به گزارش سلام نو، هنریتا هتی هاولند رابینسون» در یک خانواده ثروتمند به دنیا آمد. او از شش سالگی یاد گرفت مراقب پولش باشد و آن را پس انداز کند. پدربزرگش با خواندن روزنامههای خود درباره امور مالی و بحث درباره ارزش بازار سهام و گزارشهای فروش کنجکاوی نوهاش را برطرف میکرد.
هتی در ۱۳ سالگی حسابدار خانواده شد. دست خط او زیاد خوب نبود و غلطهای املایی زیادی داشت، اما اعدادش کاملا صحیح بودند.
وقتی هتی ۲۰ ساله شد، پدرش تعداد زیادی پیراهن گرانقیمت و مُد روز برای او خرید، تا دخترش بتواند توجه یک پسر ثروتمند را به خود جلب کند. اما هتی پیراهنها را فروخت و پول آن را سرمایه گذاری کرد.
پول برای پول هدف زندگی هتی شد. او در ۳۰ سالگی پول پدرش را به ارث برد و با وجود همه اعتراضها، کل پول (۷.۵ میلیون دلار) را روی اسکناسهایی سرمایه گذاری کرد که برای تامین مالی جنگ داخلی آمریکا چاپ شده بودند.
وقتی هتی فهمید که عمهاش در وصیتنامه خود نوشته که میخواهد دو میلیون دلار به خیریه بدهد، به دادگاه رفت و وصیتنامه قدیمیتری را نشان داد. طبق این سند، همه پول آن مرحوم به هتی میرسید و وصیتنامههای دیگر باطل تلقی میشدند. این پرونده علنی شد و هتی بدشانس بود چون دادگاه فهمید که او وصیتنامه جعلی ارائه داده است.
هتی بعد از ملاقات با مردان زیادی که او را فقط به خاطر پولش میخواستند، تصمیم گرفت با مردی ازدواج کند که موقعیت مالیاش از او هم بهتر باشد.
او در ۳۳ سالگی با ادوارد هاولند رابینسون گرین، مولتیمیلیونر ورمونتی آشنا شد. بله آنها عاشق هم شدند، اما حتی در اوج دوران نامزدی هم، هتی درسهایی که از والدینش یاد گرفته بود را فراموش نکرد. در نتیجه آنها پیش از ازدواج توافق کردند که ادوارد هیچ پولی از همسر آیندهاش دریافت نکند. آنها صاحب دو فرزند شدند: پسری به نام ند و دختری به نام سیلویا.
متاسفانه ادوارد در سال ۱۸۸۵ ورزشکسته شد، هنریتا شوهرش را ترک کرد و هیچ یک از بدهیهای او را پرداخت نکرد. اما ۱۵ سال بعد که وضعیت جسمانی آقای گرین بد شد، هتی تا روز مرگش از او مراقبت کرد.
هتی بعد از مرگ شوهرش لباس عزای مشکی پوشید، به همین دلیل به لقب «جادوگر وال استریت» دادند. یکی از دلایل آن این بود که در دورانی که زنان فقط خانهداری و بچهداری میکردند، خانم گرین تجارت موفقی پا به پای مردان داشت.
او بارها در مصاحبه هایش گفت: «پدرم معتقد بود پولی که به ارث میبریم باید بیکموکاست به نسل بعد برسد. او فکر میکرد کسی که آن را به ارث برده حق استفاده از درآمدش را دارد اما نباید اصل پول را خرج کند. من هم همینطور فکر میکنم.»
همان طور که قبلا گفتیم، هتی در خانوادهای بزرگ شد که به او یاد دادند مقتصد و بیتکلف باشد. و خانم گرین این اصل را تا حد ممکن عملی کرد. خساست شدید او نقل محافل شد. روزنامهها تصاویرش را منتشر میکردند، مردم دربارهاش جوک میساختند و حتی نویسنده اُ. هنری او را شخصیت داستان «افسون شده» خود کرد.
طبق برخی شایعات، هتی گرین همیشه همان لباسها را میپوشیده و حتی لباس زیر جدید هم نمیخریده است. همچنین مطمئن میشد که لباسشوها بیش از حد از صابون استفاده نمیکنند. او در خانهاش از آب گرم استفاده نمیکرد چون خیلی گران بود.
حرص و طمع «ثروتمندترین زن آمریکایی» گریبانگیر فرزندانش هم میشد. وقتی پای پسرش ند شکست، هتی او را به بیمارستان رایگان فقرا برد. پزشکان آنجا تا جایی که میتوانستند به پسرش کمک کردند، اما پای او هنوز مشکل داشت و روز به روز بدتر میشد. تا اینکه بعد از چند سال مجبور شدند آن را قطع کنند.
پسر هتی گرین
هتی اغلب به فروشگاه محلی میرفت تا کوکیهای خردشده را بخرد که ارزانتر از کوکیهای سالم بودند و همچنین استخوان رایگان برای سگش بگیرد.
تصور میشد که خانم گرین دائما از یک خانه به خانه دیگر میرود تا جای ارزان اجاره کند. او برای گمراه کردن مطبوعات از نامهای مختلف استفاده میکرد.
مردم شهر میگفتند که او زیاد جابجا میشود تا از مطبوعات و پرداخت مالیات پنهان شود. اما پسرش در یک مصاحبه با نیویورک تایمز گفت که اینها حقیقت ندارند و مادرش هرگز کار غیرقانونی نمیکرده و فقط از گداها خودش را مخفی میکرده است. او هرگز خانه خود را عوض نکرده و فقط دفتر کارش را تغییر میداده است.
ند گرین بعد از مرگ هنریتا به خبرنگاران گفت: «وقتی مردم میفهمند کسی پول دارد، نمیتوانید تصور کنید چه درخواستهایی میکنند: آنها وام میخواهند، نامههای احمقانه میفرستند و ... مادرم در سالهای آخر دفترش را عوض میکرد تا او را پیدا نکنند.»
اما شایعات متوقف نمیشود. یکی از فروشگاهها میگوید که یک بار دو سِنت از دست هتی افتاد. او نیمی از شب را روی زمین و زیر صندلیها دنبال آن میگشت.
جای تعحب ندارد که چون او پول زیادی داشت، تا وقتی پیر شد هرگز نتوانست استراحت کند. او فکر میکرد که مردم همه جا میخواهند از او دزدی کنند. هتی کلید گاوصندوقهایش را با زنجیر دور کمرش میبست و هنگام خواب هفتتیر را با طناب دور دستش میبست.
اگرچه داستان مشهوری درباره سالهای آخر عمرش وجود دارد. خانم گرین چند سال قبل از مرگش فتق داشت و تصمیم گرفت نزد پزشک برود. دکتر پاسکال به او گفت باید درمان شود. وقتی هنریتا شنید که جراحی او ۱۵۰ دلار هزینه دارد، مطلب را ترک کرد.
هتی به عنوان یکی از خسیسترین آمریکاییها شناخته میشد، اما افراد کمی میدانستند که او کارهای خیر هم انجام داده است. پسرش ادعا میکند که هتی هرگز درباره کمک هایش حرفی نمیزده است. او اغلب مبالغ ۵۰۰، ۱۰۰۰ و ۱۰هزار دلاری اهدا میکرد. حتی به دهها خانواده فقیر مقرری ماهانه پرداخت میکرده است.
همچنین ند تعریف میکند که مادرش چطور از حسابدار قدیمی پدرش، بنجامین لاوتون مرافبت میکرده است. وقتی هتی وارد کار میشود، لاوتون برای او کار میکند. وقتی لاوتون پیر میشود، کار برایش سخت میشود اما همچنان هر روز به دفتر میآید و پشت میزش مینشیند. اما بیشتر اوقات فقط چرت میزند. ند تصمیم میگیرد لاوتون را اخراج کند، اما هتی اجازه نمیدهد. او میگوید اگر لاوتون شغلش را از دست بدهد، میمیرد؛ بنابراین تا زمان مرگ او را نگه میدارد و به او حقوق میدهد.
کتاب رکوردهای گینس، رکورد خسیسترین فرد جهان را دارد که میگوید هنریتا گرین در حالی که با خدمتکارش سر مزایای شیر کم چرب ارزان بحث میکرده، در اثر سکته مغزی درگذشته است. اما پسرش میگوید مادرش چندین بار سکته مغزی کرده که در نهایت منجر به مرگ او شده است.
نظر شما