اون بازار چابهار رو حسابی پر رونق و متفاوت از بازارهای دیگه میدونه، به طوری که از دیدنش سیر نمیشه. پس به بازار میره تا برای خودش شال بخره و از طریق بلوچها متوجه میشه که آنچه انتخاب کرده شال نیست، اونها بهش میگن: "این شال نیست، لنگ هست. منظور از لنگ، همان دستار یا سربند است" فروشنده در همان میانه بازار لنگ را برایش میبندد. حمزه بعد از بازار به اسکله چابهار میره و لنجهای زیبا و قایقهای جذاب رو در پارک یا در حال تعمیر میبینه.
در روز دوم سفرش از چابهار تا گواتر به موازات ساحل دریای عمان حرکت میکنه تا در غربیترین نقطه جنوب ایران یعنی نقطه صفر مرزی با پاکستان برنامهای یک روز داشته باشه.
تالاب صورتی یا تالاب لیپار، با داشتن نمکهایی که خاصیت درمانی داره، اولین جاذبه شگفتانگیزی هست که توجه حمزه را به خودش جلب میکنه و بعد در باد شدید میرسه به یکی از جاذبههای معروف این منطقه یعنی کوههای مریخی. نامگذاریهای این چنینی، به نظر اون مسخره میاد ولی این بار میبینه این نام به اینجا میاد و انگار این کوهها در سیاره دیگری هستن.کوههای مریخی، پدیدهای جذاب هستن که به دلیل فرسایش خاک توسط باران ایجاد شدهان.
حمزه بعد از دیدن چشماندازهای نفسگیر، تغییر مناظر و تنوع عجیب منطقه مسیرش رو برای رسیدن به نقطه صفر مرزی ادامه میده و قبل از نقطه مرزی گواتر آخرین اسکله بزرگ تجاری یعنی اسکله پسابندر رو میبینه.
با رسیدن به گواتر طبع تند بلوچی رو با خوردن کوکو ماهی تجربه میکنه و به وضوح متوجه نزدیکی فرهنگ بلوچها به پاکستان و هند میشه.
قایقسواری در جنگل حرا و دیدن دلفینها از مهمترین جاذبههای گواتر هست که تفاوتهایی با قشم داره. حمزه دوباره میزنه به جاده تا غروب خورشید رو در اسکله بریس ببینه، اسکلهای که به زعم اون بدون شک یکی از زیباترین چشماندازهای ممکن در این منطقه است.
نظر شما