یادداشتی از عباس عبدی درباره زنده نگه داشتن آدم و پزشک‌ها را در ادامه می‌خوانید.

حدود ۲۴ سال پیش سفر بودم که اطلاع دادند حال پدرم خوب نیست و باید برگردم. از پیش بیمار بود و سکته کرده بود. چند سال بود حال خوبی نداشت. حدود ۸۰ سال داشت. هنگامی که آمدم همه بودند از جمله عمویم که او دو سال از پدرم کوچک‌تر بود و پدرم را بسیار دوست داشت. اورژانس هم آمده بود و اظهار داشت که کار چندانی نمی‌شود کرد.

به گزارش سلام نو، عباس عبدی در ادامه یادداشت خود نوشت: من که کلی دوست پزشک داشتم و می‌دیدم که خیلی بد است کاری نکنم خواستم با آنان تماس بگیرم و وضعیت را برای انجام اقدامی عاجل اطلاع دهم. یکباره عمویم، که او نیز چند سال پیش مرحوم شد، عصبانی شد و گفت: برای چه می‌خواهی تماس بگیری؟ نیازی نیست بگذارید راحت جان بدهد. یکی، دو ساعت بعد شاید هم کمتر، پدرم فوت کرد. هیچوقت برخورد عمویم را فراموش نمی‌کنم. بلافاصله فهمیدم که کار او درست بود. نگاه قدیمی‌ها به مرگ طبیعی‌تر و حتی انسانی‌تر بود. او در غم فوت برادرش از همه متاثرتر بود ولی موافق این رفتار‌های به ظاهر مسوولانه نبود؛ البته نه این که موافق بی‌توجهی باشد، ولی آن موقع به وضوح می‌دید که برادرش در حال احتضار است.

پیشرفت فناور‌ی پزشکی امکانات درمانی بزرگی را فراهم کرده است. در بسیاری از موارد هم زندگی دوباره به بیماران داده که همه ما در اطراف خود شاهد درمان‌های موفق در پیوند‌های کلیه و کبد و قلب و درمان سرطان و اخیرا نیز کشت سلولی هستیم ولی تا چه حد اخلاقی است که از این امکانات به نحوی استفاده شود که در روند زندگی اختلال غیرطبیعی ایجاد کند؟ کسی را که سکته مغزی حاد کرده و عرف پزشکی به بازگشت‌ناپذیری حیات او حکم می‌کند یا دچار سرطان پیشرفته شده یا انواع بیماری‌های درمان‌ناپذیر دارد که در گذشته در مدتی معمول فوت می‌کردند و اکنون حداکثر فقط با چند ماه اختلاف حیات گیاهی زنده می‌ماند را چرا باید با دستگاه و امکانات پیشرفته‌تر نگه‌ داشت؛ در حالی که فقط یک جسم گیاهی است و لاغیر؟

برخی نویسندگان غربی این نوع رفتار را بازتابی از واقعیت سکولاریسم در آنجا معرفی کرده و این رفتار با بیمار را نفی کرامت انسانی او دانسته‌اند. اکنون جالب است که ببینیم به‌ظاهر مذهبی‌ترین افراد جامعه ما که منادی مبارزه با سکولاریسم هستند چگونه تا عمق وجودشان در آموزه‌های سکولار غرق شده‌اند.

اخیرا یکی از دوستان گفت پدرش سرطان پیشرفته دارد. دکتر گفته بود دو سال زنده می‌ماند. الان دو سال تمام شده ولی می‌گویند ۶ ماه دیگر بیشتر زنده نیست. هزینه درمانش کمر خانواده را شکسته است. چه کار کنیم؟ گفتم هیچ پاسخی ندارم. ولی اگر خودم به جای بیمار بودم و وضعیت را می‌دانستم و معتقدم وضعیت را باید به او گفت، اجازه نمی‌دادم که دیگران به قیمت رنج و زحمت فراوان چنین هزینه‌ای را برای من صرف کنند. هر چند، به جای نزدیکان بیمار بودن، قضیه را متفاوت می‌کند. شاید گفته شود مواردی از بازگشت به حیات دیده شده است. می‌پذیریم. ولی این موارد چقدر است و به قیمت زندگی چه تعداد افراد دیگر تمام می‌شود؟ تازه به زندگی برگردند، چه نوع بازگشتی خواهد بود؟ آیا با کرامت انسانی او همخوانی دارد؟

چرا یک بیمار مشهور سیاسی را چند سال پیش بر خلاف نظر پزشکان که معتقد بودند وی عملا فوت‌شده محسوب می‌شود، بیمارستانش را تغییر دادند که مثلا در حالت بیهوشی کامل ۴۰ روز بیشتر قلبش بتپد؟ هزینه این کار‌ها را هم احتمالا از جیب مردم پرداختند. آیا کرامت انسانی او رعایت شد؟

مدتی پیش یکی از دوستان، متنی را برایم فرستاد که ظاهرا یادداشتی است که پرسش‌های درستی را طرح کرده است. بد نیست با هم تلخیص‌شده آن را بخوانیم:

«۱. مادرم با سن حدود ۹۰ سال با ایست قلبی به کما رفته است. درجه هشیاری او هم چهار اظهار شده است که برگشت او با این سن و سال غیرمحتمل شمرده می‌شود. قدرت تنفسش ضعیف است و با دستگاه نفس می‌کشد. آقای دکتر. به من گفتند که از دکترش بخواهم آفش کنند؛ یعنی دستگاه تنفس را بردارند تا سفر آخرت را راحت‌تر و زودتر و طبیعی‌تر برود اما دکترش می‌گوید که این قتل نفس است و ما این کار را نمی‌کنیم. ما هم دیدیم که بیمارستان کیسه برای ما دوختند، مادرم را با تعهد به اینکه در خانه زیر نظر متخصص نگهداری کنیم، او را به خانه آورده‌ایم و مشغول پرستاری هستیم.

۲. غرض از طرح این مطلب این بود که آیا در چنین شرایطی، نفسی وجود دارد که جدا کردن دستگاه تنفس، به منزله قتل نفس باشد؟ وقتی که بیمار هشیاری ندارد و احتمال برگشت او هم تقریبا صفر است، چه توجیهی دارد به صورت مصنوعی نگهداری شود؟ من که هرچه فکر می‌کنم، هیچ توجیه معقولی برای آن نمی‌یابم. به تصور من این غیراخلاقی است که ما بخواهیم یک بیمار را با حیات نباتی نگهداریم تا جسمش به تدریج تحلیل برود و فاسد شود.

۳. به من می‌گویند قطع دستگاه تنفس، منع قانونی و شرعی دارد؛ به جهت اینکه مغز هنوز نمرده و تنها وقتی مرگ مغزی اتفاق بیفتد ما مجاز به قطع دستگاه تنفس هستیم. ولی آیا اگر روزگاری تکنولوژی چنان پیشرفت کند که ما بتوانیم حیات نباتی جسمی را بدون مرگ مغزی قرن‌ها نگه داریم، آیا ما مجاز به چنین کاری هستیم؟

۴. تصور من این است که باید قانون و شرع، تابع عقل باشد و وقتی عقل تشخیص می‌دهد که وجود و عدم شخص یکسان است و بلکه وجودش متضمن ضرر و درد و رنج است، نباید منعی برای خاتمه حیات وجود داشته باشد.»

طبعا ایشان پرسش‌های خود را طرح کرده و لزوما پاسخی نداده است و ممکن است هیچگاه نیز بشر به پاسخ قطعی برای این گونه پرسش‌ها نرسد ولی باید در این موارد گفت‌وگو کرد. شاید بتوان گام بزرگ‌تری هم در طرح یک پرسش بنیادی برداشت. اتانازی یا همان مرگ خود خواسته در حال حاضر در بیشتر کشور‌ها غیرقانونی است.

برخی جوامع نیز به صورت محدود و تحت شرایط ویژه آن را مجاز دانسته‌اند. فقهای اسلامی تا آنجا که به خاطر دارم آن را مجاز نمی‌دانند ولی باید بحث کرد که آیا قطع خودخواسته دارو و درمان یا حتی تن ندادن به درمانی که موثر یا به‌صرفه و مفید نمی‌دانیم هم خودکشی محسوب می‌شود؟

فرض کنیم ۱۰۰ سال پیش بود که هیچ کدام از درمان‌های موجود وجود نداشت. آیا باز هم این بیمار‌ها به هر کیفیتی زنده می‌ماندند؟ منظور درمان‌های عادی مثل سرطان و جراحی‌های قلب و ... نیست که فرد پس از درمان تا حدود زیاد و حتی به طور کامل به زندگی برمی‌گردد که درمان کردن این موارد ارزش امکانات صرف‌شده برای آن را دارد.

این گونه رفتار‌ها با چنین بیمارانی علل گوناگونی دارد. رودربایستی فرزندان و خانواده، ترس از طعنه زدن دیگران، در کنار مسائل سیاسی و ... موجب شده که بخشی از امکانات جامعه به جای آنکه در خدمت سلامت و درمان مردم باشد به استخدام این انگیزه‌های ناموجه در‌آید؛ آن هم در جامعه‌ای که بسیاری از مردم از حداقل‌های درمانی محروم هستند.

روزنامه «اعتماد»/

کد خبرنگار: ۱
۰دیدگاه شما

برچسب‌ها

پربازدید

پربحث

اخبار عجیب

آخرین اخبار

لینک‌های مفید

***