سلام نو - سرویس گردشگری: بنیامین از هیجان رسیدن به پاریس و اولین ورودش به قاره اروپا تعریف میکنه و نظرش رو دربارهی اولین تجربهها میگه: "در دسامبر سال ۲۰۱۳ برای اولین بار وارد اروپا شدم هیجان کل بدنم رو گرفته بود، انقدر تو کتابها و فیلم ها پاریس پاریس میگفتن و از خیابان شانزالیزه و برج ایفل و محله سن ژرمن تعریف میکردن که نگو و نپرس و من که بعد از رد شدن از هفت خان رستم تونسته بودم ویزا بگیرم و با هزار بدبختی و خوش شانسی به این سفر خودمو رسونده بودم نمیتونستم باورش کنم که تو اروپا هستم. پرواز ۵ ساعته برام ۵ روز طول کشید، و بعد از سوال جوابهای مامور پاسپورت وارد محوطه فرودگاه شده و سوار اتوبوس بی آر تی میشم که قراره منو به ایستگاه مترو گارد د لیون (Gare de lion) که در مرکز شهر پاریس قرار دارد برسونه، اولین تجربهها خیلی خاص و پر هیجان هستن و وقتی شما یک چیزی رو در یکجایی با شخصی تجربه میکنید اون چیز به نام اون شخص سند زده میشه."
اون راجعبه دیدن خیل عظیم سیاهپوستهای حاضر در پاریس میگه و در ادامه به مسئلهای که برای خرید بلیط مترو مواجه شده اشاره میکنه: "از اتوبوس پیاده شده و وارد یکی از قدیمیترین ایستگاهای قطار دنیا میشم، و از دیدن این همه سیاهپوست در پاریس اون هم با مدل موهای عجیب کبوتری و خروسی شوکه شدم، دستگاههایی برای خرید بیلیط مترو در ایستگاه وجود داره که یکی از اونها رو انتخاب کرده و اسکناس ۲۰ یورویی رو داخلش میذارم ولی نوشتهها به فرانسوی هست و کمی گیج کننده. سریع سرو کله یه سیاهپوست پیدا میشه و خیلی مؤدبانه به من میگه که این کار رو بکن و اون دکمه رو بزن، اسکناس ۲۰ یوروییام رو برمیداره و داخل دستگاه میگذاره، در این لحظه ۱۰۰۰ تا فکر از ذهنم میگذره و مثل عقابی که چشمهاشو رو یه طعمهاش قفل کرده روی دستهای پسر سیاهپوست قفل کردم که یه وقت منو نپیچونه."
بنیامین سرگذشت بیست یورو در پاریس رو اینطور روایت میکنه: "بعد از چند بار امتحان پسرک پول منو پس میده و بیلیط خودش رو به من میده و میگه: مسیو این دستگاه خرابه بیا از بیلیط من استفاده کن و خداحافظی میکنه، با خودمگفتم عجب اینها کجا، ما کجا، بیلط رو به دستگاه میزنم و سوار مترو شده و در ایستگاه پوخته پانتن (porte panten) که خونه دوستم سیاوش در اون محله قرار داره پیاده میشم و به اولین سوپر مارکت محل برای خرید آب میرم و ۲۰ یورویی مبارکم را به صندوق دار تحویل میدم. صندوقدار که دختری جوان با موهای چتری قهوهای رنگ بود نگاهی معنادار به من میکنه و میگه: مسیو این پول تقلبیه، میگم وای.. و قضیه رو به صندوقدار توضیح میدم و دختر مو چتری هم ناراحت میشه. اوف.. یه جورایی احساس زنی رو داشتم که بهش تجاوز شده. فردای اون روز به ایستگاه گارد لیون برمیگردم و در یک جایی کمین میکنم و ساعتها منتظر میمونم ولی از سیاهپوست کله خروسی خبری نبود که نبود."
نظر شما