سلام نو - سرویس گردشگری: حسین از تجربه حضور در روستایی کوچک و دیدن انسانهای ابتدایی میگه: "مرز بین مدرنیته و بدویت است، نقطه آغازین تحولی که بشر سابق را با صدها هزار سال قدمتش به شکل نو و امروزیاش پیوند میزند. روستای کوچکی در منطقه کرووایی پاپوآ گینه، درست به فاصله چند ساعت قدم زدن داخل جنگل و رسیدن به ابتداییترین انسانهایی که تاکنون روی این کره خاکی دیدهام. این روستا اما انگار در حال سرخوشی و خماری دوران گذار است. با اینکه دیگر از آن خانههای روی درختان اجدادشان خبری نیست اما همچنان برای خانههای چوبیشان پایه میزنند و از روی زمین بلندش میکنند تا خیلی هم زمینی نشوند."
اون با قدم زدن در روستا به دنبال شبیهسازی دیدههای خود با زندگی روستایی یا شهریه و دیدههاش رو اینطور توصیف میکنه: "روستا را بیشتر قدم میزنم، زیر چشمان بچههای خندان و بزرگترهای متعجب، انگار ذهنم مصادیقی از مفاهیم یک زندگی روستایی یا شهری را در آن میانه جستجو میکند. به زحمت مفهوم کوچه را در فاصله آن اندک خانههای گاها رو به روی هم در ذهنم تصویر میکنم، اما سالها تا خیابان فاصله دارند." در ادامه حسین تماشاچی بازی بچههای روستا میشه و چیزی نمیگذره که در زمینی بدون هر نوع محدودیتی که به نظر ما بیاد، با اونها همبازی میشه و این تجربه رو اینطور روایت میکنه:
"از همه اینها که بگذریم زمین فوتبال روستا تماشاییست، چند ساعتی را در یک غروب ابری و نمدار، شیرینترین و شاید اصیلترین فوتبال زندگیام را با بچههای روستا بازی میکنم. زمین بازی ابعاد و از آن فراتر شکل هندسی مشخصی ندارد و تا آنجا پیش میرود که به مانع طبیعی برخورد کند. خط دروازه و وسط و کرنر و اوت هم که کلا نداریم و اصولا بازی هرگز متوقف نمیشود مگر اینکه دعوایی رخ دهد. دروازهها هم اندازه یکسان و ساختار مشخصی ندارند و بر حسب اندازه دروازهبان کوچک و بزرگش میکنند."
حسین از شکل و فرم توپ بازی و همینطور استمرار داشتن بازی با وجود باران و گِل شدن زمین میگه: "توپ بازی اما جذاب است، نظیرش را در آفریقا زیاد دیدهام، توپ از جنس نایلونها و پارچههای در هم کوفته شدهایست که با الیاف گره خورده دور آن تثبیت شده است، گرد نیست، شوتش که میکنی در هوا میرقصد و مسیر انتخابیاش را با هیچ قانون فیزیکی نمیتوانی محاسبه کنی، کاملا رهاست و فرمان نمیپذیرد. باران و سیل بازی را تعطیل نمیکند، زمین بازی خاکی نیست که انگار در حوضچهای از گِل بازی میکنیم و گُل میزنیم. آنجا رقابتی از جنس آبی و قرمز نیست که همه یک رنگیم و خیلی هم مهم نیست که به کدام سو میدویم و شوت میکنیم و به چه کسی پاس میدهیم."
اون از اتمام بازی و شستن تن میگه و در نهایت احساسش رو بعد از این تجربه بیان میکنه: "پایان بازی را اولین رگههای تاریکی در آسمان اعلام میکند و آن لحظهایست که همگی شناور آب جاری رودخانهای میشویم تا لایروبی شویم. جنس حسم عجیب است، معنای زمان و مکان را در هم پیچیدهام و حال خوشی دارم، حالا من فوتبالی را آزمودهام که رهایی و بیقانونی و خنده، اصلیترین چاشنی آن بود و داوری بر آن حکمرانی نمیکرد، اختلافات را یا رفاقت حل میکرد و یا زور بازو، اینجا همچنان بدویت حاکم و داور مطلق است."
نظر شما