من برگشتم و کسی آنجا نبود. بعد دوباره صدا را شنیدم. 'سلام! سلام! کمی ترسیدم، سپس با خودم فکر کردم: «آیا چیزهایی میشنوم؟»
سپس متوجه شد که تنها موجود زندهای که در اطراف او وجود دارد، یک کلاغ است که بالای سرش قرار دارد. "ایستادم و گفتم: "سلام؟ " "و در کمال تعجب، او به من پاسخ داد. 'سلام! سلام! '"
او بعداً فهمید که دیگران در شهر با پرنده روبرو شده اند. شایعه این است که صحبت کردن را یک مرد مسن که در کودکی از آن مراقبت میکرد، به او یاد داده بود. وقتی کلاغ بهتر شد، مرد آن را آزاد کرد.
نظر شما