تعبیر «نسل سوخته» را بسیار شنیدهاید. دنبال تعریف بهتری برای آنم، زیرا حقیقت این نسل در این تعبیر گم میشود. نسلی که گاهی از آن با عنوان نسل سوخته یاد میکنند، نسلی بزرگ، نجیب و سرافراز است و میخواهم عظمتش را یادآوری کنم. از جهت سنی دربارۀ نسلی صحبت میکنم که ۳۵ تا ۴۵ ساله است. اما آنچه بسیار مهمتر است مسئلۀ «فکری» است، نه «سنی». من از نسلی «اندیشهشناختی و روانشناختی» سخن میگویم و ممکن است افراد زیر ۳۵ سال و بالای ۴۵ سال هم در آن بگنجند. برای همین نام آن را میگذارم «نسل فرزندان» در برابر «نسل پدران».
این نسل رفتهرفته پا به سن میگذارد و از گردنۀ میانسالی عبور میکند، اما همچنان بار آرمانخواهی پدران را به دوش میکشد. تمایزهای زیادی میان این دو نسل وجود دارد. هرچه پدران «آرمانخواه» بودند، این فرزندان «آرمانگریز»ند، گرچه هزینۀ آرمانهای پدران را همین فرزندان دادهاند. روشنفکران این نسل، دیگر ربطی به شریعتی و آلاحمد و جَزَنی ندارند. آنها به جای آرمانخواهیهای جهانشمول و رسالتباور، مسیری پرپیچوخم و گامبهگام را برای رسیدن به حقوق خود ترسیم میکنند و به جای اینکه دنبال ابوذرسازی باشند، میخواهند شهروندانی آزاداندیش و متین تربیت کنند که میان خودخواهی و دیگرخواهی، حق خود و حق دیگران (بشر) توازنی ایجاد میکند.
این نسل دنبال آرمانشهر نیست؛ فقط میخواهد همین جامعۀ پردرد را قدری بهتر کند. به همین دلیل حاضر است صبورانه و دقیق «سیاستورزی» کند؛ حاضر است گامبهگام پیش رود و حقش را ذره ذره با پیگیری و تحلیل به دست آورد. اگر بخواهم در مثالی این تمایز را نشان دهم، میتوان گفت: اگر نسل پدران به کمتر از مرگ هویدا راضی نمیشد، این نسل حاضر میشود به علی مطهری رأی دهد؛ حاضر میشود برای رسیدن به اهداف خُردش (گاهی خیلی خُرد!) به کسانی رأی دهد که از جنس خودش نیستند. این اوج سیاستورزی و خردورزی انسان به مثابه موجود سیاسی (هومو پولیتیکوس) است. دلیل رد صلاحیتها در انتخاباتها را باید در صبوری همین نسل جستجو کرد. هر چه رد صلاحیت کردند، این نسل باز سود و زیانش را محاسبه کرد و رأی داد! این نسل مدرن است برای نخستین بار جامعۀ ایران را در قاعدهاش مدرن کرد.
نسل پدران آنقدر آرمانخواه و متوهم بود که وقتی تعدادشان به پنجاه نفر میرسید، تفنگ دست میگرفتند، به جنگل میزنند و میخواستند جهان را از سیاهکلشان منقلب کنند. اما این نسل روی زمین راه میرود. به همین دلیل پدران تحقیرش کردهاند و هیچگاه حقش را ندادهاند. این نسل سردار و دولتمرد و وزیر تحویل جامعه نداد (یعنی اجازه نداشت تحویل دهد)، اما هزاران سردار زندگی تحویل ایران و جهان داد، بیادعا و سربهزیر. سرداری که در کانادا و آمریکا و آلمان، پزشک و مهندس است؛ سرداری که در گوشهای از کشور معلمی دلسوز است؛ سرداری که زیر همۀ فشارها کارگاهش را حفظ کرده است. مادران سرداری که کنار خانهداری کار میکنند تا فرزندشان را به مدرسۀ بهتری بفرستند. این نسل سرداران زندگیاند؛ بیآزار و سربهزیر.
دلایل متعددی باعث شده این دو نسل اینهمه متفاوت (و متضاد) از هم درآیند. یکی از دلایل اصلی این بود که این نسل حداقل دیپلمه است و نسل پیشین حداکثر دیپلمه بود. بزرگترین امتیاز این نسل سواد بود. (به همین دلیل نسل پیشین یا سواد را خوار میشمرد یا شتابان برای خود مدرکی جور کرده یا دائم چیز دیگری در برابر سواد علم کرده است. البته اگر خدایی نکرده تب کنند، صبح علیالطلوع «علمباور» میشوند و خود را به اولین کلینیک به یکی از پزشکان همین نسل باسواد میرسانند!)
نسل فرزندان این همه مبارزۀ سیاسی مدنی کرد و ایدئولوژی نساخت! عجیب نیست که ایدئولوژی امروزی بیش از نیمقرن پیش تدوین شده است؟ این نسل انساندوست و مهرورز است. به جای سازههای ایدئولوژیک و مطلقبین به روابط انسانی و پیشرفت فکر میکند. این نسل برای پدران و مادرانش جشن تولد میگیرد. روز مادر و روز پدر دارد. از لباس و شکم و تفریح و سلامت خود میزند تا فرزندانش بهتر زندگی کنند. این نسل خود در مدرسه پشت نیمکتهای چهارنفره نشست، اما جان میدهد تا فرزندش مدرسۀ بهتری برود و حسرت نخورد.
این نسل در عقل و عاطفه سرآمد همۀ نسلهای پیش از خود است. به همین دلیل آن را میستایم و بزرگیاش را یادآوری میکنم. بدانید که بزرگید! صبور و نجیب بمانید! آنچه امروز در این خشکی و یخبندان کشت میکنید روزی به بار خواهد نشست. دلسرد نشوید و عظمت وجودی خود را به یاد آرید. شما آگاهترین نسلی هستید که ایران به خود دیده است. باسوادترین و پیچیدهترین. نسلی که میسوزد و میکوشد با شمع وجودش آیندهای انسانی برای فرزندانش بسازد.
منبع: کانال تاریخ اندیشی