سلام نو-سرویس گردشگری: بنیامین از دلیل تردید برای بازدید از «برج پیزا» میگه: "از فلورانس تا شهر پیزا فقط ۴۰ دقیقه فاصله هست و من برای اینکه برج معروف پیزا را در شهر پیزا ببینم دو دل هستم و یه حساب سر انگشتی میکنم و نگاه به بودجه سفرم انداخته و در آخر پاهایم از ذهنم پیشی گرفته و با خودم میگم بزن بریم گور باباش. ماشین را در نزدیکی ایستگاه قطار فلورانس پارک کرده و یک بلیط رفت و برگشت به قیمت ١٦ یورو تهیه میکنم و بعد از یک سفر ٤٠ دقیقهای میرسم به شهر کوچک ۲۰۰ هزار نفری پیزا که سالیانه ۶ ملییون توریست را به خودش میبینه (یعنی بیشتر از ایرانه۸۰ میلیونی توریست دارد)."
اون درباره یکی از گرونترین غداهای شهر و فکرهای بامزهاش موقع دیدن این غذا اینطور میگه: "از ایستگاه بیرون آمده و بعد از کل کل کردن با مهاجران سیاه پوست که به زور دستبندی را میخواهند به شما بفروشند میرسم به میدان گاریبالدی، شهر پر است از رستورانهای فضای باز که صندلیهایی را در فضای بیرونی گذاشته و گارسونهای خوشتیپ پاپیوندار که با چرب زبانی در حال نشان دادن منوی غذا به توریستها هستن و غذا معروف شهرشان را به نام کال ذونه calzone که یک نان مخصوص بالونی شکل که داخلش پر است از پنیرهای ایتالیایی آن هم با قیمت گزاف که به توریستها نشان میدهند و یک پرس کال ذونه حاضر را در ظرفی بزرگ در ورودی هر رستوران قرار داده شده است که من گرسنه در حالیکه آب دهانم از لب و لوچهام آویزان شده با دیدن این صحنه یاد ژان وار ژان در فیلم بینوایان میافتم و هر آن احتمال دارد که به آن بشقاب لعنتی دستبرد بزنم."
بنیامین نه تنها موفق به بازدید از برج پیزا میشه بلکه به شکلی عجیب و هیجانانگیزی موفق به خوردن «کال زون calzone » میشه: "خلاصه به دیدن برج پیزا رفته و با دیدن برج پیزا کال ذونه را از یاد میبرم، در اطراف برج ۸ طبقه پیزا که یجورایی شبیه کیک عروسی هست غوغایی بپاست همه دوربین به دست با ژستهای ژانگولری در حال ثبت کردن عکسهای پی در پی هستن و من هم از غافله عقب نمیمانم، مشغول عکاسی بودم که دستی را در شانهام احساس کردم و با تعجب برگشتم و دو عدد چشم زاغ میبینم که برایم خیلی آشناست. جیغ و داد روبوسی و.. سرکان همکلاسیم در کلاسهای تئاتر استانبول که من را در بین آن همه جمعیت شناخته بود کلی خوش بش میکنیم و از گذشته میگویم سرکان من رو به نامزدش معرفی میکند که هر دو برای تفریح به ایتالیا آمدهاند و کشان کشان من را به رستورانی دعوت میکنند در میان صحبت در رستوران گارسون را میبینم که ۳ عدد نوشیدنی به همراه یک کال ذونه بزرگ سر میز میگذارد و بوناپتی سینیور گویان با لبخند میگذرد سرکان میگویید بن این غذا از بهشت آمده است نگاهی به سرکان کرده و در دلم میگویم لعنتی توهم از بهشت آمدی."
نظر شما