سلام نو - سرویس گردشگری: مریم، اول به عشق لمورها بوده که قصد ماداگاسکار کرده اما به نظرش گشت در جینگی، این صخرههای چندین میلیون ساله که مثل پدربزرگ پیری اون رو پذیرفتن و در آغوش گرفتنش، یکی از بهترین، زیباترین، خشنترین، مهربانترین، عاشقترین جاهایی هست که دیده، اون ورودش به این جاذبهی طبیعی رو اینطور توصیف میکنه: "صبح زود راه میفتیم به سمت پارک ملی بماراها. سر راه هارنس (Harness) ها را بار میزنیم و به پارک ملی که میرسیم میپوشیمشان؛ صرفا جهت ایمنی بیشتر. خب البته این برای من یعنی؛ «وای. پس این صخرهنوردی خیلی هیجانانگیزتر از این حرفاس» و برای بعضی دوستان یعنی؛ «وای. یعنی سخته؟ برای چی اینا رو میپوشیم؟ اگه سخته نیاییم» که خب البته همه میآیند، چون اصلا برای همین است که این همه راه را تا ماداگاسکار آمدهاند."
اون از پیمایشی بینظیر در جنگل و صعود صخرهها و همینطور شکل و فرم زیبای اونها میگه: "جنگلپیمایی تا صخرهها یعنی؛ شیب ملایم زمین، آفتاب تیز تمیز، لمورهای سفید که بالای درختان تاب میخورند، طوطیهای آبی اندمیک ماداگاسکار و نفس کشیدن، نفس کشیدن واقعی واقعنی. به صخرهها که میرسیم بچههای راهنمای پارک ملی یک بار دیگر از همه میپرسند که میخواهند ادامه بدهند یا نه و بعدش هم روش کار با هارنس و کارابینها را باهامان مرور میکنند و یاعلی. صعود میکنیم. این صخرههای کله قندی به هم فشرده که میلیونها سال پیش رقصیدهاند و سر بر افراشتهاند. انگار یک روزی که خدا حوصلهاش کشیده، خطکش و گونیایش را آورده، نشسته دانه دانه این صخرهها را اندازه گرفته، بریده، سوهان زده، فرم داده، گذاشته یکی کنار آن دیگری، بعد بند و بساطش را جمع کرده و رفته از آن بالا شاهکارش را نگاه کرده و به خودش گفته: «ای ول. دمت گرم. خیلی باحال شده.»
مریم از کشش تعریف و مفهوم جینگی، لذت و اشتیاق راه رفتن روی این صخرههای تکرار نشدنی ماداگاسکار میگه: "جینگی (Tsingy) یعنی؛ روی نوک پا راه رفتن. یعنی این قدر جا برای راه رفتن تنگ باشد که نتوانی پایت را کامل بگذاری زمین و مجبور باشی روی نوک پا راه بروی. دستم را قلاب میکنم روی یکی از کله قندیها و جای پایم را، فقط پنجهی پایم که جا میشود را، روی یکی از پله مانندیهای صخرهها ثابت میکنم و خودم را میکشم بالا. بالا را نگاه میکنم که ببینم چقدر دیگر تا آن سطح باز مانده و با خودم میگویم کاش تمام نشود. کاش این جینگی راه رفتن روی صخرهها تمام نشود. هنوز نرسیدهام آن بالا و هنوز کاردستی خدا را ندیدهام درست و حسابی، اما دارم برایش میمیرم."
اون مسیر زیادی رو به قول خودش جینگی جینگی راه میره، با رسیدنش به اون بالا حیرت میکنه از راهی که رفته و چشماندازی که میبینه رو اینطور توصیف میکنه: "میرسم آن بالا، یک دفعه منظرهی رو به رویم را که میبینم، گریهام میگیرد. دیدن آن همه زیبایی، آن همه ریتم، آن همه عظمت، آن همه شکوه، آن همه عشق که خدا پای این تکه از زمینش ریخته بود، از تحمل چشمهای من خارج بود. چه خوب شد که بچهها پیشنهاد چند دقیقه سکوت را دادند و بعد، من در آن عظمت غیر قابل تحمل، لرزش دانه دانه اجزای روحم را حس کردم. انگار یک نفر مرا گرفته باشد انداخته باشد توی الک، و هی تکان بدهد، هی تکان بدهد، هی تکان بدهد؛ اولین نشانههای صاف شدن، زلال شدن، پوست انداختن."
نظر شما