به گزارش سلام نو به نقل از ایسنا، جوان نوشت: میان تلخی خبرهایی که هر لحظه از حادثههای تروریستی گلزار شهدای کرمان به گوشمان میرسید، خبر شهادت هشت نفر از اعضای یک خانواده که در موکب مسیر زائران در حال خدمترسانی به زائران بودند، بهت آور بود. شهیدان نغمه گلزاری، مریم سلطانینژاد، سمیه سلطانینژاد، فاطمه زهرا و مهدی سلطانینژاد، فاطمه، محمدامین و ریحانه سلطانینژاد از شهدای این خانواده در حمله حادثه تروریستی روز ۱۳ دی ماه سال ۱۴۰۲ بودند. خادمان موکبی که با شوق خاصی خودشان را به موکب مسیر گلزار رسانده بودند و دلشان بیتاب حاج قاسم و شهدا بود. شاید کسی فکر نمیکرد که همه اهل این خانه یکباره آسمانی شوند؛ خادمانی که آمده بودند مثل حاج قاسم شوند و چه نیک شهادت بهای اخلاصشان شد. برای آشنایی با خانواده شهیدان سلطانینژاد با یاسر گلزاری همکلام شدیم. یاسر برادر شهیده نغمه گلزاری عروس خانواده سلطانینژادهاست که لحظات تلخ و سختی را برای شناسایی چهره شهدا گذراند. متن پیشرو ماحصل همراهی ما با یاسر گلزاری است.
۸ خادم، ۸ شهید
یاسر گلزاری میان بغضها و نالههای گاه و بیگاهش، هشت شهید خانواده سلطانیها را اینگونه معرفی میکند و میگوید: «خواهرم شهیده نغمه گلزاری متولد ۱۳۶۳ بود و دخترش شهیده مریم سلطانینژاد ۹ سال داشت و پسر خواهرم امیرعلی که از ناحیه پا، شکم و سر مجروح شده است، در حال حاضر در بیمارستان بستری است و هر روز یک عمل روی او انجام میشود و آنطور که به ما گفتهاند حالش رو به بهبودی است و از روز حادثه تا به امروز که من با شما صحبت میکنم در آی سی یو بستری است.
شهیده سمیه سلطانینژاد خواهرشوهر نغمه (خواهرم) بود و ۳۲ سال داشت. دخترش فاطمه زهرا ۱۱ ساله، کلاس پنجم و پسرش مهدی سلطانینژاد هفت ساله و کلاس اول بودند که در این حادثه به شهادت رسیدند. خواهرشوهر دیگر نغمه جان، فاطمه سلطانینژاد ۳۰ ساله و فرزندانش محمدامین هشت سال و دخترش که به نام شهید گوشواره قلبی معروف شد، ریحانه سلطانینژاد یک سال و نیم داشت که جزو شهدای این حادثه تروریستی هستند.»
خادمان حاج قاسم!
وی در ادامه به حضور خانواده شهیدان سلطانینژاد در موکب و خدمترسانی به زائران گلزار شهدای کرمان اشاره میکند و میگوید: «داماد ما حسین سلطانینژاد و همکارانش از زمان شهادت سردار سلیمانی تصمیم گرفتند در مسیر گلزار شهدای کرمان و برای پذیرایی از زوار سردار شهید حاج قاسم سلیمانی موکب راه بیندازند و برای همین همکاران و خانوادههایشان و همه خانواده سلطانینژاد با افتخار در آن موکب مشغول خادمی زوار و میهمانان حاج قاسم شدند. خواهرم و بچهها و خواهرشوهرهایش همگی در این موکب آب و چای به مردم میدادند و از زائران مسیر به هر طریقی که میتوانستند پذیرایی میکردند. آنها خودشان را خادم مکتب حاج قاسم میدانستند.»
خواهرم در دسترس نبود!
روایت از حادثه انفجار بمبهای گلزار شهدای کرمان برایش تلخ است، اما همراهیمان میکند و در ادامه از روز واقعه برایمان میگوید: «روز ۱۳ دی ۱۴۰۲ که سالروز شهادت حاج قاسم و ولادت حضرت زهرا (س) و روز مادر بود، مردم زیادی برای حضور در گلزار شهدای کرمان آمده بودند و حال و هوای خاصی میان خیل شرکت کنندگان این مراسم وجود داشت.
بعد از انفجار اول، حسین آقا دامادمان از خانواده میخواهد محل را ترک و به سمت پایین گلزار حرکت کنند. همانطور که احتمالاً در فیلمها دیدهاید، بعد از خروج از گلزار و هنگام عبور از خیابان در کنار اتوبوس و در لحظه انفجار دوم همه خانواده به شهادت میرسند.»
گلزاری در ادامه از نحوه شناسایی پیکر شهدا میگوید: «پدر و مادرم در سیرجان و من در بم زندگی میکنم. من محل کار بودم. وقتی این اتفاق در گلزار شهدای کرمان به وقوع پیوست، بعد از شنیدن ماوقع بمبگذاری و انفجار در کرمان، من که میدانستم دامادمان موکبی در گلزار دارد، با ایشان (حسین سلطانینژاد) تماس گرفتم. او گوشی را جواب داد و تنها دو جمله گفت: من خوبم! من خوبم! و بعد خداحافظی کرد. وقتی این را شنیدم گفتم خدا را شکر حسین که حالش خوب بود. قطعاً بچهها هم کنارش هستند و در سلامتیاند. حسین آقا خیلی حواسش به اهل خانهاش بود و من از اینکه او کنارشان است خیالم راحت بود. او را خوب میشناختم، وقتی میگفت خوبم یعنی همه چیز خوب است، نمیدانستم که امروز برای حسین آقا با همه روزهای دیگر تفاوت دارد. بعد از خداحافظی حسین، با خودم گفتم احتمالاً، چون خودش نیروی موکب است، آنجا کار دارد و به کمک او نیاز است. برای همین با عجله از من خداحافظی کرد. یک ساعت گذشت. برادرم از سیرجان تماس گرفت و گفت از نغمه خبر داری؟! گفتم من فقط با حسین صحبت کردم و حالش را پرسیدم، قطعاً نغمه و بچهها هم خوب هستند. برادرم گفت من هر چه با گوشی نغمه تماس میگیرم، در دسترس نیست! سپس من شروع کردم به تماس گرفتن با نغمه که در دسترس نبود! گاهی هم شمارهاش اشغال میزد و این مرا خوشحال و امیدوار میکرد و به خودم میگفتم نغمه دارد با کسی صحبت میکند و من پشت خطی او هستم، اما غافل از اینکه من و برادرم وقتی هر دو با او تماس میگرفتیم و دیگری پشت خط میماند، بوق اشغال شنیده میشد. من به برادرم گفتم من طاقت ندارم، به کرمان میآیم. حدود ساعت پنج بود که با گوشی حسین تماس گرفتم، همکارش جواب داد. قسمش دادم و حال نغمه را پرسیدم و گفت انشاء الله که حالشان خوب است، ما داریم دنبالشان میگردیم. این را که شنیدم از بم به سمت کرمان راهی شدم و مستقیم بیمارستان افضلیپور رفتم.
سرگشته و حیران میان تصاویر شهدا
در این میان امیرعلی خواهرزادهام که در بیمارستان باهنر بستری شده بود، به کمک پرستارها با عمویش تماس میگیرد و میگوید عمو من در بیمارستان باهنر هستم. بعد از تماس امیرعلی، حسین و برادرش خودشان را به بیمارستان باهنر میرسانند تا کنار امیرعلی باشند. من هم به بیمارستان افضلیپور رفتم. تمام اتاقهای بخش بیمارستان را به دنبال مجروحان میگشتم، هر لحظه که میگذشت حال من به خاطر اخباری که از مجروحان و شهدای حادثه میشنیدم بد و بدتر میشد. هر بخشی میرفتم میگفتند ما مجروح مجهول الهویه نداریم. همه آنها شناسایی شده و اطلاعاتشان کامل است. از بیمارستان افضلیپور خارج شدم. در همین حین یکی از دوستانم تماس گرفت و گفت بیا بیمارستان پیامبراعظم (ص). تعدادی تصویر هست که شاید از روی آنها بتوانی گمشدههایت را پیدا کنی! من متوجه نشدم این مسیر را چطور طی کردم و خودم را به بیمارستان پیامبر اعظم (ص) رساندم. وقتی رسیدم و تصاویر را دیدم عکس افرادی که دنبالشان بودم، در میان تصاویر ندیدم و همین مرا خیلی خوشحال کرد. بعد با چند تا از افراد خانواده گروه گروه شده و در تمامی بیمارستانها تقسیم شدیم و دنبال گمشدههایمان گشتیم. همزمان هم سایتهایی که اسامی شهدا را میزدند، چک میکردیم. کمی بعد برگشتم مددکاری بیمارستان افضلیپور تا باز هم از روی عکسها شناسایی کنم. یکسری تصاویر را به من نشان دادند. تصاویر را یکی یکی نگاه میکردم، چهاردهمین تصویر که از جلوی چشمانم رد شد و در حالیکه داشتم مشخصات لباسهای نغمه را از پشت گوشی میگرفتم که بدانم در آن روز دقیقاً چه لباسی بر تن داشته، عکس نغمه از جلوی چشمانم رد شد. اول من پذیرفتم که این تصویر متعلق به خواهرم نغمه است. گفتم این شالش رنگ شال خواهر من نیست. بعد آن خانمی که عکسها را به من نشان میداد گفت این تصویر با مشخصات شما میخواند. من ۳۰ درصد توانستم چهره نغمه را شناسایی کنم. بعد گفتم همسرش بیاید شاید او بتواند دقیقتر تشخیص بدهد. من از روی لباس نغمه را شناسایی کرده بودم و برای اطمینان بیشتر دامادمان آمد. حسین آقا تا دید گفت همین نغمه است. سمت راست صورتش آسیب دیده بود. میان تصاویر شهدای دیگر را نتوانستیم شناسایی کنیم. آن شب به خانواده نگفتیم که ما نغمه را میان شهدا پیدا کردهایم. گفتیم هنوز پیگیریم.
دخترک گوشواره قلبی
فردا صبح پزشک قانونی رفتیم، تصاویر را به ما نشان دادند و نهایتاً خودم پیکر نغمه را تأیید و خواهرزادهام مریم را هم شناسایی کردم. فاطمه زهرا دختر شهیده سمیه سلطانینژاد را از روی تصاویر شناختیم. بعد ریحانه همان دختر گوشواره قلبی را از روی تصاویر شناسایی کردم و محمدامین فرزند دیگر شهیده فاطمه را هم من و هم پدرش از روی لباسها و کفشهایش شناسایی کردیم.
سپس به من گفتند اگر میتوانی شما را بالای سر پیکرها میبریم که تأیید نهایی کنید. من پذیرفتم و رفتم و تکتک شهدا را نگاه کردم. بالا سر همه شهدایمان رفتم. خواهرم نغمه، مریم، فاطمه زهرا، امیرمهدی، فاطمه، محمد امین و ریحانه جان.
سمیه آخرین شهیدی بود که ما شناسایی کردیم. عکس سمیه را به ما نشان میدادند، اما آنقدر فرم چهرهاش به هم ریخته بود که ما نمیشناختیم. شدت انفجار به شکلی بود که اصلاً چهرهاش شناخته نمیشد. پزشک قانونی به ما گفت شما یک شهید دارید که پیدا نشده است و یک شهید داریم که خانواده سراغش نیامده است. من رفتم دیدم و باز هم تأیید نکردم که سمیه است. بعد همسر سمیه آمد و گفت فکر میکنم خودش باشد. وقتی وسایل و لباسهایش را به ما نشان دادند همسرش آقا مصیب، سمیه را شناسایی و تأیید کرد.»
مریم و قرائت وصیتنامه حاج قاسم
برادرانههای یاسر گلزاری از خواهرش شهیده نغمه گلزاری و خواهرزادهاش شهیده مریم سلطانینژاد شنیدنی بود. او میگوید: «نمیدانم آن کلیپی که مریم خانم ۹ ساله، خواهرزادهام به صورت صوتی وصیتنامه حاج قاسم را میخواند شنیده یا دیدهاید؟! شما صوت مریم را گوش کنید یک دختر ۹ ساله چگونه وصیتنامه حاج قاسم را قرائت میکند. وصیتنامهای که درسهای زیادی برای همه ما دارد.
مریم عاشق کلاس قرآن بود و من دو سالی کنارشان زندگی کردم. بیشتر اوقات خودم او را به کلاس قرآن میرساندم و خوب یادم است اصلاً دوست نداشت با تأخیر سر کلاس حاضر شود. زمانی که قرار بود با هم برویم به من میگفت دایی جان زود باش نکند دیر سر کلاس برسم! همه دوستانم رفتهاند و خانم مربی سر کلاس است! آنقدر حضور در کلاس قرآن برایش مهم بود.
از او کلیپهای زیادی در گلزار شهدای کرمان داریم که درباره شهدا و حاج قاسم روایت میکند. این را برایتان بگویم که خانواده خواهرم معتقد به شریعت و آشنا به مکتب امام حسین (ع) و اهل بیتی بودند. مریم هر زمان با پدرش قهر میکرد، روی کاغذ مینوشت به یاد شهیدحاج قاسم سلیمانی و ناراحتیاش را داخل برگه نوشته و بعد در انتهای نامه صحبتهای حاج قاسم را برای پدر بازگو میکرد و نامه را در جیب پدرش میگذاشت. همه اینها موجود است. دنیا باید بفهمد که مریم و امیرعلی و خواهرزادههای من در چه خانوادهای تربیت شده و چگونه به این مقام رسیدند.
خواهرزادهام مریم و خانوادهاش بعد از شهادت سردار سلیمانی هفتهای نبود که در گلزار نباشند و به زیارت شهدا و حاج قاسم نروند. آنها هر پنجشنبه گلزار بودند. آنقدر عاشق حاج قاسم بودند که نمیتوانم برایتان توصیف کنم. همه اینها و این نوع تربیت را هم باید مرهون زحمات خواهرم شهیده نغمه گلزاری بدانم؛ خواهری که خودش معتقد بود و پایبند. عمده این کارهای فرهنگی که بچهها انجام دادند به خاطر خواهرم بود. ایشان خانهدار بود و وقت زیادی را کنار بچهها میگذراند.
آرزوی شهادت داشتن
خواهرم هر مرتبه که وارد گلزار شهدای کرمان میشد و آن حال و هوا را میدید آرزو میکرد مرگش شهادت شود. نه تنها خواهرم بلکه خیلی از آنهایی که به زیارت شهدا میآمدند همین طور بودند. فضای خاص معنوی گلزار بسیار به جان و دل زائران مینشست. من الان چند عکس به بنیاد شهید دادهام؛ تصاویری است که او از گلزار شهدا گرفته بود. شاید این باورش برای خیلیها سخت باشد. همین جایی که امروز مزار خواهرم شد، نقطهای است که او عکس گرفته و با خود نگه داشته بود.
امیرعلی که حالا روی تخت آی سی یو افتاده است کلیپهای زیادی از وصیتنامه و صحبتهای حاج قاسم ساخته است. خواهرزادههایم از حاج قاسم بسیار نقاشی کشیدهاند. آن روز که رفتم تا از میان مدارکشان کارت ملیهایشان را بردارم، همه دستنوشتههای شهدایی و نقاشیهایشان را دیدم. پدر امیرعلی میگوید او برای موکب همه مداحیها و آهنگهایی را که نام حاج قاسم داشت تهیه کرد و در موکب پخش میکرد. آقای گلزاری در ادامه به شهیده سمیه سلطانینژاد هم اشاره میکند: «سمیه خانم خواهر حسین آقا داماد ما بود. همه این عزیزان واقعاً عشق به حاج قاسم داشتند. من سالها با اینها زندگی کردم و زمانی که حاج قاسم به شهادت رسید، همه آنها عکس حاج قاسم را قاب کردند و در بهترین جای خانه شان گذاشتند. تصاویر حاج قاسم در منزلشان بود و این دو خواهر فاطمه و سمیه خانم همراه خواهرم در همه مراسمهای مذهبی شرکت میکردند و خادم آن مراسم و هیئت بودند و خادمی اهل بیت (ع) را افتخار خود میدانستند.»
کرمانیها عاشق حاج قاسم هستند
یاسر گلزاری در پایان به عظمت و شکوه مراسم چهارمین سالگرد شهات حاج قاسم اشاره میکند: «حضور گسترده مردمی از سراسر کشور و حتی برون مرزها، نشان دهنده عشق و علاقه به حاج قاسم است. مردم کرمان هم که سنگ تمام گذاشتند. تعداد بالایی از شهدا متعلق به مردم کرمان است که قدردان مجاهدتها و حمیت مردان جبهه مقاومت به فرماندهی حاج قاسم سلیمانی هستند. حاج قاسم مرد میدان عمل و مردمدار بود.
حاج قاسم کاری کرده بود که ما در امنیت باشیم. امریکا که حساب کار دستش آمد. دشمنان دیگر هم خوب میدانند که سپاه پاسداران و نیروی قدس و همه فرماندهان و رزمندگان جبهه مقاومت اجازه نخواهند داد دشمن عرض اندام کند و بخواهد در منطقه جولان دهد. حاج قاسم بدون چشمداشت و تعلق مادی حتی آن خانهاش در کرمان را وقف حضرت زهرا (س) کرد. او چیزی برای خودش نداشت. بسیار خالص بود و همین رابطه صمیمی با مردم کرمان باعث شده است کرمانیها عاشق حاج قاسم بمانند و این عشق برای همیشه در قلبشان ماندگار است. این حوادثی هم که شما میبینید از سر کینه و شکستهایی است که نیروهای ما در منطقه به آنها وارد کردهاند. تنها چیزی که این روزها به ما آرامش میدهد همین عنوان شهادت است. بیتابیها و دلتنگیهایمان را با این باور که آنها در راه حاج قاسم و در مسیر او به شهادت رسیده و عاقبت بخیر شدهاند تسلی میدهیم.»
نمیدانی اینجا چه خبر است؟
پیمان سلطانینژاد همسر شهیده فاطمه سلطانینژاد یکی از هشت شهید حادثه تروریستی در ادامه مصاحبه همراهیمان میکند و از حضور همسر و فرزندان شهیدش میگوید: «آن روز به خاطر تعطیلی مدارس، بچهها هم با خانواده همراهی کردند. پسرم محمدامین هشت سال بیشتر نداشت، اما عشق به شهدا و حاج قاسم در وجودش بود. بچهها با شور و عشق خاصی به خادمی حاج قاسم رفتند. برادر همسرم در مسیر گلزار شهدا موکب داشت و همه بچهها با اشتیاق خودشان را به موکب داییشان میرساندند. محمدامین عاشق پخش نذری بود. همیشه چفیه میانداخت. بعد از انفجار گوشی همسرم منفجر شد وگرنه تصاویر زیادی از ایشان داشتم که میتوانستم به شما ارائه دهم. خانوادهام در این چند روز در موکب حضور داشتند. آخرین لحظاتی که با همسرم صحبت کردم، ساعت دو ونیم بود. با او تماس گرفتم و جویای حالشان شدم. فاطمه به من گفت پیمان بیا اینجا! نمیدانی اینجا چه خبر است؟ یک حال معنوی خاصی اینجا پیچیده است. بیا و ببین. حال محمدامین را پرسیدم، گفت محمد امین چای بابونه به زائران میدهد. تو را به خدا زود بیا.
گفتم باشد. ساعت سهونیم بود که همکاران به من گفتند نزدیک پل ورودی کپسولی منفجر شده و کشته و زخمی نداشته است. یکی از همکاران گفت تو را به خدا به شایعهها دامن نزنید! منافقین دنبال این خبرها هستند که بخواهند عظمت این حضور را نادیده بگیرند. با خودم گفتم خب اگر این طور شده باشد بچههای من الان ترسیدهاند. یکی دیگر از همکاران به من گفت گویا بمبگذاری بوده و کشته و زخمی زیادی هم داشته است. به همکارانم گفتم باید بروم گلزار، بچهها آنجا هستند. از طرفی هم خیالم راحت بود که آنها داخل موکب کنار برادرشان هستند. از اداره خارج شدم. در مسیر بودم که دوستان زنگ زدند و گفتند بمب دوم هم منفجر شده است و مراقب باش. گویا انفجار اولی کنار موکب حسین آقا اتفاق میافتد. اینها که میخواهند از آن محل دور شوند و بروند ناخودآگاه در مسیر انفجار دوم قرار میگیرند. گویا خواست خدا این بود که شهادت نصیبشان شود.
انتشار اشتباه یک تصویر
من اهل صحبت و روایت نیستم. شاید این روزها روایت از آنها برای ما سخت باشد، اما خدا شاهد است سه مرتبه برای تشخیص چهره همسرم رفتم، اما به دلیل شدت جراحات وارده نتوانستم او را شناسایی کنم. برای ما سخت است، ولی تحمل میکنیم، چون به این مسیر اعتقاد داریم. من پدر همان دختری هستم که به دختر لباس صورتی و گوشواره قلبی معروف شد. شاید کسی باور نکند که ریحانه من با همان سن کم وقتی عکس سردار را میدید بغل میکرد و میبوسید. همسرم روی سردار غیرت داشت. وقتی کسی از جبهه مقاومت و مدافعان انتقاد میکرد، همسرم و خواهرش ناراحت میشدند و دفاع میکردند. نه تنها به خاطر کرمانی بودنشان، بلکه حاج قاسم را با همه شاخصههای اخلاقیاش دوست داشتند و عاشقش بودند.
اینها واقعیتهای زندگی خانواده من است. من گاهی سردار سلیمانی را میدیدم، او مرد بزرگی بود. من دخترم ریحانه را از روی گوشواره قلبی و لباس صورتیاش شناختم، همان طور هم روی کاور پیکرش نوشته بودند. او با همین عنوان هم معروف شد، اما آن تصویری که از دخترم در فضای مجازی منتشر شده، اشتباه است و امیدوارم با انتشار همین مصاحبه و تصویر واقعی دخترم، این اشتباه جبران شود.»
پاسخ دهه نودیها به دشمنان
در پایان هم پیامی برای تروریستها دارم، همانهایی که به گمان خود میخواستند همه حضور قدرتمندانه مردم را با این انفجارها به خاک و خون بکشند این را بدانند که با این بمبگذاریها نمیتوانند ما را از راهی که در آن گام نهادیم منصرف کنند. پاسخ دشمنان ما را همان دهه نودیها دادند، همانهایی که خونشان در طریق الشهدای گلزار شهدای کرمان روی زمین ریخت. همان پسر شهید من، همان دختر یک سال و نیمه من ریحانه جان. یادم نمیرود که محمدامین من چقدر زیبا سلام فرمانده را میخواندو با دل و جان امام زمان (عج) را صدا میزد.
انتهای پیام
نظر شما