سلام نو - سرویس گردشگری: مریم عناصر روستایی رو در ماداگاسکار توصیف میکنه و از جاذبههای دلنشینش میگه: "روستاهای مسیر، بسیار ساده اند؛ خانههایشان، سگهایشان، غذاهایی که میخورند، دل مردمانشان. یکی آن ور با لبخند عمیقی نشسته و برای خودش ریشهی درختی را تمیز میکند. انگار که اگر لبخند نداشته باشد غذا خوشمزه نخواهد شد. راهنمای محلی برایم توضیح میدهد که این ریشهی چاق و چله مزه ای شبیه سیب زمینی دارد و قرار است بشود غذای یک وعدهی این خانواده. بعدتر یاد میگیرم که اسم آن ریشه "یام" است. آن ورتر روی تکه حصیری سالن آرایش لوکسی دایر شده: دو تا خوشگل خانم نشستهاند و یکیشان که ماسک زردرنگ مالاگاسی بر چهره دارد و چند تا دندان طلا، دارد گیسهای آن یکی را میبافد. این ماسک که از ترکیب خاک و ریشهی درختان حاصل میشود برای خشک نشدن و شفافیت پوست مالاگاسیها کاربرد دارد و هر طرف را نگاه کنی خانومی را میبینی که چهرهاش را زرد کرده."
اون درباره ترس و لبخند یک مادر مالاگاسی از بغل کردن نوزادش میگه: "نزدیک یکی از کلبهها هم مادری را با بچههایش میبینیم و وقتی میخواهیم یکی از بچهها که شیرخواره است را به آغوش بکشیم، ترس در چشمهای مادر میآید: نکند این "وزو"ها میخواهند بچه ام را بدزدند. مردم ماداگاسکار به سفیدپوستان میگویند وزو. کمی طول میکشد تا اعتماد مادر را جلب کنیم و بعد، ناگهان دوباره همان لبخند زیبای مالاگاسی همراه با چاشنی خجالت و کمرویی ملیحی روی لبهای مادر میآید."
مریم از تجربه تکرارنشدنی رفتن به رستورانی محلی میگه و در ادامه از حس ناخوشایندش برای استراحت و غذا خوردن در فضایی لوکس تعریف میکنه: "حالا گرسنه مان شده و سوار ماشین ها میشویم که برویم "بِکوپاکا" بزرگترین روستای این حوالی تا در یک رستوران محلی پر از مگس، خوشمزهترین تیلاپیای عمرمان را بخوریم: صید تازه از مانامبولو و سرخ شده در یک عالم روغن. بعد از ظهر قرار است دوباره بیاییم همینجا، تا بیشتر این روستا را راه برویم و بشناسیم. حالا اما، برمیگردیم به لوج لوکسمان تا ساعتی استراحت کنیم. در مورد این لوج لازم است بگویم که تقریبا همهی همسفران عاشقش شدند. اما سلیقهی دهاتی و ساده پسند من، ترجیحش بر همان لوج های کوچک و جمع و جور است؛ نه این لوج فرانسویزه شده با آن رستوران چیتان فیتان که حجم غذای کمی را با یک دیزاین خفن به خوردت میدهند و موقع حرف زدن در رستوران باید صدایت را خیلی پایین بیاوری تا مبادا آن اروپایی های ترگل ورگل بالای هفتاد سال سر آن یکی میز چپ چپ نگاهت کنند."
نظرات