به گزارش سلام نو محسن آزموده در اعتماد نوشت: طباطبایی استاد پیشین اندیشه سیاسی دانشگاه تهران و از اندیشمندان برجسته و تاثیرگذاری در دهههای اخیر بود که در حوزههای گوناگونی از علوم انسانی جدید، اعم از فلسفه، علم سیاست، تاریخ و علوم اجتماعی دیدگاههایی تازه و اثر داشت. آشنایی او با زبانهای متعددی چون عربی، انگلیسی، فرانسوی، آلمانی و ایتالیایی به او این توانایی را داده بود که با اندیشههای متفکران و جریانهای فکری به زبان اصلی و مستقیم مواجه شود و با ذهن بازی که داشت، از این اندیشهها اولا برای نقد رادیکال و تند آثار متفکران و روشنفکران ایرانی بهره میگرفت و ثانیا میکوشید نظریهای جدید برای ایران تاسیس کند. انتقادهای صریح و بیپرده طباطبایی از روشنفکران و صاحبنظران معاصر ایرانی اعم از علی شریعتی، جلال آلاحمد، عبدالکریم سروش، سید حسین نصر، احمد فردید و... همواره به مباحثات تند و تیز در فضای روشنفکری ایران دامن میزد. دفاع او در یک دهه اخیر از اندیشه ایرانشهری همچنین به بحثهای فراوانی در میان گروهها و جریانهای سیاسی منجر شد.
از تبریز تا پاریس
سید جواد طباطبایی زاده ۲۳ آذر سال ۱۳۲۴ تبریز بود، در یک خانواده بازاری. پدرش را در هشت سالگی از دست داد. در کودکی همزمان با تحصیلات رسمی، زبانهای عربی و فرانسوی را نیز آموخت. یادگیری زبان عربی به او کمک کرد که بتواند به یادگیری فلسفه اسلامی در حوزه علمیه تبریز بپردازد. طباطبایی پس از پایان دوره متوسطه برای تحصیل در رشته حقوق به دانشکده حقوق و علوم سیاسی دانشگاه تهران رفت و همزمان نزد جواد مصلح، از فیلسوفان ایرانی و شارحان برجسته ملاصدرا، خوانش فلسفه اسلامی را ادامه داد. همچنین در سمینارهای هانری کربن، فیلسوف و مستشرق شیعهشناس فرانسوی حاضر شد. از نخستین آثار او ترجمههایی از رسالهها و کتابهای هانری کربن است که از آن میان میتوان به ترجمه فلسفه ایرانی و فلسفه تطبیقی (چاپ نخست ۱۳۶۵) و تاریخ فلسفه اسلامی هانری کربن (چاپ نخست ۱۳۶۷) اشاره کرد.
طباطبایی پس از اخذ مدرک کارشناسی، در دوره سربازی در سپاه ترویج، به طور جدی به تقویت زبانهای انگلیسی و فرانسوی مشغول و موفق به اخذ بورس تحصیلی از دانشگاه پاریس شد. طباطبایی در پاریس دانشگاه خود را تغییر داد و برای تحصیل در رشته فلسفه سیاسی به دانشگاه سوربن رفت. طباطبایی در پاریس ضمن تحصیل در درسگفتارهای لوئی آلتوسر، فیلسوف چپگرای فرانسوی و فرانسوا شاتله فیلسوف هگلی-مارکسی به مطالعه آثار و اندیشههای گئورگ ویلهلم فردریش هگل مشغول شد. درنهایت در سال ۱۳۶۳ با نگارش رسالهای با عنوان «تکوین اندیشه سیاسی هگل جوان» درجه دکترای دولتی در رشته فلسفه سیاست را از دانشگاه سوربن گرفت و به ایران بازگشت و به عضویت هیات علمی دانشگاه تهران در آمد و معاون پژوهشی دانشکده حقوق و علوم سیاسی شد. همزمان سردبیری نشریه همین دانشکده را به عهده گرفت، اما بعد از مدتی به اتهاماتی چون «سکولار بودن» و «ناسیونالیست بودن» از دانشگاه اخراج شد. طباطبایی پس از اخراج برای کار علمی و پژوهشی به خارج از ایران رفت و در مراکز علمی-پژوهشی فرانسه و آلمان و امریکا مشغول به کار شد.
نظریهپرداز زوال اندیشه
آثار طباطبایی در حوزه اندیشه سیاسی در اسلام و ایران از اواخر دهه ۱۳۶۰ و اوایل دهه ۱۳۷۰ به بحثهای عمیق و گسترده و دامنهداری در فضای روشنفکری و فکری ایران دامن زد و همزمان در فضای آکادمیک علوم انسانی، واکنشهای فراوانی را بر انگیخت. او در آثاری چون درآمدی فلسفی بر تاریخ اندیشه سیاسی در ایران (۱۳۶۷)، زوال اندیشه سیاسی در ایران (۱۳۷۳)، ابن خلدون و علوم اجتماعی (۱۳۷۴)، خواجه نظامالملک (۱۳۷۵)، به بازخوانی جدی و انتقادی اندیشه و فلسفه سیاسی در ایران پرداخت و ضمن بحث از زوال فکر سیاسی در ایران، نظریه امتناع شرایط تفکر در ایران پروراند. ویژگی بحثهای طباطبایی در این دوره، نگاه متفاوت، فلسفی و اندیشهمحور و انتقادی به متفکران و جریانهای فکر سنتی در ایران بود. او در این آثار به بازخوانی جدی و انتقادی فیلسوفان و متفکرانی چون فارابی، ابن سینا، خواجه نصیرالدین طوسی، خواجه نظامالملک طوسی، خواجه رشیدالدین فضلالله، ابنخلدون و... پرداخت و نگاهی تازه و متفاوت به این متفکران را طرح کرد. طباطبایی در ویراستهای بعدی این آثارش همین نگاه انتقادی را به متفکر-ادیبانی چون سعدی و حافظ طرح کرد و نشان داد که این متفکران-ادیبان را نه صرفا به عنوان شاعر و نویسنده که به عنوان متفکر ایرانی باید مورد نقد و بررسی قرار داد. او همچنین در مقدمهها و موخرههای مفصلی که بر این آثار مینگاشت، به نقد بیپروا و صریح روشنفکران ایرانی اعم از آنها که در دهههای پیش از دنیا رفته بودند (مثل شریعتی و آلاحمد) و معاصران (مثل عبدالکریم سروش) میپرداخت.
نظریه انحطاط ایران
طباطبایی در دهه ۱۳۸۰ ضمن فعالیت در دایرهالمعارف بزرگ اسلامی، همزمان دو پروژه فکری را پیش برد. یعنی از یکسو به بازخوانی و معرفی رادیکال و انتقادی اندیشه سیاسی غربی در ایران پرداخت و خوانشهایی را که از این متفکران در ایران صورت گرفته، به طور جدی نقد کرد. او در این زمینه آثاری چون مفهوم ولایت مطلقه در اندیشه سیاسی سدههای میانه (۱۳۸۰) و جدال قدیم و جدید در ایران (۱۳۸۲) و نظامهایی نوآیین در اندیشه سیاسی (۱۳۹۳) را نگاشت و همزمان در موسسه مطالعات سیاسی و اقتصادی و سپس موسسه پرسش به برگزاری درسگفتارهای متعددی درباره اندیشه سیاسی انقلاب فرانسه و معرفی اندیشه سیاسی متفکرانی چون ماکیاولی، هگل، مارکس و... پرداخت. از سوی دیگر به بحث خود درباره اندیشه سیاسی در ایران در دورههای جدید ادامه داد و به بازخوانی فکر سیاسی در ایران همسو با تحولات سیاسی و اجتماعی از دوره صفویه به بعد پرداخت. او در این زمینه آثار بحثبرانگیزی چون دیباچهای بر نظریه انحطاط ایران (۱۳۸۰)، مکتب تبریز و مبانی تجددخواهی (۱۳۸۵) و نظریه حکومت قانون در ایران: مبانی نظریه مشروطهخواهی (۱۳۸۶) را منتشر کرد. یک وجه مهم این آثار توجه عمیق طباطبایی به انقلاب یا نهضت یا جنبش یا رویداد مشروطه به عنوان نقطه عطفی در طول تاریخ ایران بود. طباطبایی مشروطه را آغازگاهی نو در تاریخ ایران میدانست، اما معتقد بود روشنفکران ایرانی، در دام ایدئولوژیها گرفتار شدهاند و نتوانستهاند فهمی عمیق از مشروطیت و تحولی که به واسطه آن پدید آمده، ارایه کنند. متاسفانه هر دو پروژه طباطبایی در معرفی تاریخ اندیشه در ایران و غرب به دلایل مختلف از جمله بیمهریهایی که به او شد، بیماری و گستردگی اصل کار و وسواس طباطبایی ناتمام ماند.
نظریهپرداز ایرانشهر
جواد طباطبایی در دهههای ۱۳۹۰ خورشیدی از بحثبرانگیزترین متفکران ایرانی بود. بخشی از این امر مرهون حضور پررنگ او در مطبوعات و توجه برخی رسانههای مکتوب به او بود. اهمیت و قدرت نقدهای تند او و زبان صریح و بیپروایش هم در این زمینه بیتاثیر نیست. او در این سالها به نحو صریح به طرح نظریه ایرانشهر پرداخت و در تداوم آثار پیشین، ضمن ارایه ویراستهای نو از آنها با ناشران جدید، کوشید نشان دهد که تاریخ و فرهنگ ایران در طول قرون و بهرغم فراز و نشیبهای گوناگون تداوم داشته است. او معتقد بود که فهمی خاص و منحصر به فرد از ایران در میان ایرانیان به ویژه نزد متفکران و اندیشمندان ایرانی اعم از شاعران و فیلسوفان و سیاستمداران دیوانسالار وجود داشته که در طول سدهها موجب این تداوم فرهنگی و تمدنی شده است.
او معتقد بود اندیشه ایرانشهری، زمینهساز نوعی از ملیگرایی ناهمزمان و خلاف آمد عادت در ایرانیان است که میتواند به تاسیس ایرانی نو کمک کند. او در آثاری چون ملت، دولت و حکومت قانون: جستار در بیان نص و سنت (۱۳۹۸) کوشید مختصات این نظریه را روشن و بدفهمیهای صورت گرفته از آن -بهزعم خود- را نقادی کند. طباطبایی سنتگرا یا باستانگرا نبود و میکوشید فهم خود از ایرانشهری را با الزامات جهان مدرن، همراه و همسو کند. البته منتقدان تندرویش او را به ناسیونالیسم افراطی متهم میکردند و معتقد بودند که نظریه ایرانشهر او صورتی دیگر از ایدئولوژی ملیگرایی افراطی است. دیگر وجه مهم کار طباطبایی نقد دانشگاه و نظام آموزشی ایران و انتقادات صریح و بیپرده از اساتید علوم انسانی اعم از فلسفه و علوم سیاسی و جامعهشناسی بود. برخی از این انتقادات در آثاری چون تاملی در ترجمه متنهای اندیشه سیاسی جدید: مورد شهریار ماکیاولی (۱۳۹۲) و ملاحظات درباره دانشگاه (۱۳۹۸) بازتاب یافته است. طباطبایی سالها از بیماری سرطان رنج میبرد و در سالهای اخیر برای درمان به امریکا سفر کرده بود، اما تا واپسین لحظات درباره ایران و سرنوشت آن به تامل میپرداخت و در شبکههای اجتماعی، اندیشهها و دیدگاههای خود درباره تحولات اخیر ایران را منعکس میکرد. نوشتهها، درسگفتارها، مقالات و آثار فراوانی از او ناتمام مانده که امید است توسط شاگردان، بازماندگان و دوستداران او تکمیل و منتشر شود. با امید.
نظر شما