از همان آغاز شروع حرکت اصلاح طلبی متاخر (از سال ۱۳۷۶) در ایران، پیوستار گسترده ای از نیروها درون آن قرار گرفتند که در مواقعی از جنبه یگانگیشان مورد مطالعه قرار میگرفتند و در مواقع دیگری از جنبه چندگونگی و تعددشان. وحدت آنها در چند محور قابل شمارش بوده است.
نخست آنکه همه آنها وضع موجود را نامطلوب ارزیابی کرده و تداوم آن را نه مفید و نه ممکن میدانستهاند. دومین محور وحدت این بود که مانع اصلی حرکت به سوی حل مسائل و مشکلات را سیاسی میدانستند و امر سیاسی را در فهم وضعیت موجود اولویت میدادند. سومین تشابه به روش برمیگشت همگی روشهای قهرآمیز و خشونتآمیز را رد میکردند و به دنبال شیوههای مسالمت آمیز میگشتند.
منبع تغذیه فکری اصلاح طلبان ترکیبی از مباحث توسعه، گذار به مردم سالاری، نواندیشی دینی و ارزشهای نخستین انقلاب بوده است. به همین دلیل به گمانم گفتمان غالب در دوره نخست اصلاحات (۷۶ تا ۸۴) را باید حول محور «توسعهی همه جانبه با اولویت توسعه سیاسی» درک و تفسیر کرد.
از همان آغاز هم میشد تنوع و تمایز میان اصلاح طلبان را دید. یک محور چندگانگی به همان روش مسالمت آمیز بازمیگشت. اگر شما نقش نیروهای خارجی را آگاهانه نفی کنید و تکیه را بر نیروهای داخلی بگذارید و بهرهگیری از خشونت علیه اشخاص و اموال را هم کنار بگذارید، دو راهبرد مسالمت جویانه برای گذار به مردمسالاری خواهید داشت. نخست «بهبود خواهی حکومتی» و دوم «جنبش اجتماعی».
بهبودخواهی حکومتی یعنی آغاز اصلاح توسط جریانهایی که در قدرت سهیماند. آنها انگیزههای گوناگونی برای اینکار خواهند داشت. اما به هر حال تداوم وضع موجود را ناممکن و نامطلوب تلقی میکنند و میخواهند آن را تغییر دهند. راه دوم راه «جنبش اجتماعی» است یعنی تلاش برای ایجاد شبکه غیر رسمی از تعامل پیرامون باورها و دلبستگیهای مشترک و استفاده از اشکال گوناگون اعتراض برای بسیج مردم در موارد تعارض اجتماعی. آنچه در اینجا مهم است «اقدام جمعی» و «بهرهگیری از اعتراض» است. در میان اصلاح طلبان از آغاز این دوگانگی وجود داشته که کدامیک از این راهبردها ما را با هزینه کمتر و سریعتر به هدف میرسد.
بنابراین تلاش برای رفتن به درون ساختار قدرت چیزی بیرون از اصلاحات نیست بلکه جزو راهبردهای مطرح در مقابل آن است. اما به هر حال بهبودخواهی حکومتی لوازم خاص خود را نباید با جنبش اجتماعی اعتراضی یکسان تلقی شود. در پیوستار اصلاح طلبان و این تمایز، برمیگردد به تمایز در روش ها و راهبردها. آیا میخواهیم بهعنوان بهبودخواه حکومتی عمل کنیم؟ یا بهعنوان بخشی از جنبش اجتماعی؟ هر کدام را که بپذیریم لوازم خودش را دارد.
شرکت در انتخابات و بعهده گرفتن مسئولیتهای حکومتی، گفتگو با جریانات قدرتمند داخل حکومتی، چانه زنی و سازش و همکاری، از لوازم بهبود خواهی حکومتی است. اما مشخصه بخشی از جنبش اجتماعی بودن، اعتراض است. میدانیم که روشهای اعتراض اولا غیرمتعارف هستند و ثانیا اغلب بطور غیر مستقیم بر مراکز قدرت و تصمیم گیری تاثیر میگذارند. هر دو گرایش از آغاز در میان اصلاح طلبان وجود داشته است.
میتوان بین سه سطح از مخالفت در اصلاح طلبان تفکیک قائل شد. سطح نخست مخالفت با «مسئولان و کارگزاران سیاسی» است. سطح دوم مخالفت با «خطمشیها و راهبردها» است. در این سطح فقط بحث در مورد مجریان نیست بلکه سیاستها و راهبردهای به اجرا درآمده موضوع اختلاف هستند. سطح سوم مخالفت با ساختار است. به اصطلاح با مشکل «خطای سیستماتیک» مواجهیم. در این حالت شما اگر مجریان و خط و مشی ها را هم تغییر دهیم. باز خطاها تکرار میشود و نیاز دارید که ساختار را از نو طراحی کنید. در میان اصلاح طلبان از همان آغاز هم این تفاوت و تمایز وجود داشت. گروهی «کارگزاران سیاسی»، گروهی «خطمشیها و راهبردها» و گروهی «ساختارها» را علت اصلی مشکلات تلقی میکردند. روشن است که هرچقدر به سطح سوم مخالفت (ساختارها) نزدیکتر شوید نگاه شما «ریشهنگرتر» (رادیکالتر) میشود و راه حلهایتان با تغییرات بیشتری توام خواهد بود. هرچقدر حرکت اصلاحی با مشکلات بیشتری مواجه میشد، این تمایز آشکارتر میشد.
امروز شاید گفتمان مسلطی وجود نداشته باشد، اما پرسشهای مسلطی وجود دارد. جستجو برای پایههای موجه و قابل دفاعی برای میهن دوستی، جستجو برای الگویی که ضمن تبیین نابرابری های موجود در جامعه بتواند مبنایی برای استخراج خط مشی های مناسب برابری طلبانه باشد و پیوند دادن حقانیت حکومت با جمهوریت سه پرسش اساسی مطرح هستند. بنابراین نمیتوان از پاسخ مسط سخن گفت اما میتوان از پرسشهای مسلط بحث کرد.
به نظرم زمینه برای شکل گیری گفتمانی فراگیر و جهت دهنده مساعد است اما هنوز اقدام درخوری صورت نگرفته است.