سلام نو - سرویس سیاسی: پرویز فتاح، رییس فعلی کمیته امداد امام خمینی و وزیر سابق در دولت محمود احمدینژاد، در آخرین مصاحبه خود با جماران درباره نوع روابطش با اصولگرایان گفت:
"من و اصولگرایان هیچ سر و سری با هم نداریم. من در آن وادیها نیستم که به این سوال جواب بدهم. من الحمدالله در وادی کمیته امداد هستم و سوالاتی در این خصوص را حتماً پاسخ میدهم."
او همچنین درباره حضورش در شورای مرکزی جمنا نیز تاکید کرد:
"آن موقع هم من به جمنا نرفتم. آنها لطف داشتند."
انکار فتاح درباره روابطش با اصولگرایان فارغ از جایگاهش ما را یاد یک پرسش اساسی میاندازد و آن این است که چرا از هر چهره سیاسی اصولگرایی که قصد شرکت در انتخابات ریاست جمهوری داشت به عناوین مختلف خود را از اصولگرایان جدا کرده؟
محمود احمدینژاد، سعید جلیلی، محمدباقر قالیباف و حتی ابراهیم رییسی از جمله این افراد هستند. این مسئله تا جایی در این جریان نهادینه شد که تشکل انتخاباتی آنان یعنی جمنا خود را تشکل نیروهای انقلابی دانست نه اصولگرایان و به نوعی تلاش کرد خود را یک تشکل فراجناحی معرفی کند که نامزدی فراجناحی بر میگزیند.
خط کشیهای تصنعی برای فرار از بحران مقبولیت
واقعیت این است چهرههایی که این روزها تمام تلاششان را برای فرار از برند اصولگرایی میکنند تمام شهرت و جایگاه خود را مدیون این جریان و لابیهای پیدا و پنهانش هستند.
عزت الله ضرغامی مثال بارز این گروه از چهرههای سیاسی است. او با لابی و اعتبار جریان اصولگرا به راس سازمان صدا و سیما رسید ولی حالا تلاش میکند خود را به عنوان چهرهای مستقل نشان دهد که حتی علیه لابیهایی که از دفتر رهبری صورت میگیرد مقاومت میکند و با بچه محلهای اصلاحطلبش صبحانه نان و پنیر میخورد.
او خط کشی خود در سیاست را اینگونه ترسیم میکند:
"من در سیاست آدمها را به مرد و نامرد تقسیم کردم. تا دلتان بخواهد در اصولگرایان آدم نامرد داریم. یک تقسیمبندی من پرکاری و کمکاری است. برخی سیاستمداران پرکارند برخی کمکار. پست را میگیرند اما همه تفریحات و استخر و خواب و دفتر و... سر جایش است. یعنی اقتضائاتشان سر جایش است."
تقسیمبندیهایی مثل مرد و نامرد نه تنها از سوی اهالی سیاست بلکه احتمالا در نظر مردم هم تقسیمبندیهایی خنده آور است که گوینده تنها برای گریز از پاسخ دادن آنها سرهمبندی میکند.
هیچ چیز درست نخواهد شد
اما پیشتاز تمام اینها یک نفر بود و آن هم محمود احمدینژاد که برای به دست آوردن هوادار بیشتر هر لگدی که توانست به پیکره خموده اصولگرایی زد. اصولگرایان نقشی بیبدیل در حمایت از محمود احمدینژاد در رسیدن به قدرت داشتهاند و سال 82 با ائتلاف آبادگران ایران و با نقش بی بدیل چمران او را شهردار تهران کردند.
بعدتر نیز به خاطر او ناطق نوری و لاریجانی را قربانی کردند و با تمام توان رسانهای خود به میدان آمدند تا او را وارث رجایی خطاب کنند، اما در نهایت احمدینژاد به مرور از آنها عبور کرد و در آخر به صراحت گفت که هیچ دینی به اصولگرایان ندارد.
اما سنگ کجی که محمود احمدینژاد بنیان گذاشت قرار نیست به سادگی درست شود. اصولگرایان هنوز که هنوز نتوانستند یک نفر با پرچم اصولگرا به عنوان نامزد اصلی معرفی کنند و جدیترین چهره آنها یعنی رییسی هم انقلابی بود و بعید به نظر میرسد با وضعیت فعلی چهره شاخصی جز کسانی امثال حداد عادل حاضر شوند کاندیدای اصولگرایان شوند.
بحران مقبولیت اصولگرایان این روزها چنان اوج گرفته که اگر فکری برای آن نکنند به زودی زود رسما جای خود را به یک برند جدید خواهند و چهرههای قدیمی و متنفذ این جریان تنها میتوانند به کرسیهایی چون مجمع تشخیص یا امامت جمعه دلخوش کنند و جای خود را به دیگرانی بدهند که یا خیلی مرد هستند، یا خیلی انقلابی یا خیلی مدرن!