سلام نو - سرویس گردشگری: بنیامین ارزش دیدن شهر پورتو رو در موارد مهمی میدونه و یک یکشون رو اینطور توصیف میکنه: "بعضی شهرها جادوی خاصی دارن، از اولین دقیقهای که پاتو تو خیابون هاش محکم میکنی تا آخرین لحظهای که اندوهگین ترکش میکنی، چیزی درونت رو درگیر میکنه، انگار روی یه زخمی مرحمی گذاشتی و محکم میبندیش تا بعدها سرباز کنه و بسوزه و رنجت بده تا به یادت بیاره که باید دوباره بگردی. در پورتو فانتزی پایانی نداره و من مدام در حالِ حرکت در میان دنیاها مختلف بودم و از دوران تفتیشِ عقاید گرفته تا عصرِ کلیساهای مدرن، از دنیای کاشیهای آبی رنگ تا تپههای سرسبز و از حقیقت شگفتانگیز عشاق که در آغوشی در کنار رودخونه دورو لم دادن، تا خوردنیهای خوشمزه شهر و دنیای جادویی و زیبای هری پاتر. هر تصویری که میبینم، هر صدایی که میشنوم و هر طعمی که میچشم، بلادرنگ با خیال و رویا ذهنم رو راهی دوردستها میکنه، دروغ چرا؟ بزارین راستشو بگم در پورتو خوشبختی رو مزه کردم و آرامش رو واسه خودم به تصویر کشیدم."
اون در ادامه از دلیل حال خوبش در این شهر پر از جاذبه میگه: "هرگز فکر نمیکردمکه ماهیها هم شناسنامه داشته باشن هرگز فکر نمیکردم خوردنیها اینقدر هوسانگیز باشن. هرگز فکر نمیکردم خاطرههام و دلم در اینجا گیر باشن، در پورتو انگار هیچ چیز آزاردهنده نیست. وقتی پلههایی باریک محله ریبِیْرا رو بالا میری و از نفس میافتی، و در میان راه بین ساختمانها کهنه و فرسوده از یک زنِ دستفروش سفرههای دست دوز میخری جاری بودن زندگی رو حس میکنی، بچهها در کوچهها مشغول دویدن و بازی کردن و فریاد کشیدن هستن. پیرمردها روی پلهها نشستن و سیگار دود میکنن، جوونها موسیقی اسپانیایی گوش میدن و مرغهای دریایی در روی شیرونیهای نارنجی و خردلی رنگ جا خشک کردن."
بنیامین از پورتو گردی و لذت پرسهزنی میگه و حسوحال خداحافظی با این شهر رو اینطور توضیح میده: "پرسه زدن در کوچهها یکی از لذتبخشترین قسمتهای سفر هست و وقتی که هیچ مقصد مشخصی نداری و تنها به قصد رفتن و دیدن قدم برمیداری قطعا از پرسههای بیهدف در کوچههای تنگ و شیبدار پورتو به خاطره ای میرسی، لعنت بر ثانیهها و لعنت بر روزهای هفته و صبح یکشنبه در یک صبح تاریک صدای بوم بوم قلبم رو میشنوم، و همینطور صدای ناهنجارِ کشیده شدنِ چرخهای چمدونم رو روی سنگفرشهای شهر، غیر از این صدا دیگه هیچ صدایی نیست، انگار همه مردم شهر به جای کوچ کردن تا خداحافظی منو نبینن و همه جا تاریکیه و پورتو من رو با کلی خاطرات خوب در یک صبح تاریک بدرقه میکنه و میگه: بدرود ای مسافر."
نظر شما