سلام نو-سرویس گردشگری: هدیه مولایی، بلاگر و عاشق سفره و معتقده دردهاش در جادهها درمان شده و فراز و فرودهای سفر بوده که بهش زندگی کردن یاد داده. به نظرش این سفره که بهش یاد داده زندگی در کجا جاری هست. اون تجربه جالبی از شبمانی در یک مسیر فرعی در کویر داره، با ما همراه باشید تا از ماجرای چادر زدن هدیه زیر نخل بدونیم.
هدیه، این دختر توانا در طی مسیر طبس به مشهد تصمیم به خوابیدن میگیره و زیر نخلی چادرش رو بر پا میکنه و سعی میکنه در سرمای پاییز کویر خودش رو گرم نگهداره و در اینباره میگه: "شب شده بود و نتونسته بودم جایی مناسب پیدا کنم برای خواب، آذر ماه بود و سرمای کویر استخوان سوز،کنار جاده فرعی مسیر طبس به مشهد زیر یه نخل چادر زدم، هرچی لباس گرم بود تنم کردم و چپیدم تو کیسه خواب افاقه نکرد، سرما زورش بیشتر بود. از خستگی پلکام رو هم میافتاد و از لرزش و سرما دوباره از خواب میپریدم."
اون در همین حین توجهاش به صدای نزدیک شدن ماشین جلب میشه و فکر و احساسش رو اینطور توصیف میکنه: "نیمههای شب بود که صدای ماشین اومد، همینو کم داشتم. یعنی کی بود؟ نکنه مزاحم باشه، چاقوی کوچیکم رو در آوردم و تو کیسه خواب مچاله شدم، چه خریتی بود آخه اینجا چادر زدن. اومد نزدیکتر. از بیرون صدا کرد کی اونجاست؟ آروم از لای زیپ چادر نگاه کردم قیافه اش معلوم نبود. باز گفت کی اونجاست. چارهای نبود باید حرفی میزدم زیپ چادر رو باز کردم و نور هدلمپ رو انداختم تو صورتش یه مرد میان سال موجه بود." بعد این مکالمهای بین هدیه و صاحب صدا شکل میگیره:
"- بفرمایید
_خواهرم اینجا چه میکنی ؟ مسافری ؟
-بله
_همراهتون کجاست
الکی گفتم رفت با ماشین ببینه روستای نزدیک کجاست و بیاد
گفت بسیار خب و رفت"
اینطور که مشخصه صاحب صدا نیم ساعت بعد همراه یه خانم برمیگرده و خانم میاد سمت چادر هدیه و ازش میخواد همراهشون بره خونهشون از این جهت که اونجا از سرما یخ میزنه. هدیه به اون خانم میگه اگر ممکنه به یه مسجد برسوننش و خونهی کسی نمیره و در ادامه جواب جالبی میشنوه: "پاشو خونه ما تو مسجده". عجیب اینکه اونها متولی مسجد روستایی در اون نزدیکی بودن و مرد با همون برخورد اول متوجه شده بود که هدیه تنهاست و برای اعتماد رفته بود زنش رو آورده بود. مسافر ما باقی ماجرا رو اینطور تعریف میکنه: "من اون شب در اتاق کوچکشون کنار مسجد خوابیدم. صبح که راهی میشدم گفتم چطور لطفتون رو جبران کنم؟ گفت: وقتی گفتی خونتون نمیام منو ببرید مسجد و نمیدونستی خونه ما تو مسجده فهمیدم راستی راستی تو مهمون خونه خدایی نه ما، جبرانم نمیخواد، دو رکعت نماز تو یه مسجد که تازه رسیدی برام بخون."
نظر شما