آقای علیخانی که حسرت زمین ماندن برنامه های تیم سه نفره او با اصفیا و نیازمند را در دهه چهل میخورد، فراموش می کند توضیح دهد تنها برنامه نیست که کار می کند، ده ها عامل تعیین کننده دیگر باید در کنش و واکنش پیوسته با همدیگر قرار بگیرند تا برنامه ای بتواند به بخش عمده اهداف خود نزدیک شود. عواملی مانند امنیت، آموزش از ابتدایی تا دانشگاه و آموزشگاه های پیرامونی آنها، بهداشت، کارکنان کارآمد و باورمند به برنامه، نیروی انسانی لازم، وجود توانایی مالی برای پوشش گستره عملیاتی کار و.....
می دانیم نخست وزیری علم در تیرماه سال چهل ویک (پس از استعفای امینی قجری که خود را شایسته تر از شاه برای اداره کشور به آمریکایی ها معرفی می کرد،) در یک بحران مالی به سر می برد. و انتخاب آقای علیخانی برای وزارت دارایی، با ذخیره مالی روبه رو نبود که بتواند با دست باز با سایر همفکران خود برنامه ای بنویسد که کسری بودجه او را جبران کند، و برای اجرای پروژه های برنامه نیز بودجه فراهم کند.
گرچه برنامه، خود یک تصمیم است. اما این تصمیم به واسطه کوشش چندین ساله ای بود که شاه از ۱۳۲۶ برای آن چانه زنی کرده بود ولی چون نخست وزیران او خود اغلب مالکان بزرگ بودند با او همراهی نمی کردند، تا آن که در زمان نخست وزیری دکتر اقبال در سال ۱۳۳۸، دستور پیش نویس قانون اصلاحات ارضی به جمشید آموزگار (وزیر کشاورزی آن زمان) داده شد، اما مجلس که بیشترشان را ماکان بزرگ تشکیل می داد، آن را به سود خود تغییر دادند.
باری اصلاحات ارضی سرانجام در ششم بهمن چهل و یک به رفراندم گذاشته شد و با پیشواز گسترده اجتماعی روبه رو شد و به تصویب ملی رسید. به یک باره، پول های به دست آمده از فروش زمین های کشاورزی در مناسبات تازه اقتصادی به جریان افتاد، تشکیل کارخانه ها و کارگاه ها شتاب بیشتری گرفت و بودجه های لازم برای اجرای برنامه را فراهم کرد. اگر رونق اقتصادی با رشدی چشمگیر روبه رو شد تنها برنامه تیم سه نفره نبود، بلکه فضای تازه، هوای تازه آورده بود و تیم سه نفره نیز می توانست خوشه چین آن باشد.
هرگز نباید این گمان ایجاد شود که زحمت آن تیم سه نفره نادیده گرفته شده است، بلکه باید پذیرفت که در یک ارکستر بزرگ هر کس بخش خودش را می نوازد.
افزون بر آن دستاورد بزرگ رشد صنعتی در برنامه پنج ساله ۱۳۴۸تا ۱۳۵۳ است، یعنی دقیقا زمانی که آقای علیخانی از وزارت کنار رفته است.
اما نکته ظریف اینجاست که اگر آقای علیخانی این باور را داشت که صنایع کوچک و متوسط برای ایران کارآمدی بیشتری داشت، چرا تیم سه نفره برنامه را به آن سو هدایت نکردند؟! و مگر می شود کسی دکترای اقتصاد داشته باشد و متوجه نشود که صنایع بزرگ ایجاد کننده صنایع اقماری متوسط و کوچک هستند.
کوشش آن گروه اقتصاد ی، زمانی روی داده که کشور در تب و تاب بزرگترین دگرگونی اقتصادی تاریخی خود بوده است، رعیت های کشاورز شده هنوز درست درک نمی کردند که چهچیز در درحال روی دادن است، سرمایه گذاری خارجی رونق گرفته بود، وشرکت های چند ملیتی ایران را برای خود میدان مناسبی می دیدند. با ترور کندی و رویکارآمدن جمهوری خواهان در آمریکا سرمایه ها به سوی ایران روان شدند. مخابرات گسترش پیدا کرد، و شبکه های تلویزیونی سراسری و استانی فراگیر شد و فروش کالاهای خانگی اقساطی، در پرتو گسترش نیروگاه های تولید برق رونق گرفت، و این شد که هر وزارت خانه ای خود را عامل پیشرفت کشور می شمرد.
ضمن ارج گذاری به کوشش تیم سه نفره، نمی توان هر پیشرفتی را به آن گروه نسبت داد. ما هیچ نوشته ای همانند کتاب اقتصاد پل سامولسون را از این گروه در دست نداریم تا زوایای اقتصاد آن زمان را در پیکر قانونمندی های اقصادی توضیح داده باشد همان گونه که سامولسون اقتصاد آمریکا را شرح داده است. او بانگ جرس را در فضای کسب و کار و تولید و مصرف آمریکا به صدا در آورد تا بحران پس از ۱۹۲۷ میلادی و جنگ دوم جهانی را توضیح دهد و ما کسی چون او را هیچ زمانی نداشته ایم. نه تنها او بلکه گالبرایت را نیز نداشته ایم. این است که ما اندیشمند بزرگ نداشته ایم.
(3)
دهه چهل دهه بیرون جستن از دخمه فرومردگی درخود بوده است، اما در آن روزگار نه تنها پادشاه، بلکه هر کس که در وزارتی قرار می گرفت شیدایی این گمان که تنها من بهتر می دانم، خود را از مشاوره دیگران بی نیاز می دانست، تا آن که کنار زده می شد. منظور از مشاوره تنها در خلوت نشستن با صاحب نظری مقصود من نیست، بلکه کارهای پژوهشی خود را به کانون های علمی سپردن و از دیگران ولو یک دانشمند و یا یک دانشگاه و یا مرکز پژوهشی، برون مرزی و چند نهاد درون مرزی است.
در آن صورت است که ایراد ها قابل ارزیابی است، و از هرز رفتن هر برنامه ای از راه سنجش آن در ترازوی دانش و خرد می شود جلوگیری کرد.
کشورهای زیادی بودند که پیش از ما و متناسب با سازوکار بومی و تاریخی و تمدنی خودشان، اصلاحات ارضی را انجام داده بودند، نمی دانم تا چه اندازه به تجربیات چنان کشورهایی توجه شده است. تعدادی ترجمه از چند مقاله در این باره وجود دارد، اما این را می دانم که پس از ۱۳۵۳ ما از راه فروش نفت صاحب ۵۶ میلیارد دلار ذخیره ارزی شدیم و هویدا می گفت: آنقدر پول داریم که نمی دانیم با آن چه کنیم!!
گویا کردستان و سیستان و خراسان و هرمزگان و... همگی آنچنان از عقب ماندگی رها شده بودند که دیگر جایی باقی نمانده بود!! بارها از اردشیر زاهدی شنیده ام که می گفت: برای اوضاعی که پیش آمد ما مقصریم. و منظور از «ما» دولتمردان آن روزگار بود.
هویدا مردی ساده زیست، کتاب شناس، و اقتصاددان بود که به چهار زبان دنیا سخن می گفت و می نوشت و با بسیاری از نویسندگان رده نخست جهان دوستی داشت. اما او نیز در این پیچیدگی به گیجی رسیده بود و پیدا نیست که چه کسی پیوسته در گوش او می خواند که در راه سرعت توسعه مانع ایجاد کند (Make Obstacle on the pace of development way.).
اوضاع امروز برآیند کار تمامی مدعیان دیروز و تماشاچیان دیروز و امروز ایران است که بهبود زندگی خود را از دیگران توقع دارند، منتها سهم هر یک متفاوت است.
(4)
داغ توسعه بر دل ما ایرانیان خواهد ماند، زیرا مفتش های استعمار دست بر حلقوم ما دارند و چه بسا که از فردا به دانش تازه پا گرفته نانو در ایران ایراد بگیرند.
در سال ۱۳۶۸ که بصورت کارمزدی برای سازمان برنامه و بودجه استان هرمزگان، طرح مناطق آزاد تجاری را با عنوان (نگاهی به اهداف مناطق آزاد تجاری) می نوشتم، در کتابخانه آن سازمان به کتاب هایی به زبان فارسی و انگلیسی برخورد کردم که طرح بزرگ توسعه استان هرمزگان را طراحی کرده بودند. تاریخ نگارش آنها را به یاد ندارم، اما به نظر می رسید در دولت هویدا تدوین شده بود. مرتب بر سر می زدم که کاش آن طرح ها، مانند گسترش بندرگاه ها، نیروگاه ها، سدها، فولاد بزرگ هرمزگان، کارخانه آلومینیوم بزرگ در سه فاز، گسترش کشت و صنعت هرمزگان برای خرما و مرکبات و میوه های استوایی، استخراج گاز سه منطقه قشم، سیری، سرخون و بندر عباس و... اجرا شده بودند.
با خود می گفتم اگر پول های وام داده شده به آلمان و انگلیس و فرانسه و ایتالیا که با کمترین بهره به ایران باز پرداخت می شد، در استان هرمزگان سرمایه گذاری شده بود و تنها طرح ها روی کاغذ باقی نمی ماند، هرمزگان با هزار کیلومتر مرز آبی می توانست از آن زمان امارات متحده عربی پیش افتد.
با وجود آن طرح ها چرا آقای هویدا می گفت: آن قدر پول داریم که نمی دانیم با آن چه کار کنیم؟ همین گوشه کشور راحت می توانست آباد شود و مردم بشاگرد علف بیابان نخورند و از کوه وکمر پیاده دویست کیلومتر تا بندر عباس راه نیایند. دبستان و درمانگاه داشته باشند و...
بیگانگان همواره گفته اند ایران به توسعه نخواهد رسید و داغ آن بر دل ایرانیان خواهد ماند. دلیلش آن است که نهادهای مدنی پشتیبانی کننده وجود ندارد.
از زمان مشروطه تاکنون، به جز گروه های فریبکار حرام خور، حزبی در کشور ما پا نگرفت. احزاب سالهای دهه بیست که بزرگترین آنها حزب فراگیر توده بود که رهبران آن دور از بدنه خود گوش به فرمان شوروی داشتند و دل با سرنوشت ایران نداشتند و گروه های آغاز مشروطه نیز با کمک ماسون های حقوق بگیر انگلیس درست شده بودند و درکی از تسهیلات حزبی نداشتند. حزب بی خاصیت رستاخیز از انحلال دو حزب دولتی دیگر در سال ۱۳۵۳ ساخته شد و نفوذی در میان مردم نداشت و قدرت بسیج مردم هرگز نیافت کما آن که در هنگام انقلاب به هواداری آن سیستم نمودی از آن ندیدیم. بدتر آن که یکدلسپرده آمریکایی مانند مجید مجیدی هدایت آن را به عهده داشت.
بنابراین درخت اصلاحات ارضی اگر به میوه توسعه نرسید، علتش کنار گذاردن یک گروه سه نفره عالیخانی، اصفیا، سمیعی نبود، بلکه ناموجود بودن جریان های پشتیبانی کننده بود که راه سالیوان را از فیلیپین برای انجام ماموریتی در ایران کج کرد تا او در پایان کار کتابی به نام «ماموریت در ایران» بنویسد.
نویسنده: هادی قهرمانی، اقتصاددان
روند کند شده و ناقص مانده توسعه فراگیر جامعه ایران موضوعی است که پیوسته نیاز است بدان پرداخته شود.
گفت وگوی چند سال پیش بی بی سی با دکتر عالیخانی گریزی به درد کهنه ایران زد، و یادآوری کرد که چرا درون دادهای تاریخی ایران در یکصد سال گذشته، از مشروطه تا اصلاحات ارضی و تا انقلاب ۵۷ یکسره ناکام ماندند و نتوانستند از آرمان شهر ایرانی سر درآورند؟!...
نگارش پاسخ این پرسش، نیازمند به میان آوردن تمام دلایل و شواهد اجتماعی __ اقتصادی، فرهنگی، سیاسی و سمت و سوی میل روان شناختی ایرانیان از نگاه تاریخیگری است.
نداری ناتوانی تیوری راهبردی و نابسامانی دوره ای پس از دوره دیگر کمبود نمایان اندیشه های بزرگ و اندیشمندان بزرگ، کار را به صاحبان اندیشه های متوسط و کوچک سپرده است.
همواره فرا آمدگی جامعه کل، خواستی همگانی بوده، اما کار به دلیل محدودنگری رهبران سیاسی در کلوپ های قومی، قبیله ای و مافیایی زندانی شده و خواست اجتماعی آشکارا نادیده گرفته شده است.
شاید دوره شانزده ساله رضا شاه را بتوان از این مجموعه بیرون کشید و نگاهی جداگانه به آن داشت، زیرا سیستم بی آبروی قجری، آبرویی برای کشورداری و استقلال باقی نگذاشته بود و خود نخست وزیر (وثوق الدوله) و شاه (احمد شاه) حقوق بگیر انگلیس شده بوند!!! هرکس پس از آن دوره بر سر کار می آمد، باید سال ها رنج و سختی می کشید تا کمی کشور را در مسیر درست قرار می داد.
جنگ دوم جهانی تنها بلایی نبود که اروپا و ژاپن را در هم شکست، ما را نیز که تازه جانی گرفته بودیم، برای مدت بیست سال در بحران فرو برد.
باری سخنان آقای علیخانی یادآوری می کرد که ایران چه اندازه برای اداره کشور از سرآمدان توانمند خالی بوده است که عَلَم نخست وزیر شده بود و جوان کم تجربه و کم اطلاعی چون خود او در ۳۴ سالگی بی آن که حتی یک سال تجربه کاری در وزارت دارایی را داشته باشد، وزیر دارایی شده بود!! دست کم در آن دوران یک نفر که خود تئوریسین علم اقتصاد و جامعه شناسی توانا می بود باید چنین مسوولیتی را در اختیار می گرفت و نه یک دانشگاه دیده بی تجربه که پر از مفاهیم انتزاعی است و کاربری فرمول ها را در مصداق های اجتماعی آن تجربه نکرده است.
نه تنها در یکصد سال گذشته بلکه در دوره بزرگترین امپراطوری ایران در زمان هخامنشیان هم ما اندیشمندان پرسشگری چون سقراط و افلاطون و ارسطو نداشته ایم، تا چه رسد به دوران قاجار که کسانی مانند دکارت و جان استوارت میل، و کینز و آدام اسمیت نداشته ایم. دستگاه سرکوب زمامداران، بیش از هر چیز اندیشه را سرکوب کرده و جامعه را از اندیشمندان خالی می کرد.
ما از زرتشت بزرگ با اندیشه های درخشان او یک موجود فرازمینی ساختیم و فکر کردن را یکسره به او باختیم ودوران های پیش از اسلام در زمان ساسانیان را نیز با نواندیشی در ستیز بودیم و مانویان و مزدکیان را تا حد نسل کشی از میان بر داشتیم.
(2)
داغی هزار ساله و بیشتر همانند نیشتر در دل ایرانیان اندیشمند و فرهمند خلیده است، و هر درون دادی که با جان فشانی آغاز می شود، برون داد آن، خالی از آرمان ایرنی میوه می دهد.