه ی این نوزاد چیست؟

حضرت امیرالمومنین(ع) فرمودند: دخترم! اسم او عباس و کنیه ی ایشان، ابوالفضل، اما القاب او زیاد است، از جمله ی آن ها قمر بنی هاشم و سقا است.

کد خبرنگار: ۵
۰دیدگاه شما

برچسب‌ها

پربازدید

پربحث

اخبار عجیب

آخرین اخبار

لینک‌های مفید

***