نیست گاهی، هیچ راهی، جز به شاهی رو زدن
با غمی سنگین رسیدن پیش او زانو زدن
ظهرِ گرما، صحن سقاخانه می چسبد چقدر
ضامن آهو شنیدن، بعد از آن "یا هو" زدن
در شلوغیها دو تا آرنج خوردن بیهوا
مست چون جامی، به دیگر جامها پهلو زدن
آری آداب خودش را دارد اینجا عاشقی
جز بزرگان کس ندارد منصب جارو زدن
امتحانی کن؛ ببین اینجا چه حظّی می دهد
یا علی گفتن به وقتِ دست بر زانو زدن
شمعها! نجوای با خورشید می دانید چیست؟
اشکهای بیصدا باریدن و سوسو زدن
هفت دوری نیست حجّ ما فقیران، این طواف
دور هشتم دارد و چرخی به دور او زدن
بد کشیدم طرح خود را چیز دیگر شد، ببخش
دست و دل لرزیده وقت طرح این آهو زدن
#قاسم_صرافان
دل ها که آرزوی امام رضا کنند
گویا زیارت علی مرتضی کنند
در سینه می تپد دل شیدای شیعیان
هر دم که آرزوی امام رضا کنند
در حسرت طواف تو ای آشیان قدس
مرغان شکسته پر، چه پرها که وا کنند
زان کیمیای گنبد و گلدسته طلا
مس های قلب خویش، فقیران طلا کنند
یک کاروان شوق به سودای مشهدند
کآن صحن را به شور و نوا کربلا کنند
چاوش اگر به اهل قبور این صلا دهند
خیزند مردگان و قیامت به پا کنند
ما را جواب کرده طبیبان می رویم
آنجا که دردها را به نگاهی دوا کنند
فرض است آن زیارت و باید ادا به وقت
خوبان چرا نماز خدا را قضا کنند؟
بیگانه را چه ذوق غم و لذت حضور
این ها حکایتی که با آشنا کنند
آن چشمه های ذوق غم و صفا گوی خدا را
چشمی هم از کرم به من بی صفا کنند
ای کعبه توشه طلبی با پیادگان
تا چند التماس به باد صبا کنند
سودای اهل بیت برد سود عاقبت
سوداگران، معامله گو با خدا کنند
زان لعل و خط سبز، نباتی و مصحفی
تا اهل دل مصالحه با ماسوا کنند
با شاه عرضه کن سخن عشق شهریار
اما نه زاهدانه که روی و ریا کنند
#استاد_شهریار
باید غبار صحن تو را توتیا کنند
"آنان که خاک را به نظر کیمیا کنند
هوهوی باد نیست که پیچیده در رواق
خیل ملائک اند، "رضا یا رضا" کنند
بازار عاشقان تو از بس شلوغ شد
ما شاعرت شدیم که ما را سَوا کنند
"هرگز نمیرد آنکه دلش" جَلدِ مشهد است
حتی اگر که بال و پرش را جدا کنند
هر کس به مشهد آمد و حاجت گرفت و رفت
او را به درد کرب و بلا مبتلا کنند
دردی عظیم و سخت که آن درد را فقط
با یک نگاه گوشه ی چشمت دوا کنند
از آن حریمِ قُدسی ات، آقای مهربان
"آیا شود که گوشه ی چشمی به ما کنند"
#سید_ حسن_ رستگار
چشمه های خروشان تو را می شناسند
موج های پریشان تو را می شناسند
پرسش تشنگی را تو آبی جوابی
ریگ های بیابان تو را می شناسند
نام تو رخصت رویش است و طراوت
زین سبب برگ و باران تو را می شناسند
هم تو گل های این باغ را می شناسی
هم تمام شهیدان تو را می شناسند
از نشابور با موجی از لا گذشتی
ای که امواج طوفان تو را می شناسند
بوی توحید مشروط بر بودن توست
ای که آیات قرآن تو را می شناسند
گر چه روی از همه خلق پوشیده داری
آی پیدای پنهان تو را می شناسند
اینک ای خوب، فصل غریبی سر آمد
چون تمام غریبان تو را می شناسند
کاش من هم عبور تو را دیده بودم
کوچه های خراسان تو را می شناسند.
#قیصر_امین_پور