سلام نو - سرویس گردشگری: الهام فاولا رو اینطور توصیف میکنه: "اینجا فاولا favela از محلههای معروف به ناامنی و جرم و جنایت در ریودژانیرو، در سطح شهر این محلهها پراکنده ان هرجا که تپه و بلندی بوده و دسترسی بهش سخت بوده، قشر ضعیف به اونجا پناه برده و با مصالح ارزون ساختمون ساخته. کوچه پس کوچههای باریک و ساختمونهای چند طبقه از نشونههاشه و تصویری که از فاولا تو ذهن مردم هست یهجای نا امن که پر از خلاف و آدمهای معتاد برای دیدن واقعیت تصمیم گرفتم برم و با چشم خودم اونجا رو از نزدیک ببینم، یهسری هاستل ارزون تو فاولا برای کولهگردها هست یکیش رو که نزدیک به ساحل کوپاکابانا بود و انتخاب کردم و با اوبر (که نسخه فرنگی اسنپ خودمونه) رفتم اونجا که چند شبی رو تو فاولا بمونم."
اون از واکنش راننده اوبر بعد از رسیدن به مقصد و آمادگی خودش برای رویارویی با اونچه پیش رو داره، میگه: "همون پایین تپه آقای راننده ترمز کرد و گفت من از اینجا بالاتر نمیرم و باید اینجا پیاده شی چون همین هفته پیش یه راننده تاکسی و با گلوله کشتن، داستان داشت هیجانانگیز میشد. منم کوله رو برداشتم و راه افتادم به سمت هاستل، معمولا تا چیزی و به چشم خودم نبینم باور نمیکنم، بهم ثابت شده تصویر یا ذهنیتی که تو عموم جامعه هست با واقعیت فاصله داره پس باید رفت و با حقیقت روبرو شد. همه چی خیلی عادی بود و زندگی جریان معمولی خودش رو داشت چیزی که واضح و خارج از انتظار نبود تعداد اکثریت رنگین پوستهای ساکن این محل به خارج بود."
الهام مسیر رسیدن به هاستل رو اینطور توصیف میکنه: "بعد از گذشتن از سربالاییهای تند و کوچه پسکوچههای باریک با دیوارهای نقاشی شده رسیدم به هاستل، میتونم بگم ورودم به فاولا برای اهالی محل خیلی عادی بود و به قول خودمون کسی چپ نگام نکرد آخه راننده چنان با حالت ترس ماشین رو نگه داشت و گفت من از ترس جونم یه قدمم بالا نمیرم گفتم باید داستان خیلی جدی باشه. هاستل یه ساختمون باریک و بلند با یه پشت بوم به چشمانداز اقیانوس اطلس داشت که از اون بالا میشد فرق محلهها رو واضح دید."
اون در ادامه از جنس شبهای این محل میگه و از اتفاقات و حواشیای که برای کولهش رخ داده تعریف میکنه: "جمعه شب تا خود صبح صدای بلند موزیک و خنده اهل محل میومد کلا برزیلیا به پرسر و صدا بودن معروفن و وقتی از کوچهها رد میشی از هر خونهای یه صدا موزیک میشنوی ولی اینجا دیگه کلا تا خود صبح بزن و بکوبی بود. خط هوایی که باهاش به برزیل پرواز کردم کولهام رو با چند روز تأخیر و تقریبا خالی بهم تحویل داد، شب شلوغ محله حدود ساعت ١٢ شب تو هاستل بودم که باهام تماس گرفتن که بارتون و برین دم در هاستل از راننده تاکسی تحویل بگیرین .وقتی رفتم پایین دیدم سه چهار نفر راننده رو دوره کردن و با عصبانیت تو صورتش داد میزنن و میگن اگه همین الان از اینجا نری میکشیمت، تفنگ داشتن و اون پشتشون قایم کرده بودن و فقط داد میزدن داستان خیلی جدیتر از اونی بود که تصورش رو میکردم با یه ترسی رفتم جلو که کولهام رو تحویل بگیرم، رو کردن به من گفتن شما مشکلی نداری و خطری تحدیدت نمیکنه خیالت راحت باشه ولی این آقای راننده باید زود از اینجا بره تا نکشتیمش."
اینطور که مشخصه ترس راننده اوبر اول بیجا نبوده و در این وضعیت هراسانگیز الهام متوجه نبود بعضی وسایلش در کوله میشه: "حالا بماند که اون وسط کولهام و باز کردم دیدم تقریبا نصف وسایلم نیست و کلا یادم رفت که اینا اینجا دور من دارن جون همدیگه رو تهدید میکنن، من سرم رو کرده بودم تو صندوق عقب تاکسی و داشتم وسایلم و زیر و رو میکردم که راننده با وحشت اومد گفت من باید برم وگرنه من رو میکشن .منم کوله رو برداشتم و اون گازش و گرفت و رفت."
الهام از بازرسی شبانه پلیس در ریو میگه و قیاس جالبی از این ماجراها میکنه: "شبا توی ریو پلیس ایست بازرسی میزاره و هر موجود زنده ای که از جلوش رد بشه رو چک میکنه ولی به همین سادگی ها هم چک نمیکنه ، داستان این شکلیه که خیابون و می بنده و هر ماشینی که از جلوش رد بشه باید چراغ هاش و خاموش کنه و چراغ داخل کابین و روشن کنه و شیشه های ماشین و بده پایین تا پلیس بتونه راحت افراد داخل و ببینه ، اینجاس که با یه لبخند به پهنای صورت منتظر چاق سلامتی با جناب سروان هستی ولی با یه لوله شات گانی که به صورتت نشونه رفته مواجه میشی و ناخودآگاه نیشت بسته میشه و به این فکر میکنی که اصن داستان چیه و یا چقدر جدی که اینجوری برخورد میکنن؟ بعد از اون اتفاق تو فاولا وقتی این دو جریان رو مقایسه میکنم، به نظرم رفتار پلیس وحشت و اضطراب بیشتری رو بین مردم راه میاندازه و باعث گپ بین ساکنین فاولا و بقیه جاها میشه."
نظر شما