سادگی، این فضیلت، بدون پیچیدگی هایی که در تعریفش آورده اند، به معنی طبیعی بودن به تمام معنا و دوری کردن از هر تکلف و تصنع و ظاهرسازی است.
صداقت یعنی این که پنج ساحت باورها، احساسات و عواطف و هیجانات، خواسته ها، گفتار و کردار انسان کاملا بر همدیگر انطباق داشته باشند، اما سادگی از این هم بالاتر می رود؛ صداقت از انسان می خواهد که انواع بی صداقتی های حاصل از عدم انطباق میان هر کدام از ساحت های پنج گانه اش را از خود دور کند، اما سادگی از انسان می خواهد که به #صرافت_طبع اش عمل کند و طبیعی طبیعی باشد.
انسان ساده نه خود را می ستاید و نه می نکوهد، چون کسی که ستایشگر یا نکوهشگر خود است از واقعیت خود فاصله گرفته است.
رواقیان می گفتند:«#خودت_را_بپذیر»
ملامتی گری هم در واقع نوعی خودستایی است، چرا که از #واقعیت خود دور می شود.
انسان طبیعی هم بود دارد و هم نمود، اما نمایاندن ندارد. هیچ موجودی نیست که بود داشته باشد اما نمود نداشته باشد و برعکس؛ بنابراین، اگر کسی مدعی شد که نمودی هست که بود ندارد درواقع خود نمود را بود دانسته است. انسان ساده و طبیعی هم، مثل هر موجود دیگری، هم بود دارد و هم نمود، اما نمایاندن ندارد. نمود از مقوله فعل نیست، اما نمایشگری مقوله اختیاری است، یعنی مثلاً انسان کاری را برای این می کند که دیگران ببینند، در این جا دیگر از سادگی درآمده و پیچیده شده است، یعنی روی صحنه و پشت صحنه دارد.
انسان حسابگری را کنار می گذارد. حسابگری با سادگی نمی سازد و مثلا اگر در پاسخ به سوال کسی انسان مسائل بسیار را در ذهنش بررسی کند و چرتکه اندازد و حتی نهایتا هم به این برسد که خوب است راستش، یعنی عقیده شخصی اش، را بگوید، در این حالت او صادق بوده است اما ساده نبوده اس. سادگی یعنی به صرافت طبع عمل کردن در برابر متأملانه عمل کردن.
انسان هیچ ادعایی درباره خود نمی کند، چون اگر قرار باشد که به مُرّ واقعیت عمل کند #واقعیت این است که خود را نمی شناسد. مثلاً کسی که تا حالا رشوه نگرفته است اگر بگوید:
«من تا حالا رشوه نگرفته ام» سخن درستی گفته است، اما اگر بگوید:«من کسی نیستم که رشوه بگیرد»#ادعا کرده است، چون لازمه این سخن این است که واقعیت کل زندگی اش را تا آینده درنظر گرفته باشد، که ممکن نیست. حضرت عیسی(ع) می گفت:«ادعا نکنید، که پدر من شما را به ادعاها می آزماید». همواره زندگی چیزی خلاف شناخت انسان از خودش به او نشان می دهد.
انسان نوعی سبک بازی پیدا می کند و برای خودش #قیدوبند نمی گذارد. چرا باید با خود قرار گذاشت که مثلاً هیچ وقت بین الطلوعین خواب نباشیم؟ این هم نوعی فاصله گرفتن از واقعیت است. انسان باید همواره به خودش به صورت فرایند بنگرد و سعی کند #فرایند بودنش را حفظ کند.
این که انسان در زندگی تا جای ممکن بدون سرّ خواهد بود. هرچه انسان سرّ بیشتری درست کند پیچیده تر می شود، مخصوصاً این که سرّ سرّی است و انسان برای این که بخواهد چیزی را سرّی نگه دارد مجبور می شود چند چیز دیگر را هم سرّی نگه دارد و همین طور این کار ادامه می یابد و دیگر نمی فهمد چه چیز او #سرّ است و چه چیزش عیان!
انسان طبیعی به بود دیگران توجه نمی کند؛ هر که خواهد گو بیا و هر که خواهد گو برو؛ هرکس او را بدین وضعی که هست پسندید که هیچ کس و هرکس نپسندید به سلامت!
چرا انسان باید به دلیل حضور دیگران خودش را دچار قبض و بسط کند. بنابراین، انسان باید به زبان حال بگوید که دل من پذیرای هرکسی است که گفتار و رفتار(جنبه های بیرونی) من را می پسندد. در این زندگی معصومانه و عریان، با تمام خوبیها و بدیهایی که دارد، به دیگران توجهی نمی شود و بنابراین، از نظر رواقیان، ممکن است کسی اول جنایتکار عالم باشد ولی معصوم باشد، یعنی چنان نماید که هست. متأسفانه این سادگی در فرهنگ ما به ساده لوحی تعبیر می شود و اساساً فرزندان خود را چنان بار می آوریم که این سادگی را نداشته باشند و مثلاً از آن ها می خواهیم که در حضور میهمان رفتار دیگری داشته باشند.
#مصطفی_ملکیان، روانشناس اخلاق