اما اگر بخواهیم تاریخ را از نو بخوانیم، به نظرم میتوان 30 تیر سال 1331 را سر آغاز افول قدرت دکتر مصدق و شکست نهضت ملی دانست. در واقع پس از 30 تیر بود که مصدق جهتگیریهای سیاسی خود در دو عرصۀ داخلی و خارجی را تغییر داد و روش تازهای در پیش گرفت. او در صحنۀ داخلی از برخی نیروهای سنتی و دیوانسالار جامعۀ ایران به تدریج فاصله گرفت و در مقابل، ملایمتی در برابر حزب توده از خود نشان داد. در حوزۀ خارجی نیز او موضع خود را در برابر بریتانیا و تا حدودی آمریکا تشدید کرد و از توافق با آنها بر سر نفت، تقریباً نومید شد. البته این تغییر جهت، دو سویه بود بدین معنا که حزب توده نیز پس از 30 تیر بدگمانیهای خود را در بارۀ سرشت نهضت ملی و مرام لیبرال دکتر مصدق کنار گذاشت و محتاطانه از درِ نزدیکی و اتحاد با او برآمد و همزمان برخی از متحدان سنتی مصدق از او جدا شدند. در صحنۀ خارجی نیز آمریکا به تدریج از دستیابی به توافق با دکتر مصدق مأیوس شد و به پارهای اختلاف خود با دولت بریتانیا بر سر ماهیت جنبش ملی شدن نفت پایان داد به طوری که دو قدرت جهانی در مقابله با دکتر مصدق به استراتژی واحدی دست یافتند.
این بود که ائتلاف بسیار قدرتمندی از نیروهای داخلی اعم از دربار، ارتش، دیوانسالاران و فئودالهای بزرگ، بخشی مهمی از بازار و روحانیون سیاسی متنفذ بویژه سید ابوالقاسم کاشانی و برخی یاران پیشین مصدق، علیه او شکل گرفت. این ائتلاف گسترده در پشت پرده با بریتانیا و آمریکا متحد شد و در حدود یک سال بعد از 30 تیر کودتایی آسان و همراه با موفقیت را علیه دکتر مصدق شکل داد.
آیا دکتر مصدق میتوانست مانع شکلگیری این ائتلاف گسترده علیه خود و مانع از وقوع کودتا شود؟ به نظرم برای جلوگیری از ائتلاف، کار خاصی از دکتر مصدق برنمیآمد اما او میتوانست از وقوع کودتا جلوگیری کند!
در واقع نیروهایی که علیه دکتر مصدق با یکدیگر متحد شدند مطالباتشان به قدری شخصی و یا متفاوت از اصول مورد نظر دکتر مصدق بود که اگر او میخواست به آنها تن در دهد، عملاً به آلت دست آنها تبدیل میشد و از اصول و مرام واقعی خود فاصله میگرفت. بنابراین، رویارویی آنها با مصدق در مرحلۀ پس از قیام 30 تیر تقریباً اجتنابناپذیر بود. با این حال مصدق میتوانست مانع وقوع کودتا شود! میپرسید از چه راهی؟ میگویم؛ از راه توافق با قوامالسلطنه در تیر ماه سال 1331!
میدانم که این پاسخ به مذاق دوستان ملی و هواداران سرسخت دکتر مصدق خوش نمیآید و چه بسا برخی از آنها را خشمگین کند، اما اگر بدون تعصب و جانبداری به تاریخ گذشتۀ خود بنگریم به نظرم، این سخن آنقدرها هم نامعقول نیست.
هر نوع داوری که نسبت به قوامالسلطنه داشته باشیم نمیتوان انکار کرد که او از رجال استخواندار تاریخ معاصر ایران و شخصیتی زیرک و دارای استقلال رأی و فاصلهدار از منویات دربار بوده است. قوام و مصدق در واقع خاستگاه سیاسی و بستر رشد کم و بیش واحدی داشتند گرچه در امر ادارۀ حکومت از سلیقههای متفاوتی برخوردار بودند.
در حقیقت، ترس از عملکرد مصدق سبب شده بود که دربار و طرف خارجی به نخست وزیری قوام رضایت دهند و گرنه در شرایط عادی، محمد رضا شاه جوان، از قوام شاید حتی بیش ار مصدق ناخرسند بود.
به نظرم 30 تیر اگر به جای آنکه صحنۀ رویارویی هواداران مصدق و قوام شود، امکان سازشی بین آن دو فراهم میکرد بدان گونه که مصدق به نخست وزیری قوام تن در میداد و در مقابل قوام نیز به حفظ سنت مشروطیت و برخی اصول ملی شدن صنعت نفت در حد وسع خود متعهد میشد، کودتای 28 مرداد رخ نمیداد.
متأسفانه کودتای 28 مرداد هزینههای هولناکی بخصوص به لحاظ ذهنی و روانی بر دوش کشور ما گذاشت، هزینههایی که هنوز هم در حال پرداخت آنها هستیم! شاید اگر مصدق میتوانست چشمانداز آینده را در افقی بلند ببیند، تمام تلاش خود را به کار میگرفت تا با کودتا از مقام خود عزل نشود، اما خداوند آدمیزاد را با تواناییهای محدود آفریده است!