سلام نو - سرویس گردشگری: حسین با رفتن در دل قبیله کرووایی در پاپوآ و هم صحبتی با اونها متوجه وجود هیئت بدوی این قبیله در مکانی دیگه میشه و تصمیم میگیره تا برای دیدن و مواجه شدن با مردمان بدوی این قبیله به محل زندگیشون بره. اون مسیر طی شده رو اینطور توصیف میکنه: "مردم روستا میگویند جایی به فاصله چند ساعتی از آنها هنوز تعدادی از مردمان قوم کرووایی به صورت کاملا بدوی در میان درختان انبوه جنگل منزل و مأوا دارند. در آن صبح گاهان زیبا تعدادی از بچههای ذوق زده روستا که حالا بعد از نیم روزی حسابی دوست شدهایم همراه و همگام میشوند تا بلد راهم باشند. جنگل را باران شسته است، نه فقط شسته که همه جا را آب فراگرفته است، کفشها آویزان کوله میشوند و رام و تسلیم بازی جنگل با قدمهای گاه در گل مانده به همراه لشکر بچهها راهی میشویم."
در این حین شادمانی بچههایی که برای راهنمایی حسین همراهش شدن به راحتی قابل تصوره. اون رسیدن به روستای مد نظر و حسهای متفاوتی که تجربه کرده رو اینطور توصیف میکنه: "آواز بلند دسته جمعی و خندههای ریز گاه و بیگاه شان هم در این چند ساعت جنگلپیمایی همراه و همسفرمان است تا بالاخره به اولین روستای قبیله میرسیم؛ جایی کنار رودخانه آن بالادست درختان، تعدادی خانه چوبی جا خوش کرده است که حالا سربه هوای تماشایشان شدهام. حس عجیبی دارم که جنسش را نمیشناسم، شاید معجونی باشد از هیجان، ترس، ذوق، کنجکاوی، ابهام و شوق. به هرحال من حالا درست آنجایی هستم که باید باشم."
حسین به خوبی از اتمسفر فضایی که درش قرار گرفته، تقدس آتش برای بومیان و در نهایت کنش و واکنشها میگه: "باران بسیار ملایمی می بارد، زیر یکی از خانههای درختی آتشی برپاست که دوره شده است، سه نفر از مردان قبیله همنشینش شدهاند و از آن نور و حرارت میگیرند، همان آتشی که همچنان برایشان مقدس است. نزدیکتر میروم و سلامشان میدهم، فقط نگاهم میکنند، احوالشان را میپرسم و باز هم تنها نگاهی جواب میگیرم که گویا حالا پر از کنجکاوی است. با دست جایی کنار آتش را برای نشستن نشانشان میدهم و این بار هم سکوت. حتی با خودشان هم حرف نمیزنند تا مطمئن شوم موضوع حضورم برایشان اهمیتی دارد. البته که سکوت نشانه رضایت است و اینگونه است که من هم به درختی تکیه میدهم و همنشین آتش گرمابخششان میشوم."
نظرات