حبیب و مینا تصمیمگیری رفتن به این محله رو اینطور تعریف میکنن: "اوایل شهریور و اواخر ماه اگوست بود.چند روزی بود که توی شهر بوینس ایرس کشور آرژانتین بودیم و با توجه به بر عکس بودن فصل در نیمکره جنوبی زمین، میشد سرمای زمستون رو کاملا رو پوست احساس کرد. بعد از یک شب که در هاستلی گذران کرده بودیم از روز دوم به منزل دوست خوب دوچرخه سواری به اسم خوآن نقل مکان کردیم. یک روز صبح تصمیم گرفتیم به محلهای به اسم لابوکا که جزو محلههای فقیر نشین و ناامن شهر به حساب میومد بریم اون هم با دوچرخه. منطقهای که خونههای حلبی رنگارنگش اونجا رو به منطقه جذاب توریستی تبدیل کرده بود.منطقهای که به شدت بهمون توصیه میشد به هیچ وجه تنها حتی توی اطرافش تردد نکنیم."
اونها جسارت و نحوه ورودشون به محله لابوکا رو اینطور توصیف میکنن: "جسارتی که از شروع سفر بهمون دست داده بود و اعتماد به تجربههای قبلیمون این جرات رو بهمون میداد که دوچرخههامون رو برداریم و هر جور شده حتی با ضربان تند قلبمون که ناشی از کمی نگرانی از شنیدهها بود راهی لابوکا شیم. توی مسیر چند جایی از شهر هم توقف کردیم و عکسهای جالبی در کنار پلها و کانالهای زیبای شهر انداختیم. هر چی به محله لابوکا نزدیک میشدیم بوی فقر رو در فضا میشد نفس کشید. انگار فقر و نداری از سر، وضع و قیافه ادمها فریاد میزد .نزدیک ظهر بود که در ورودی لابوکا بودیم. امکان بردن دوچرخهها به داخل منطقه وجود نداشت و با ترس و احتیاط زیاد دل به دریا زدیم و دوچرخهها رو جلوی کیوسکی که مربوط به اجاره دادن دوچرخه بود، دو قفله کردیم به یک تیر چراغ برق. به دخترهایی هم که داخل کیوسک بودن سپردیم تا حواسشون به دوچرخههامون باشه."
حبیب و مینا در ادامه از جذابیت این محله میگن: "از بدو ورود دو تا چیز خیلی توجهمون رو به خودش جلب کرد. یکی کافههایی که توشون مردم با یک هارمونی جالب و آهنگ ملایم تانگو میرقصیدند و دوم ساختمانهای ساخته شده از حلبی که با رنگهای جیغ و متنوعی مثل رنگین کمون هر عابری رو به سمت خودشون جذب میکردند. کمکم شروع کردیم به گشتزدن در کوچه پس کوچههای منطقه لابوکا و عکس گرفتن از سوژههای جذاب. هر از چندی هم خودمون رو به محل قفل کردن دوچرخهها میرسوندیم و با نیمنگاهی خیالمون رو از اینکه هنوز سرجاشون هستند راحت میکردیم. دو سه ساعت چرخیدن لابهلای ساختمونهای رنگی و خوردن ناهاری خیابونی حسابی هوش از سرمون برده بود که کجا هستیم. عصر هم سوار بر دوچرخهها راهی برگشت به سمت خونه خووآن شدیم. کل اون شب به اینکه چرا همچین کاری رو انجام دادیم و چه خطر بزرگی از بیخ گوشمون رد شده و چقدر خوش شانس بودیم که خودمون و دوچرخهها سالمیم گذشت."
نظر شما