سلام نو-سرویس گردشگری: محمد جواد، از آرزوی خودش برای دیدن یک فضای زیرزمینی در دل مسکو و سختیهای زیاد جور شدن این بازدید میگه: "از رفتن به قلب زیرزمینی شهر مسکو، جایی که سالها در لابلای متروهای این شهر مخفیگاه ششصد کارمند در هر شیفت کاری بود، آرزوی من بود. بونکر چهلودو در شصتوپنج متری زیر زمین جاخوش کرده بود. برای ورود به آن که حال موزهای در دست بخش خصوصی شده، باید یا درستتر بگم بهتر است از قبل رزرو کرد و البته هزینه درشتی را پرداخت. بار اول ساعت دوازده و نیم مراجعه کردم، گفتند برای شیفت ساعت یک و نیم جا داریم ولی یک ساعت باید منتظر باشید. به پیشنهاد امیر عزیز رفتیم به نگارخانه ترتیاکوف در فاصله نیم ساعتی از این مخفیگاه. من اما ول کن معامله نبودم. دلم با بونکر بود و نمیخواستم باز هم مانند سفر قبل در حسرت دیدنش بمانم. ساعت سه و بیستوپنج دقیقه خودم را رساندم به جلوی در بونکر. در بروشوری که پیدا کرده بودیم نوشته بودند، سانس بعدی سه و نیم. من هم به همان هوا به موقع خودم را رساندم. این بار هم گفتند آن برنامهای که در دستت گرفتی برای فرداست و اگر میخواهی وارد شوی باز هم باید یک ساعت صبر کنی."
اون تصمیم میگیره در حین انتظار، خودش رو مهمون کنه و ناهاری بخوره، که نگهبان متوجه میشه و به داخل مجموعه خبر میده: "ناهار نخورده بودم، گفتم میروم ناهار میخورم. نگهبان نگاهم کرد و گفت ناهار میخواهی بخوری؟ گفتم بله. به داخل خبر داد. در باز شد و گفت بفرما، همینجا رستوران داریم. مطمئن بودم که تا ته جیبم در رستورانشان خالی میشود ولی دل را به دریا زدم و گفتم ارزش ورود به بونکر را دارد. خانم راهنمایی همراه من آمد و از دالانی عجیب مرا تا پای آسانسور همراهی کرد. تنهایی وارد آسانسور شدم، آسانسوری که دو تا کلید داشت. خدا را شکر کردم که یک طبقه میروم پایین. در که بست شد فهمیدم برای مدتی باید در راه باشم. تنها بدون آنتن موبایل. بیآنکه جز امیر کسی در این دنیا بداند. رسیدم به ۶۵ متر زیر زمین، مقر فرماندهی جنگ جهانی سوم در صورت وقوع آن در دوران جنگ سرد. از آن استفاده شد؟ فقط یکبار. همان دورانی که موشکهای آمریکایی در ازمیر ترکیه مستقر شدند و موشکهای شوروی در کوبا. شخص دیگری برای راهنمایی من برای گذر از دالانها و رسیدن به رستوران همراهیام کرد؛ به معنای واقعی کلمه وحشت کرده بودم. ارزانترین سوپ و ارزانترین غذا را سفارش دادم. برخلاف تصور آنقدر خوشمزه بود که میتوانم بگویم بهترین غذایی بود که در تمام این سفرهایم به روسیه خوردم. فاکتور را که آورد خیالم هم راحت شد که هزینه غذا فرقی با یک رستوران خوب بیرون نداشت. مدتی در راهرو منتظر ماندم که راهنمای گشت و باقی بازدیدکنندگان به دل بونکر برسند."
محمدجواد دقایقی که در فضای شوروی غرق شده رو اینطور توصیف میکنه: "مدتی در بونکر تنها بودم، بین مسیری مشخص این سمت و آن سو میرفتم و از پوسترها و قابهای روی دیوار عکس میانداختم. در ورودی دیگری عمود به مسیر، طرحی از یوری گاگارین را آمیخته بر دیوار یافتم. اجازه داشتم وارد شوم؟ دهها دوربین همه چیز را زیر نظر داشت، اگر اشتباه بود حتما تذکر میدادند. وارد شدم و با یوری و کودکانی در کنارش سلفی گرفتم. دقایقی در فضای شوروی غرق بودم؛ من نه شیفته کمونیسم و دوران شورویام و نه یک طرفدار دنیای امپریالیستی. خلاف شعارمان فکر میکنم نسل ما هم شرقی است و هم غربی. ما با تصویر غرب بزرگ شدیم و با روابط شرقی روزگار گذراندیم. در همین افکار بودم که مردی جوان در شمایل و قامت نقش اول سریال برکینگبد، مقابلم ظاهر شد. صدای صاف و لهجه انگلیسی شیرینی داشت. انگار داری به رادیو گوش میکنی. راهنمای روس خونگرمی بود. کمی صبر کردیم تا تمام تیم به محل نگهبانی ورودی بونکر برسند. گروه بزرگی بود شاید در حدود سی نفر از ملیتهای مختلف. حس وحشتی که ساعتی پیش تجربه کرده بودم جایش را به حس شگفتی داد. با راهنما و تعریفش از ماجرای ساخت این بونکر وارد بخشهای مختلف پناهگاه امن شدیم؛ امن دربرابر وقوع جنگ هستهای."
معماری داخل بونکر چهلودو جالب توجهه و محمدجواد از علت تشابه این فضا با متروی مسکو و پرتاب بمب هستهای میگه: "یک چیز بیش از همه توجهمان را جلب میکرد. تمام معماری داخل بونکر، گویی از متروی مسکو قرض گرفته شده بود. طولی نکشید که دلیلش را دریافتیم. کارگران سازنده بونکر در ابتدای دهه پنجاه میلادی قرن گذشته، تصور میکردند مشغول ساخت خط جدیدی در کنار ایستگاه متروی تاگانسکایا هستند. ما درون بونکر بارها صدای عبور قطار از بالا، کنار و پایین خود را حس میکردیم. اما جای نگرانی نبود، نیم متر ضخامت بتن و یک سانت ضخامت فلز بدنه پناهگاه، خود حافظ این راهروها حتی از حمله با بمبهای اتمی بود، چه برسد از گذر مداوم مترو. برای آنکه حتی یکی از کارگرهای سازندهای در بونکر هم شک نکند حتی پلهها هم در این فضا با سطوح شیاردار پلهبرقی مترو کفپوش شده بود. به مقر فرماندهی جنگ رفتیم و از اتاقهای عکاسی ممنوع گذشتیم. مقر اصلی اما سامانه پرتاب بمب هستهای بود؛ دو نفر داوطلب شدند تا بمبی خیالی را پرتاب کنند. فیلمی به نمایش درآمد از آغاز جنگ از سوی دیگر جهان، آنها دستور مقابله به مثل را گرفتند. سپس کد رمز را طبق اعلام در دستگاه وارد، کلید را برداشته و در جهت مشخص همزمان با فشاردن دکمهای دیگر، گرداندند. موشک پرتاب شد، بیآنکه پرتابگر بداند در کجای دنیا صدهاهزار نفر جانشان را از دست میدهند، این یک قاعده بود؛ پرتابگر نباید بداند کجای دنیا را هدف قرار میدهد."
اون روایت عجیبی از نحوه رسیدن به شکل مخفیانه و پنهانی کارمندان بونکر در هر شیفت داره، روایتی که به واقع مو به تن آدمی راست میکنه: "ششصد نفر در هر شیفت، خودشان را با پوششی مخفیانه به عمق شصتوپنج متری سطح زمین در قلب مسکو میرساندند تا پناهگاه ایمن در برابر جنگ هستهای لو نرود. بونکر با راهروهایی طولانی به متروی تاگانسکایای مسکو میخورد. کارمندان این پناهگاه مخفی هم در گعدههای کوچک چند نفره از مترو وارد دالان میشدند و سپس در ورودی بونکر لباسشان را عوض میکردند و لباس فرم میپوشیدند. برآورد شوروی این بود که جنگ هستهای بیش از سی روز دوام نمیآورد. به عبارتی چیزی دیگر برای از بین رفتن پس از این زمان وجود نخواهد داشت. اگر وضعیت قرمز اعلام میشد، ششصد نفری که درون بونکر شیفتشان بود تا اطلاع ثانوی حبس میشدند، تا زمانی که شاید آنها و باقی پناهگرفتهها در بونکرهای مخفی غیر اصلی دیگر تنها بازماندگان خاکشان باشند."
باورنکردنیه که حدود ۵۰ سال پیش، از این بونکر استفاده شده و کارکنان اون ۱۰ روز درش محبوس بودن، محمدجواد در اینباره میگه: "پیشتر نوشتم در رویارویی پنج دهه پیش ایالات متحده و شوروی یکبار از این بونکر در این وضعیت فوقالعاده استفاده شد. باید اضافه کنم که آن ششصد نفری که درون بونکر بودند ده روز تمام در این فضا محبوس شدند با بیم آنکه شاید دیگر نه خانواده و نه دوستی را باری دیگر ببینند. این بونکر البته تا سی روز ذخیره آب و غذا داشت، اما خوشبختانه آن صفآرایی ده روزه به پایان رسید و به جنگ جهانی سوم نینجامید. این بونکر گرچه مقر اصلی بود ولی احتمالا تنها نبود، چه بسا بونکرهای متعددی در جهان ما وجود داشته باشد که تا دههها بعدی که تبدیل به موزه شوند، هیچگاه از وجودشان مطلع نشویم."
جذابیت این بازدید با پایان غیرقابل پیشبینی اون خیلی بیشتر بوده، پایانی که هیچ وقت از یاد محمدجواد نمیره: "برای حسن ختام، راهنمای بونکر ما را راهی راه مخفی کرد تا ببینم چقدر با ورودی مترو فاصله دارد. در همان حال تمام چراغها خاموش شد و با روشن شدن چراغهای چشمک زن قرمز، پیام آغاز جنگ جهانی پخش شد. شبیهسازی اتفاقی که هیچوقت در گذشته رخ نداد ولی این بونکر برای رویارویی با آن همیشه آماده بود. برای چند ثانیه، همه بازدیدکنندگان شوکه شده بودند. از بونکر که برگشتیم قسمت سخت بازدید تازه شروع شد. راه برگشت فقط پله بود. من دو سه طبقه که بالا آمدم متوجه عدد هفده طبقه مانده روی دیوار شدم. بله در حدود بیست طبقه را از پلهها بالا آمدیم. پایانی روی اوج برای ملاقات با موزهای که هیچ وقت از خاطرم نمیرود."
نظرات