سلام نو-سرویس گردشگری: سولماز که از زیبایی ناتمام این دیار حسابی مشعوف شده در اینباره میگه: "پُزم... نامی که تا هستم به یاد خواهم داشت چرا که زیباییش در آن اعماق وجودم آنچنان رخنه کرد که نتوان فراموشش کرد. درآمدن به پهنهای بیکرانه و بیپایان که روحم را مسحور و جانم را لبریز از لذتی وصفناپذیر نمود که هزارپژواک از آن همچنان در نظرم متجلی میشود و آن صحنههای دلفریب را همچنان در مقابل دیدگانم میآراید. جانم گنجای آنهمه زیبایی را ندارد و فوران آبیشور از دیدگانم تمثیلی از همان موج پرشوری است که بر شورهزار ساحل ماسهای خنکی میبخشد. عادت همیشگیم است و اوج احساسم همیشه از چشمانم میبارد."
اون در پُزم شاهد زندگی روزمره ماهیگیرانه و تعبیرهای خوندنی از اونها داره: "در انتهای دماغهای که دورنمایی استثنایی از آبی دریا و آسمان دارد میایستم آنچنان استوار و قبراق که گویی تمام زیباییهای این دنیا را در نگاهم به تصرف خود درآوردهام. قایقی در آن دوردستها پیدا میشود، ماهیگیران هستند و آمدهاند تا روزی خود را از این طبیعت گشادهدست و سخاوتمند بگیرند و بروند. تور خود را در میان دریا رها میکنند و با حرکتی ماهرانه دایرهای سفید به وسعت امیدشان بر صفحهی صاف و آبی دریا رسم میکنند. دستی برایشان تکان میدهم و تا صدا در حنجره دارم خداقوتشان میگویم صدایم در آن سکوت بیانتها چندباره پخش میشود."
سولماز چشماندازهای این منطقه رو اینطور توصیف میکنه و برای خودش از این همه زیبایی، کلی توشه برمیداره: "تشنهکامانه به هر سو مینگرم ساحل صخرهای زیبا با دالبرهایی بر روی ماسههای سفید در امتداد نگاهم مرا تا افق میرساند و از آنجا با چرخشی اندک کوهی مینیاتوری و دلبر نقطهی پایان را بر نگاهم میگذارد و دوباره تکراری دیگر و آبی و آبی و بیکرانگی ساحل صخرهای در مکانی رویایی سور بر دست همهی زیباییها زده و برگ آس خود را رو کرده. مکان غار مانندی که سمفونی امواج و رقص دانههای شن بر بستر دریا درآنجا محصور میشود. مدتی همانجا مینشینم تا کمی آرامش در روحم بیاگنم تا در روزهایی که دلآگنده از بیمهری شهر خاکستریم هستم، خرجش کنم. خرچنگی از لابلای صخرههای سنگی تلوتلوخوران بیرون میآید و در جزر و مد موج ناپدید میشود. حالش را خریدارم."
نظر شما