توجه عموم مردم و حتی پادشاهان و سلاطین، نصیب همیشگی پهلوانان بوده است و ایشان همیشه و در زمان نیاز کشور و مردم به کمک و یاری می شتافتند و در بزنگاه های اجتماعی، گره گشایی می کردند. رستم، قارن، طوس، گودرز و دیگران پهلوانانی بودند که در جلسات مشورتی یار همیشگی سلطان و پادشاه عصر می شدند و بی مشورت آنان هیچ امر بزرگی تحقق نمی یافت. مسئلهی حائز اهمیت این است که پهلوانان کمکهای خود را بدون چشم داشت پول و مقام و تنها بر اساس اعتقادات دینی و الهی خود، این گونه خدمات را انجام می دادند و لذا در قلب مردم رسوخ می کردند.
تربیت پهلوانی غایت و مقصود تربیتبدنی و ورزش بود، چنانکه در تربیت جوانان این امر مرئی بود و مرحله به مرحله آنان را از مراتب پایین عبور می دادند تا مهیای رسیدن به رتبه عالی پهلوانی و متصف شدن به صفات ویژه آن سفت شوند. شاهنامه، دایره المعارفی است بزرگ از نام و کنش سردارانی که در کسوت پهلوانی نام خود را ماندگار ساخته اند، ولی کسی که مرام و منش مردانه تری را برخوردار بود و در میدان رزم نیز گوی سبقت را از همه ی رقیبان میربود به عنوان جهان پهلوانی نائل می آمد. چنانکه رستم، جهان پهلوان ایران باستان هیچگاه پشتش به خاک آشنا نشد و در همه عمر به وقت به خطر افتادن کیان این سرزمین، حضور جوانمردی چون او نوید دهنده فتح و پیروزی بود.
در آثار فرهنگی ما و کتب ادبی و تاریخی ایران باستان، من جمله شاهنامه ی فردوسی، نام برخی از پهلوانان نامی این سرزمین آمده است: رستم و سهراب، کی خسرو، زال، کی قباد و...که البته در برخی از این منابع، معرفی ایشان با کمی اغراق نیز همراه شده است.
خصلت پهلوانی که منبعث از اخلاق پهلوانی و معرفت بود، پهلوانان را بر آن میداشت که چشم از نعمات و غنائم بپوشند و همواره آزاد مرد و یکتا بمانند. از همین رو لقب تاج بخش از آن رستم شده بود و هر یک از پادشاهان هم عصرش به نوعی مدیون او بودند.
پهلوانانی مانند اسپهبد و سورن و مهران و گودرز، از نام داران عصر اشکانیان بودند که در کتاب ایران نامه به برخی از آن ها اشاره شده است؛ که سرآمد همه ی این ها را پهلوان پهلوانان می نامیدند و دارای مقام ویژه ای بودند.
در برخی کتب تاریخی دیگر نیز اسامی پهلوانان را به ترتیب دوره زمانی ذکر شده است.
همواره ارتباط ویژه و غیر قابل انکاری میان صورت اعمال ورزشی اخلاق ورزشکاران و بالاخره نوع نگرش و اعتقادهای کلی آنان درباره هستی وجود داشت؛ و همانطور که گفته شد، جان مایه و روح اعمال ماست که بقا و دوام اعمال را باعث میشود و مفهوم و معنی لازم را به اعمال میدهد وگرنه قالبهای بیروح، نه تنها کسالت بارترین وضع روانی و روحی را بر وجود آدمی عارض میسازند، بلکه زمینه روی گردانی از آن اعمال را نیز سبب میشود.
کلام آخر اینکه دگرگونی خلقیات و صورت ظاهری یک قوم، خود حاکی از دگرگون شدن اخلاق و اعتقاد مردان صاحب نام و بزرگان صاحب برای آن قوم است.