به گزارش سلام نو به نقل از فرارو، اولگ کاشین؛ روزنامه نگار روس و نویسنده کتاب " فردور، روسیه! داستانی خارق العاده از زندگی در دوران پوتین" است. او به دلیل مقالات سیاسی اش در روسیه شهرت پیدا کرده است. او با روزنامه پرتیراژ "کومرسانت" روسیه همکاری داشته است. کاشین در تاریخ ۶ نوامبر ۲۰۱۰ میلادی توسط مهاجمان ناشناس در نزدیکی خانه اش در مسکو هدف حمله قرار گرفت. او به دلیل شکستگی فک، شکستگی جمجمه، پا شکسته و انگشتان شکسته در بیمارستان بستری شد که بعدا یکی از آنها قطع شد. گزارشهای او فعالیت جنبشهای سیاسی جوانان و اعتراضات سیاسی را پوشش میداد و واکنشهای تهاجمی از سوی بسیاری از گروههای طرفدار کرملین به همراه داشت. علیرغم اتخاذ مواضع شدید ضد جنگ و توصیف اقدامات مقامهای روسیه به عنوان آدم خواری در قبال اوکراین و خودکشی برای روسیه نام او توسط همکاران "الکسی ناوالنی" از رهبران اپوزیسیون روسیه در فهرستی از حدود ۶۰۰۰ "رشوه خوار و جنگ طلب" روسی قرار گرفت که مستحق تحریم بین المللی قرار گرفته است. کاشین قرار گرفتن نام اش در آن فهرست را بدان خاطر میداند که مکررا از افرادی که اکنون از جانب ناوالنی صحبت میکنند انتقاد کرده است.
به گزارش فرارو به نقل از نیویورک تایمز، بیایید با تخیل پردازی تصور کنیم: ولادیمیر پوتین ناگهان اعلام کرد که به جنگ اوکراین پایان میدهد و سربازان اش را از اوکراین خارج میکند یا روسیه بدون پوتین سیاست هایش را بازبینی میکند و به جنگ پایان میدهد و روابط با اوکراین و غرب را بر اساس رویکردی تازه و صلح امیز از سر میگیرد.
با این وجود، در واقعیت بعید به نظر میرسد که پوتین داوطلبانه با پایان دادن به جنگ اوکراین موافقت کند. این جنگ تا حد قابل توجهی نتیجه وسواس شخصی او بوده است. البته احتمال دیگری باقی میماند: روسیه بدون پوتین به روسیهای صلح طلب همراه با تغییر قدرت تبدیل شود. این نیز بسیار بعید به نظر میرسد.
با گذشت شش ماه از جنگ، قدرت پوتین کمتر از زمان صلح نیست. محبوبیت او بالاست و او در روسیه حتی یک رقیب که صدایش شنیده شود ندارد. از دو جانشین محتمل او "میخائیل میشوستین" نخست وزیر و "الکسی ناوالنی" رهبر مخالفان یکی به رئیس جمهور وفادار مانده و دیگری در زندان است.
برای آن که هر یک از آنان به قدرت برسند پوتین باید از قدرت کناره گیری کند. با این وجود، بدون بروز تغییری ناگهانی هم، چون سکته قلبی یا بیماریای دیگر پوتین جایی نخواهد رفت. جانشین پوتین ممکن است شخص پوتین باشد.
این یک چشم انداز تیره و تار است و بسیاری آن را به سختی میپذیرند. چرا هیچ یک از اعضای نخبگان حاکم که خود از جنگ تاثیر پذیرفته اند به شخص پوتین که روسیه را به سوی ویرانی سوق میدهد فشار نمیآورند تا جنگ را متوقف کند؟ تکنوکراتها یا کارگزاران شجاعی که بخواهند به نفع طبقه و کشورشان رئیس جمهور از مقام اش برکنار شود کجا هستند؟
چنین سوالاتی که در غرب به طور منظم شنیده میشود بیشتر یک مرثیه سرایی و اعلام سوگواری است تا انگیزهای برای تحلیل. با این وجود، پاسخ نزدیک است.
برای سالها منتقدان در داخل و خارج از روسیه بر یک موضوع اصلی برای تحریک مخالفت با پوتین تکیه میکردند: فساد. این رویکرد طلسمی در دستان ناوالنی بود و به نظر میرسید ویدئوهای تولید شده خوب او که فساد را در میان نخبان حاکم از جمله پوتین مستند میساخت باعث کاهش محبوبیت شخص رئیس جمهور شده بود.
با این وجود، فساد چسبی است که سیستم را منسجم نگه میدارد و نه کاتالیزوری برای سقوط آن. هدف پوتین از درگیر کردن زیردستان اش در دزدی تامین آسایش و رفاه آنان نبوده است. به احتمال زیاد هدف این بود که طبقه حاکم را در درون یک سیستم توطئه آمیز مسئولیت جمعی پیوند بزند تا همبستگی مطلق آن را تضمین کند. در این شرایط همدستی، هیچ فردی نمیتواند رئیس جمهور را به چالش بکشد.
به بیان دقیق، کاملا صحیح نیست که چنین سیستمی را فساد نامید. فساد مستلزم انحراف از هنجار است در حالی که در روسیه تحت زمامداری پوتین فساد دقیقا هنجار مقاماتی است که با پولهای مشکوک زندگی میکنند.
اگر قانون به معنای واقعی کلمه رعایت شود در عمل هر وزیر یا فرماندار روسیه ممکن است به زندان بیفتد، اما در عمل، پوتین همواره قانون را به صورت گزینشی اجرا کرده است. هر بار که یکی از زیردستان بانفوذ او متهم به فساد شناخته میشد سؤال اصلی در ذهن مردم درباره دلیل سیاسی پشت بازداشت وی مطرح شده بود
برای مثال، در مورد "الکسی اولیوکایف" وزیر سابق اقتصاد که پس از درگیری با "ایگور سچین" مدیر اجرایی بانفوذ غول نفتی روسی "روسنفت" و دوست پوتین متهم به دریافت رشوه شد چنین بود. همین چنین، علیه چندین فرماندار از جمله "نیکیتا بلیخ" که زمانی رهبری یک حزب بزرگ اپوزیسیون را بر عهده داشت اتهام فساد مطرح شد.
در مورد "سرگئی فورگال" که پیروزی او در انتخابات مغایر با خواست کرملین بود نیز اتهام فساد مطرح شد و بدلیل آن بازداشت شده بود. آن چه در روسیه فساد نامیده میشود به درستی سیستم تحریک و باج خواهی است. اگر وفادار باشید و اگر رئیس جمهور از شما راضی باشد حق دارید دزدی کنید، اما اگر وفادار نباشید به جرم دزدی به زندان انداخته خواهید شد. جای تعجب نیست که در دهههای اخیر تنها چند نفر در داخل سیستم پوتین به طور علنی علیه او صحبت کرده اند. ترور و ایجاد رعب و وحشت همواره متقاعد کنندهتر از هر اهرم دیگری است.
جنگ اوکراین این ظرفیت بالقوه را داشت که معادله ذکر شده را به هم بزند. طبقه حاکم که کسب ثروت خود را مدیون موقعیت خود در قدرت است با واقعیت جدیدی روبرو شده است: دارایی اعضای آن در غرب یا مصادره شده یا تحت تحریم قرار گرفته است دیگر نه قایق تفریحی، نه ویلا، نه جایی برای فرار باقی مانده است.
برای بسیاری از مقامها و الیگارشهای نزدیک به دولت روسیه این وضعیت به معنای فروپاشی تمام برنامههای زندگی آنان است و اصولا میتوان حدس زد که هیچ گروه اجتماعیای در روسیه به اندازه دزدسالارهای پوتین از جنگ ناراضی نیست.
با این وجود، یک نکته وجود دارد: آنان حقوق خود را به عنوان عوامل سیاسی با همان قایقهای تفریحی و ویلاها معامله کردند. دسیسه اساسی در سیاست داخلی روسیه با این واقعیت گره خورده است. اقدام نظامی پوتین تاثیر مخربی بر زندگی نخبگان تشکیلاتی داشته است نخبگانی که او همواره به آنان تکیه کرده است. با این وجود، نخبگانی که به دلیل وابستگی به قدرت برای ثروت و امنیت خود دچار مشکل شدهاند در موقعیتی قرار ندارند که به پوتین نه بگویند.
این بدان معنا نیست که نارضایتی آنان آشکار نمیشود. "آنتون سیلوانوف" وزیر دارایی به طور علنی در مورد دشواریهای انجام وظایف خود در شرایط تازه صحبت کرده بود. "الکسی کودرین" رئیس نهادی که امور مالی دولت را بررسی میکند و یکی از افراد خودی کرملین در نشستی با حضور پوتین توضیح داد که جنگ اقتصاد روسیه را به بن بست رسانده است.
حتی "سرگئی چمزوف" رئیس انحصار صنعتی نظامی دولتی در مقالهای در مورد عدم امکان تحقق برنامههای پوتین نوشت. با این وجود، این دیدگاهها بدون هیچ وزن سیاسی هیچ نفع و خطری برای شخص پوتین ندارند.
این درست است که جنگها اغلب نخبگان جدیدی را در میان افسران و ژنرالها پدید میآورند که میتوانند حکومت رئیس جمهور را تهدید کنند. با این وجود، این اتفاق در روسیه رخ نخواهد داد احتمالا بدان خاطر که پوتین در تلاش است تا از کسب شهرت بیش از حد ژنرالهای خود جلوگیری کند.
اسامی افرادی که فرماندهی نیروهای روسی در اوکراین را برعهده داشتند تا پایان ماه ژوئن مخفی نگه داشته شد. در این میان، پوتین ترجیح داده به تبلیغات در مورد قهرمانان جنگ بپردازد و روایت و داستانها در مورد کسانی که جان شان را از دست داده اند و دیگر قادر به پیگیری جاه طلبیهای سیاسی نیستند چندان مطرح نمیشوند. در هر صورت، پوتین خود را با پرسنل امنیتی مورد علاقه اش احاطه کرده که وفاداری به او برای شان قابل تردید نیست.
با توجه به این وضعیت، کارگزاران روسیه کاری جز صبر کردن نمیتوانند انجام دهند. آنان میتوانستند سعی کنند نوعی بازی آرام از جمله مذاکرات جداگانه با غرب را انجام دهند، اما تاکنون هیچ گونه شواهدی از امکان وجود دالانهای بشردوستانه برای نخبگان روسیه دیده نشده است.
حتی اگر شخصی برای مثال یک الیگارش نزدیک به پوتین مانند "رومن آبراموویچ" موفق شود به غرب نفوذ کند تمام آن چه در انتظار او خواهد بود مصادره داراییها و سوء ظن است.
در اینجا میتوان این پرسش را مطرح کرد که اگر اعضای نخبگان حاکم نتوانند پوتین را ساقط کنند آیا طبقه متوسط حرفهای روسیه میتوانند این کار را انجام دهند؟ در این مورد نیز چشم انداز تیره و تار است.
برای کسانی که به منظور انتقاد از جنگ قدم بر میدارند سرنوشت "مارینا اووسیانیکوا" خبرنگار معترض به جنگ اوکراین که این موضوع را در کانال ۱ تحت کنترل دولت روسیه نشان داد آموزنده است. پس از نشان دادن اعتراض پرمخاطب در طول پخش زنده یک برنامه خبری محبوب عصرگاهی او پشت گوینده ایستاد و نوشتهای را در دست داشت:"جنگ را متوقف کنید" او برای جلوگیری از بازداشت از کشور گریخت و خانواده اش را در مسکو ترک کرد.
او برای ماهها در اروپا پرسه میزد و مورد اتهامات متعددی قرار میگرفت چرا که هر اندازه که اعتراض اش تاثیرگذار بود پیش از هر چیز یک مهره و چرخ دنده در ماشین تبلیغاتی پوتین محسوب میشد.
او به روسیه بازگشت جایی که چندین بار به اتهام انتشار اطلاعات نادرست بازداشت و جریمه شد و ماموران به خانه اش یورش بردند. همکاران سابق او در رسانهها و به طور گستردهتر طبقه متوسط حرفهای صاحب شغل با مشاهده چینن رخدادی درک میکنند که تقلید از عمل او منطقی نیست و بهتر است در مشاغل خود بی سر و صدا در میانه جنگ باقی بمانند و با خطر تباه شدن زندگی شان و بدنامی مواجه نشوند.
در سطح مردمی، اوضاع بهتر از این نیست. تظاهرات امیدوارکننده اولیه علیه جنگ به دلیل تهدید به زندان کاملا خفه شده است. بیانیههای عمومی انتقادی چه رسد به تجمع یا تظاهرات اکنون غیرممکن است. رژیم با اعمال سرکوب، کنترل کامل اوضاع داخلی را در دست دارد.
در عوض، عاملی که امروز قدرت پوتین را به طور جدی تهدید میکند ارتش اوکراین است. همان طور که تاریخ روسیه به خوبی نشان میدهد تنها شکست در جبهه جنگ شانس واقعی برای ایجاد تغییر در وضعیت سیاسی روسیه را ایجاد میکند. پس از شکست در جنگ کریمه در اواسط قرن نوزدهم تزار الکساندر دوم مجبور به انجام اصلاحات اساسی شد.
همین اتفاق زمانی رخ داد که روسیه در جنگ با ژاپن در سال ۱۹۰۵ متحمل شکست شد و پرسترویکا در اتحاد جماهیر شوروی تا حد زیادی به دلیل شکست جنگ در افغانستان بود. اگر اوکراین بتواند خسارات سنگینی به نیروهای روسیه وارد کند ممکن است روند مشابهی رخ دهد.
با این وجود، علیرغم تمام آسیبهایی که تاکنون ایجاد شده چنین چرخشی دور از ذهن است. در حال حاضر و در آینده قابل پیشبینی این شخص پوتین و ترس از این که بدون او اوضاع بدتر میشود است که بر روسیه حکومت میکند.
نظر شما