سلام نو - سرویس گردشگری: بنیامین از دلیل شروع سفرش به شهر پورتو میگه و مواجههای متفاوت و بدون تکرار با شهر رو اینطور توصیف میکنه: "همه چیز از خوندن رمان کوری آغاز شد و این رمان باعث شد که من به پورتو بیام و به دنبال کشف دنیای یکی از نویسندگان محبوبم (خوزه ساراماگو) در کوچه پس کوچههای پورتو باشم و روز به روز شیفته این شهر و فرهنگ متفاوتش شدم، وقتی عازم پورتو میشید باید بدونید که قراره با داستانهایی منحصر به فرد روبرو بشید و قرار نیست هیچ چیز این شهر واستون تکراری باشه و یا شما را به یاد جاهای دیگه نقاط دنیا بندازه. یادم نمیاد شهری تا این حد منو شیفته خودش و غذاهاش کرده باشه. شاید در پراگ، بوداپست، استانبول... اما تجربه اونها هرگز با پورتو قابل قیاس نیست. اینجا طعمها، داستانهای عجیبی روایت میکنن، هر غذایی که میخوری و هر مزه تازهای که میچشی، دریچههای جدیدی به روی شما باز میشه."
اون یک یک عناصر پورتو رو دیده و قشنگیها و زیباییهای شهر رو دقیق و دلپذیر روایت میکنه: "دیدن قایقهای کوچکی که از یک روز پرماجرا بر روی رودخونه دورو بازمیگردن، فروشندگان دورهگردی که در محله قدیمی بساط کردن، توریستهایی که با نقشههای بزرگ خود از سویی به سوی دیگه حرکت میکنن و عکس میگیرن، زوج هایی که عشق بهم هدیه میدن، هنرمندان خیابونی که هر کدوم چند نفر را سرگرم کردن بسیار دلچسبه."
بنیامین از سفر به شهر چشمنواز پورتو حسابی به وجد و شور اومده و در اینباره میگه: "امان از شیرونیهای نارنجی رنگ شهر، امان از تصویری که از زندگی مردم یک شهر میبینی. مگر سفر کردن غیر از شناختن، درک کردن، عاشق شدنه؟ وقتی از بالا به پشت بامِ خونهها خیره میشی، انگار نفس کشیدنِ شهر را زیر پوستت احساس میکنی. انگار برای هر حادثهای، هر سخنی، علتی رو کشف کردی. انگار که هر نتی که نواخته میشه، هر رنگی که روی بومی آرام میگیره، هر کودکی که به دنیا میاد و هر قلبی که در این شهر عاشق میشه، داستانی ساخته میشه."
اون با دیدن شگفتیهای این شهر خوشمنظر به ماندن در پورتو فکر میکنه و از جریان پر شور زندگی در اینجا میگه: "یهو به این فکر کردم که میتونم تا همیشه تو این شهر بمونم، روزها در کوچههای پر فراز و نشیبش قدم بزنم و عصرها مهمان کافههای رنگارنگ بشم، با مردم صمیمیش گرم بگیریم و شبها، ساحل دوروی آرام رو تا خاموش شدن آخرین چراغهای آخرین خونه شهر، قدم بزنیم. هیچ متنی، هیچ عکسی و هیچ بیانی قادر به وصف اشتیاق من در این لحظهها نیست. هیچ روایتی نمیتونه داستان دل باختگی من رو به این قاب رویایی، نقل کنه. در پورتو زمان از کنترل من خارج شده و دقیقههای لعنتی به سرعت سپری میشن! پورتو سرشار از شور و هیجانه و نمیشه با قطعیت گفت که نبضِ شهر کجا میتپه هر گوشهای از پورتو داستان خاص خودشو داره. زندگی در تمام خیابونها، محلهها، گالریها و مغازهها جریان داره و هیچ نقطهای از شهر نیست که چیزی برای ارائه نداشته باشد."
بنیامین از خیابونی بیبدیل و وجود فضاهای هیجانانگیز شهری میگه: "مهمترین پیاده رویه پورتو خیابونی نسبتا باریک با سنگفرشهای زیبا و به رسم تمام همنوعانش، مملو از کافهها و رستورانها و مغازههای مختلفه که فضایی دلپذیر برای قدم زدن و سرگرم شدن، خوردن، آشامیدن و نزدیک شدن به جریان جاری زندگی در رگهای پورتو اه! اسم این خیابون سانتا کاتارینا هست (Santa Catarina) در میان همهمه آدمها و شلوغی خیابان، صدای دستفروشها و موسیقی بلند رستورانها، کافهها با قهوه های آمریکانو و فرنچ نه تنها جزئی از هویت شهر هستند بلکه بخشهای مهمی از هویت شهروندان هستن، دوست دارم تا ابد به تماشای رفتن و اومدن آدما خیره بشم، دوست دارم تا همیشه در این اتمسفر رویایی نفس بکشیم، لبخند بزنیم و یادم بره که اصلا فردایی هست، خونهای هست و بازگشتی هست."
نظر شما