سلام نو – سرویس سیاسی: خوب یا بد باید پذیرفت که چند سالی است روند اصلاحطلب شدن نیروهای محافظهکار یا همان اصولگرا آغاز شده است و برخی از استوانههای اصولگرایی به سمت اصلاحطلبی گرایش پیدا کردهاند. البته این اصلاحطلب به معنای رفورمیست (Reformist) شدن است نه گرایش به سمت جریان مشهور به اصلاحطلب یا همان دوم خردادیهای سابق.
شاید اولین نمونه از این از محافظهکاران اصلاحطلب شده را بتوان محمدباقر قالیباف دانست، مردی که امروز بار دیگر به آغوش محافظهکاری بازگشته و رییس یکی از محافظهکارترین مجالس تاریخ ایران شده است.
محمدباقر قالیباف وقتی در شبهای آخر انتخابات ریاست جمهوری ۱۳۸۴ ناگهان به چشم دید که اصولگرایان پشتش را خالی کردند و به محمود احمدینژاد پیوستند اندک اندک فاصلهگرفتن از محافظهکاران را آغاز کرد. او هر چند شهرداری تهران را در برابر هزینهای که داده بود به دست آورد، اما در همان شهرداری چرخش را آغاز کرد.
او به نیروهای جوان غیراصولگرا و گاه اصلاحطلب پست داد و در نهایت در سال ۱۳۹۲ بخشی از ستادهایش را نیز به دست همانها سپرد، هر چند باز هم شب آخر تنها ماند. او ۱۰ سال گذشته از نظر اقتصادی رسما به جمع رفوریستها پیوسته و از نظر فرهنگی هم در خجالت طیف سیاسی باقی مانده که ریاست مجلس را به او داده. اصولگرایان نیز میدانند که این قالیباف آن حاج باقر سابق نیست.
دومین چهره که از قلب محافظهکاری به پررنگترین قطبهای اصلاحطلبی آمد حسن روحانی بود. روحانی عضو موسس و موثر برخی از مهمترین تشکیلات محافظهکاران در ایران بود، اما آن چه در پس سال ۱۳۸۸ رخ داد باعث شکاف و چرخش حسن روحانی شد. روحانی رییس جمهور چه در سال ۱۳۹۲ چه در سال ۱۳۹۶ برخی از اصلاحطلبانهترین حرفها و کارها را انجام داد.
او در برابر رادیکالها ایستاد، از نظر اقتصادی به اقتصاد کاملا رقابتی معتقد بود، برای باز کردن فضای فرهنگی و دسترسی مردم به اینترنت تلاش کرد و بارها سر ناسازگاری با ساختارهای محافظهکارانه گذاشت. با این همه نمیتوان رگههای محافظهکاری را به خصوص در اقدامات مدیریتی و امنیتی او نادیده گرفت.
بعد از روحانی هم نوبت به علی لاریجانی رسید که بعد از وقایع سال ۱۳۸۸ برای بیش از یک دهه زیر ضربه مستقیم نیروهای محافظهکار رادیکال بود. نیروهایی که در مودبانهترین شکل او را ساکت فتنه، غیرانقلابی و همدست حسن روحانی میدانستند. لاریجانی هم مثل روحانی رگههای محافظهکاری خود را حفظ کرده و فعلا امکان ظهور تغییرات خود در یک مقام اجرایی را نداشته است.
حالا نیز مدتی است که محمدرضا باهنر سخنانی اصلاحطلبانه بر زبان میآورد. او از تغییر قانون اساسی تا اضافه شدن یک مجلس دیگر به کشور و نقش یافتن احزاب به بسیاری از مسائل سیاسی پرداخته و سعی کرده اصلاح را از زاویهای دیگر بنگرد.
باهنر در یکی از آخرین اظهارنظرهای خود گفته است: «ما بعضاً فکر میکنیم مجلس هرچقدر بیشتر روی دولت بایستد، انقلابیتر است. دولت هرچه به مجلس کمتر توجه کند، انقلابیتر است، در حالی که امید ما این است که این مجلس و دولت با هم مملکت را اداره کنند. من نگرانم که خدای نکرده ماه عسل این دولت و مجلس زود تمام شود.»
اصولگرایان چندان با اظهارات باهنر همراه نیستند چون ذاتا محافظهکارند و تغییر را تهدید کننده منافع خود میدانند. جناح اصلاحطلب یا دوم خردادی هم حتی اگر با برخی ایدههای باهنر موافق باشد معتقد است که تغییراتی در این سطح با نیروهای فعلی به چیزی جز محدودیت بیشتر نیروهای سیاسی نمیانجامد.
با این همه یک پرسش مهم پیش روی اصولگرایان و اصلاحطلبان قرار دارد و آن اینکه محمدرضا باهنر به عنوان استاد لابی اصولگرایان و یکی از موثرترین چهرههای این جریان، در حال تغییر موضع سیاسی است؟
به نظر میرسد چنین باشد. هر چقدر روحانی بین اصولگرایی و اصلاحطلبی دست و پا میزد و گاه با خودش بلاتکلیف بود باهنر تکلیف مشخصی برای خود دارد. او قصد ندارد از دایره محافظهکاری خارج شود، بلکه میخواهد با تکیه بر مدرن شد آینده محافظهکاران را در دست بگیرد و در بهترین حالت به رهبر سیاسی این جریان بدل شود.
باهنر به خوبی میداند مسیر روحانی و قالیباف سرانجام درستی ندارد. به جز این به نظر میرسد او بیش از تمام دوستانش به تشکیلات سازی علاقمند باشد. در نتیجه احتمالا تلاش میکند تا سامان دهنده نومحافظهکاری ایران در قرن جدید باشد. اما آیا موفق میشود؟ زمان پاسخ ما را خواهد داد.
نظر شما