هادی حجازیفر چهره شناختهشدهای است که هم میتوان او را بازیگر خوبی دانست چراکه هنرنماییهای متفاوت و جذابی در آثار مختلف داشته و هم بعد از تجربیات متعدد در عرصه نویسندگی و کارگردانی، فیلمساز متبحری به شمار میآید. نمونههایی همچون «ایستاده در غبار»، «آتابای»، «ماجرای نیمروز»، «موقعیت مهدی» و... دلیلی بر این مدعاست که حضور این هنرمند در ماندگاری این آثار، تاثیر بسزایی داشته است.
حجازیفر در چند وقت اخیر در سریال پرمخاطب پوست شیر بازی داشت، مجموعهای که با داستان پرکشش و گیرا (فارغ از کیفیت) هم خوشساخت بود و هم جذاب و از این رو طیف مخاطبان گستردهای را به خود جذب کرد. قصه پدر و دختری که بعد از مدتها دوری به هم میرسند اما عاشقانههایشان طولانی نیست و روزگار برایشان به گونه دیگری رقم میخورد، انصافا حجازیفر در این سریال با خلق کاراکتر نعیم در کنار مجموع عوامل این سریال یکی از متفاوتترین بازیهای خود را ارایه داد و لحظات سرگرمکننده و تماشایی برای مخاطبان خلق کردند. ضمنا حجازیفر دبیر جشنواره بینالمللی «نمایش عروسکی تهران مبارک» هم هست.
به همین مناسبت فریدون جیرانی نویسنده و کارگردان شناختهشده سینمای ایران در برنامه «سینما ۲۵» اعتماد آنلاین با این بازیگر به گفتوگو نشست و با او درباره فعالیتهای این روزهایش، مختصات بازی او در سریال پوست شیر و شرایط این روزهای سینما صحبت کرد که در ادامه میخوانید.
به نظرم با تسلیت شروع کنیم، حسام محمودی فوت کرد و این بسیار تلخ است. تو چقدر او را میشناختی؟ راجع بهش صحبت کن.
شوکهام، از بچهها شنیدم که حسام سکته قلبی کرده است، من و حسام با هم دوست بودیم و کار کرده بودیم. حسام بچه بسیار سالم و باسوادی بود. واقعا بعضی صورتها به گونهای است که یک نامیرایی خاصی در آن دیده میشود، به طوریکه هرگز نگرانشان نمیشویم. حسام هم از این آدمها بود. مثل آقای علی معلم که با رفتنش غم عجیبی به همه ما داد. امیدوارم خدا به خانواده حسام صبر دهد.
مرگ حسام از جمله مرگهای تلخی است که پیشبینی شده نیست. تو چقدر فکر میکنی شرایط روحی و اقتصادی در این مرگها تاثیر دارد؟
مطمئنا بیتاثیر نیست. آقای جیرانی همیشه تلاش میکنم سهم غیرواقعی به عناصر و موضوعات دخیل در بروز اتفاقات ندهم و همه نکات را بررسی میکنم. چند وقت پیش در خانه صحبت از موضوعات روز بود، من عصبانی شدم و گفتم حواستان به بچهها باشد، تلخیها و مشکلات را مدام مثل آینه بازتاب میدهیم و آن چیزی که منعکس میشود قدرتش بسیار فراتر از آن چیزی است که هست چون مدام تکرار میکنیم و این بر روحیه همه تاثیر میگذارد. نظیر اتفاقی که برای پوراحمد افتاد که همه شوکه شده بودیم. به نظرم ما باید یک مقدار بترسیم. با یکسری روانشناس چند وقت پیش صحبت میکردم آنها گوشزد میکردند که این موضوع بسیار حساس است، کلمات قدرت خود را دارد و طبعا بیتاثیر نیستند. متاسفانه دلیل هر چه باشد ما عزیزانمان را از دست میدهیم.
نکتهای که بسیار مهم است، فضای فرهنگی امروز است. تو به عنوان هنرمندی که از سال ۷۷ و ۸۰ وارد عرصه فرهنگی و هنری شدی و دورههای مدیریت صفار هرندی، جنتی و حسینی و آقای دکتر صالحی را تجربه کردی، فضای امروز را چگونه ارزیابی میکنی؟
بهزعم بنده فضا سرگیجه دارد. همیشه فضاهای فرهنگی پاشنه آشیل دولتها بوده، یعنی به خاطر کوبیدن هر دولتی، بهترین جایی که مستقیم میشود حمله کرد حوزه فرهنگی است، مثلا یک عکس از یک اجرا میتواند شرایط را ملتهب کند و دولتها را در لاک دفاعی فرو ببرد. بنابراین همیشه احتیاط بیش از آن چیزی بود که باید میبود. البته یک استثنا هم داریم و آن در دوره اول ریاست احمدینژاد بود که در حوزههای مختلف ازجمله تئاتر هم پول بود و هم ممیزی به کمترین حد ممکن رسیده بود. در آن زمان به خاطر اینکه همه با هم همسو بودند، کسی در حوزه فرهنگ دست نمیکرد و دنبال سندی نمیگشت تا علیه دولت احمدینژاد استفاده کند. اما الان هم مثل خیلی از دورههای قبل فضا پیچیده است، اگر من میتوانستم به دولت مشاوره بدهم، میگفتم آقا مدیرانتان را ساکت کنید.
اولین مدیریتی است که میبینم زیاد مصاحبه میکند، نمیدانم این میزان مصاحبه چرا لازم است؟
وقتی من تازه دو فیلم بازی کردم و به یکباره معروف شدم، همان زمان اینستاگرامی داشتم و چیزی در حدود ۲۰۰ هزار فالوور هم داشتم. بعد از شهرت، من همچنان مدل هادی حجازیفر قبل از شهرت در اینستاگرام مینوشتم و هنوز تجربه نکرده بودم که تفاوت الان من با قبل این است که ممکن است هر حرف من تیتر بشود، کمی طول کشید تا من رسانه را بتوانم بشناسم و محافظهکارتر و مسوولانهتر درباره کلماتم حرف بزنم، من فکر میکنم بخشی از صحبت شما از این حوزه ناشی میشود، شاید قصد مدیران آن چیزی که به زبان میآورند نباشد ولی موج ایجاد میشود، باید ده تا موج ایجاد کنند تا بدانند در استفاده از کلمات باید سختگیرتر باشند.
بعد از اتفاقات تلخی که در ماههای گذشته افتاد، طبیعی است که اهالی هنر به حواشی واکنش نشان میدهند و اعتراض میکنند، نمیتوانند اعتراض نکنند، با صراحت میگویم و معتقدم بسیاری از اهالی هنر باسوادتر از بسیاری از نمایندگان مجلس و دولتمردان ما هستند و سواد سیاسی بالایی دارند.
و جامعهشان را بیشتر میشناسند.
بله. به نظر تو الان مدیران فرهنگی چه باید کنند؟ چگونه باید به هنرمندان آرامش دهند؟
آقای جیرانی به این نکته اهمیت دهیم که در بحران، شرایط بههم میریزد. نکتهای را اینجا بگویم، هنگام شلوغیها برای بچههای تئاتر یکسری مشکلات
به وجود آمده بود که با کمک بچههای تئاتر و ارشاد پیگیر کارها بودیم و اتفاقات خوبی هم افتاد. اما این موضوع هنگام اعلام رسمی ادبیات دیگری به خود میگیرد و با آنچه اتفاق افتاده فرق داشت.
من فکر میکنم این سخنرانیها برای راضی کردن جناح تندرو و افراطی است ولی در پشت پرده اقدامات دیگری میافتد.
دقیقا. ما از خیلی چیزها بیخبریم، من خودم را میگویم و با بقیه کار ندارم، چون هیچ چیزی هم از سپهر سیاست ایران نمیدانم. سال ۸۸ یک باوری داشتم و الان به خاطر سن یا هر چیز دیگر، به همه چیز مشکوکم و تلاش میکنم مدل دیگری با موضوع برخورد کنم، خیلی هم علاقه ندارم وارد این صحبتها شوم نه اینکه بخواهم بترسم، نه، برای اینکه هر وقت هر چیزی را صددرصد در بحث سیاسی مطمئن بودم یک سال بعد یا دو سال بعد متوجه شدم نتیجه اشتباه بوده، به همین دلیل اعتقاد دارم روی هیچ چیزی نمیشود پافشاری کرد جز شناخت جامعه، جز رسمیت دادن و پر کردن خلأها، یک زمانی بین جامعه و تصمیمسازها و تصمیمگیرها فاصلهای هست که این فاصله را باید آدمهای محرم پر کنند و حاکمیت را به موضوع آگاه کنند که به نظر من هنرمندان یکی از بازوهای آگاهیبخش هستند، مشکل اصلی ما اینجاست که همه میگویند مردم، ولی ما نفهمیدیم مردم منظور کیست؟
مردم مجموعهای از نظرات مختلف هستند تا وقتی به تکثر باور نداشته باشیم. نمیگویم همه نظرها، اما لااقل یک حداقلی وجود داشته باشد که یکسری طیفها در نظرات قرار بگیرند تا ما بتوانیم حرف بزنیم تا تشتت نشود. آقای جیرانی اختلافات به خانهها رسیده است به پدر و فرزند رسیده به زن و شوهر رسیده و این بسیار ترسناک است.
ما در سیاسیترین دوران جمهوری اسلامی زندگی میکنیم. من ۴۴ سال در جمهوری زندگی کردم، حداقل میتوانم بگویم بخش اول زندگیام در مطبوعات بودم، بخش دوم هم به عنوان خبرنگار در مطبوعات بودم. به نظرم ما در سیاسیترین دوران جمهوری هستیم و در یک شرایط خاصی بهسر میبریم. حالا من وارد سیاست نمیشوم اما عرصه هنر که هادی تو در آن فعالیت میکنی یک تکثر دارد که الان این تکثر دچار محدودیت شده است. مشکلی که برای «برادران لیلا» به وجود آمده که نباید به وجود میآمد، چرا جلوی این فیلم را گرفتند؟ باید اجازه اکران داده میشد. این فیلم یک خوانش دیگری از جامعه میدهد که میتوان راجع به این خوانش حرف بزنیم و گفتوگو کنیم، اگر الان گفتوگو نکنیم که همهچیز به خیابان میآید، باید گفتوگو کرد تا مشکلات به خیابان نیاید. نظر تو چیست؟
من نباید به خودم این اجازه را بدهم در هر مقامی که هستم وقتی اثری پروسه سخت و طولانی دریافت مجوز را طی کرده و مجوز را گرفته و ساخته شده است حذفش کنم.
اصلا سیستم حذفی در ایران جواب نمیدهد. اولینبار است که مدیریت فرهنگی به سیستم حذفی افتخار میکند.
من باز هم فکر میکنم این از همان گفتوگوهایی است برای جناح تندرو، چون عملکردی که میبینیم و مواضع همدلانهای که در جلسات خصوصی از آنها شاهدیم همخوانی ندارد. خیلی از بچهها برای حل مشکلاتشان که به ارشاد میآیند شاهد هستند اصلا رفتار مدیران با مصاحبههای آنها نمیخواند. یک مدیر فرهنگی باید بتواند سه، چهار طیف را راضی نگه دارد تا کار دیگری انجام دهد.
آخر اینجوری نمیشود مدیریت کرد. کار سختی هم انجام میدهند آقای جیرانی! من صحبتم فرد نیست. اما سوالم این است آیا شما میدانید چه چیزی مجاز هست و چه چیزی مجاز نیست؟
من زمانی در شهرستان کار میکردیم، نمایش «جلپشتها» که کار برگزیده جشنواره دانشجویی و فجر شد، همان متن را نتوانستم در خوی اجرا کنم، ما را بردند و سین جیم کردند. به ما گفتند در تهران میتواند اجرا شود، اما خب چرا در خوی اجرا نمیشود؟
هادی جان همین اواخر فیلم «مارمولک» در تلویزیون نمایش داده شد آن هم در تلویزیونی که محدودیتهایش خیلی بیشتر از سه، چهار سال پیش است. یادت هست این فیلم با چه جنجالی مواجه شد؟ در قم فیلم را از اکران پایین کشیدند یا در مورد فیلم آدم برفی.
اینجا نکتهای بگویم. خاطرم هست هنگام تئاتر «پچپچههای پشت خط نبرد» اثر علیرضا نادری افراد ریختن در تالار مولوی و حمله کردند نگذاشتند این تئاتر اجرا شود، اما ۱۱ سال بعد توسط متولی تئاتر دفاع مقدس، از این هنر به عنوان باارزشترین متن تقدیر شد. یعنی ما۱۰ سال زودتر از آنها در مقام هنرمند این موضوع را فهمیدیم. خب همین اتفاقات باعث میشود که رفتارهای جعل و فیک وارد حرفه ما میشود.
حرف من این است اگر فیلم «برادران لیلا» طبیعی اکران میشد و مردم طبیعی فیلم را میدیدند و پچپچ نمیکردند، بحث میکردند منتقدین فیلم را نقد میکردند خیلی بهتر از این بود که درباره این فیلم جنجال شود و تلویزیون خارج و جاهای دیگر دربارهاش حرف بزند.
چقدر داستان تلخ و ترسناک است.
خیلی تلخ است، مگر ما چند تا کارگردان خوب داریم؟ مثل جلیلوند، روستایی، هومن سیدی، درمیشیان نسل جدید بعد از ۸۸ هستند، معترض هستند که میخواهند حرف بزنند. من میگویم اجازه بده حرفشان را بزنند.
باید اجازه داد حرفها زده شود تا بعد تبدیل به جریان رادیکال نشود و همه چیز با هم نسوزد. بگذاریم مردم حرفشان را بزنند و چه بهتر که از زبان هنرمندانشان باشد.
برسیم به سریال، خسته نباشید. نکتهای در سریال «پوست شیر» است که «قانونگریزی» دارد. از «قیصر» قانونگریزی شروع میشود و بعد به «دندان مار» و بسیاری از فیلمها میرسد. تو تحلیل از قانونگریزی داری؟ ریشه قانونگریزی از چه چیزی میآید.
به نظر من وقتی چنین موضوعی مورد استقبال قرار میگیرد، نشانههای آن را در جامعه میتوانیم ببینیم. وقتی جامعهای آرام است و وضعیت سیاسی و اقتصادی آن رو به راه است چنین موضوعات و فیلمهایی مورد استقبال قرار نمیگیرند. نمونههای موفق را در سینما بررسی کنیم در برهههای حساس تاریخی ساخته شدند. بعضی وقتها پیش میآید با فیلمی مواجه میشویم که پر از حرف است اما هیچوقت هیچ ذرهبینی روی آن قرار نگرفته است. چون این فیلم در دورهای ساخته شده که حرف و دغدغه آن لحظه ما نبوده و اوضاع جامعه آرام است. مثل دوره دوم آقای خاتمی.
آیا قانونگریزی نشانه این نیست که اعتماد به قانون در جامعه کم میشود و سینما به طور غریزی (نه حساب شده) به سمت قانونگریزی میرود؟
هم این و هم عناصر مطرح در درام.
تصویر پلیس در سینما ربطی به الان ندارد، در تاریخ همیشه هراسان بودند از نشان دادن تصویر پلیس و فرار میکردند. یک مقدار در دهه شصت تصویر پلیس بوده اما در دهههای قبل کمرنگتر بوده، چرایی این موضوع را در جامعه باید ببینیم؟
بخشی از آن را در جامعه میتوان دید ولی بخشی از آن هم به این مربوط میشود که زمانی که ما پا را از خط مستقیم در قصه کنار بگذاریم یعنی کاراکتر اصلی از مسیر مستقیم منحرف شود عملا درام شکل میگیرد و قصه شروع میشود. بگذارید مثالی بزنم، وقتی ما عصبانی هستیم، شب قبل از خواب تخیل میکنیم و به در و دیوار مشت میزنیم که سبک شویم، دیدن این اتفاقها در تخیل ازجمله قانونگریزی و عصیان باعث میشود خالی شویم و میل ما به انجام آن عمل کمتر شود. همان بحث کاتارسیس. سینما هم به نظرم چنین چیزی است.
آقای جیرانی من با خود سینما عاشق سینما شدم. تصویری دیدم که دلم خواست جای آن کاراکتر باشم.
اولین تصویری که دیدی که دلت خواست جای آن باشی چه بود؟
فیلم «برخورد» آقای سیروس الوند بود. در سینما آسیا خوی با رضی پسرم نشسته بودیم وسط فیلم به پسرم گفتم: من صددرصد میخواهم هنرپیشه شوم.
اوایل دهه هفتاد؟
بله آن زمان تئاتر کار میکردیم اما تصویری از شغل نداشتیم.
از چه چیزی در فیلم «برخورد» خوشت آمد؟
فیلم فضای عاشقانه و شاعرانه داشت. دیگر هم فیلم را دوباره ندیدم تا ذهنیت فضای فیلم برای من خاطره بماند.
خوی آن زمان چند سینما داشت؟
سه سینما.
الان هم همان سینما را دارد؟
نه. هر سه سینما تعطیل شد. یک سینمای آسیا داشت که برای خودش سینما پارادیزویی بود که واقعا راجع به اتفاقات آن میتوان رمان نوشت. چقدر کتک خوردیم سر دزدکی رفتن به سینما. همه آنها تعطیل شده، یک سینمای جدید در مالها دارد. یادم است که سر سینما رفتن دعوا میشد. مثال بزنم که بعضیها میگویند که من فلان جا آشنا دارم در بانک و فلان سازمان آشنا دارم. جالب است آن زمان هر کسی در سینما آشنا داشت خیلی قدرت داشت. برای تماشای فیلم صف میبستند. سر فیلم «گذرگاه» چاقوکشی میشد من بچه بودم میترسیدم. پسرخاله من در سینما کار میکرد و بلیت پاره میکرد و تذکر میداد. سیگار را زیر پیراهن میکشیدیم. خیلی دوران درخشانی بود.
خیلی جالب است که از یک سینمای کوچک و با فیلم ایرانی عاشق سینما شدی.
در ۱۵ سالگی جنبههای جذاب سینما برایم بحث عشق و عاشقی و فضای شیکی که من آن زمان در زندگی نداشتم. میخواهم بگویم جذابیت سینما و زرق و برق سینما در فیلم برخورد مرا به خود جذب کرد و ادامه دادم. به نظرم این قانونگریزی شخصیتها در آثار نمایشی یک وقتهایی شبیه همان روی کاناپه دراز کشیدن و با خود صحبت کردن اینکه چرا جواب فلانی را ندادم. به نظرم یکجور کارتارسیس است.
قانونگریزی در سینما از فیلم «قیصر» شروع میشود و ما قبل از آن قانونگریزی در سینما نداریم. خب «پوست شیر» هم شباهتهایی به فیلم قیصر هم دارد و در آن انتقام شخصی مطرح است. از یک تاریخی قانونگریزی در سینما آغاز میشود و از آن تاریخ در سینما ادامه پیدا میکند تا انقلاب که بعد فرق میکند. قانونگریزی در امریکا هم از دهه هفتاد شروع میشود، آن سینمای اعتراضی اجتماعی که در امریکا راه میافتد از فیلمهای «گراجوئت»، «راننده تاکسی» جنگ ویتنام تاثیر میگذارد، «سه روز کندر» فیلم بسیار درخشانی است. در ایران دوباره قانونگریزی را تجربه میکنیم و چقدر پایان پوست شیر مرا یاد فیلم «گلادیاتور» انداخت.
بله. خودمم بعد از اینکه این صحنه را دیدم یک لحظه یادم افتاد. آن زمان به این ارجاعها فکر نمیکردیم.
تو از اول و در مرحله نگارش سناریو به سریال پیوستی؟
بله. از مرحله طرح بودم، نوید اصرار داشت که من در این سریال بازی کنم. البته از این حرفها به بازیگران میگویند که اگر تو نباشی کار ساخته نمیشود (میخندد) اول مخالف بودم، چون در فیلم لاتاری هم همین موضوع «پوست شیر» و بحث انتقام مطرح بود. ضمن اینکه درگیر موقعیت مهدی و نگارش فیلمنامه بودم. یعنی از خیلی قبلترها به من پیشنهاد شده بود. فکر کنم سراغ خیلی از بازیگران دیگر هم رفتند. به من چیزی نگفتند، چون قطعی به آنها گفتم من نمیآیم، ولی وقتی ناامید شدم و کار خوابید و مطمئن شدم موقعیت مهدی به من پول نمیدهند که کار را شروع کنیم. افسرده در خانه نشسته بودم و به من زنگ زدند گفتم میام. پیشقراردادی گرفتم و خرج موقعیت مهدی هم کردم.
در سناریو نظر میدادی؟
همه نظر میدادیم. جمشید، فضایی به وجود آورده بود که به پیشنهادها گوش میکرد.
در مورد کاراکتر خودت فقط نظر میدادی یا در مورد فیلمنامه؟
وقتی پیشنهاد میخواست ما نظراتمان را میگفتیم. طبعا همه راجع به فیلمنامه حرف زدیم. فقط من یک مقدار دیر به گروه ملحق شدم، از آبادان مستقیم سر صحنه فیلمبرداری رسیدم. یه کم خجالتی هم هستم و فوبیای محیطهای جدید دارم و جالب اینکه با هیچ کدام از عوامل سریال حتی دستیار صحنه هم آشنا نبودم . همه جدید بودند. من را گریم کردند گذاشتند جلوی شهاب حسینی. من حتی شهاب را از نزدیک هم ندیده بودم.
با شهاب کار نکرده بودی؟
نه ولی سالها ستایشش میکردم. من را گریم کردند و مقابل او گذاشتند و گفتند ۹ صفحه دیالوگ بگو. گفتم آقا نامردیه... (میخندد) اولین سکانسهایی که ما با هم بازی داشتیم در آگاهی من نمیتوانستم به چشمهای شهاب نگاه کنم. مدام چشمهایم را از او میدزدم.
ارتباط با شهاب خوب بود؟
عالی. برای شهاب کار بسیار جدی است. با جمشید حرف میزدیم میگفتیم خیلی مهم است یک آدمی بعد از این همه سال کار و ستاره بودن آنقدر تکتک کلمات کاراکتر برایش مهم باشد و برای همه چیز بجنگد. احساس میکردم برای او نوع بازی مرگ و زندگی است. خیلی فضای خوبی در کار داشتیم. طبعا اوایل کشمکشهایی بود ناراحتیهایی پیش میآمد ولی مهم این بود که ما به جایی رسیدیم که به معنای واقعی تیم بودیم. آقای جیرانی واقعا میگویم با هر کاری که همکاری کردم و پشت صحنه خوب داشت خروجی درجه یک بود. ما حاضر بودیم برای هم فداکاری کنیم.
پشت صحنه خوب و ارتباطات خوب تاثیر میگذارد جلوی صحنه و فیلم را تغییر میدهد. تشنجات پشت صحنه هم دقیقا در فیلم تاثیر میگذارد. «پوست شیر» نشان از همبستگی داشت.
همچنان به دنبال دلایل موفقیت این سریال هستم ولی به نظر من این موفقیت از همه بیشتر به جمشید و نوید محمودی مربوط است که فرصت گفتوگو به همه عوامل میدادند و فرصت تکرار سکانسی که گرفته شده میدادند تا رضایت کارگردان ایجاد شود این خیلی مهم است. که تهیهکننده مانع تنش بین عوامل میشد و از طرفی برادر کارگردان هم بود کاملا پشت برادر بود.
دلیل جامعهشناسی موفقیت سریال چیست؟ یعنی مردم بخشی از خشونت جامعه را در سریال میدیدند؟
بله به نظر من بحث کاتارسیسم مطرح است. اما نکته مهم دیگر اینکه ای کاش پلتفرمها آمارهایشان را ارایه بدهند در اوج شلوغیها و اعتراضها این سریال پخش میشد و ما میگفتیم الان زود است، شرایط جامعه برای پخش سریال خوب نیست. اما پلتفرم نیاز داشت که سریال را پخش کند. اما جالب اینجاست که حتی در همین روزهای بحرانی آمار مخاطبان همه پلتفرمها بالاتر از زمانهای مشابه بود. این یعنی آدمهایی که در خانه نشستند نیاز به سرگرمی دارند آدمها به هر حال از اخبار و سر و صدا خسته میشوند و نیاز به تقویت روحیه دارند.
یادی کنیم از همه بازیهای خوب، شهاب، خودت، پانتهآ بهرام، پردیس احمدیه، علیرضا کمالی، ژیلا شاهی و...
حتی نقشهای کوتاه، همه خوب بودند، همه انرژِی گذاشتند. جزو معدود کارهایی بود که تیم بازیگران خوب بودند و این به کارگردان مربوط است. خودخواهی وجود نداشت. همکاری با شهاب خیلی خوب بود. متوجه معذب بودن من شد. تلاش میکرد فضا را دوستانه کند. به راحتی فضا را شکست، چون قرار بود با هم کار کنیم. همون اوایل کار گفته بود که هادی نقش اصلی است و اسم هادی باید اول بخورد. این نکات برای من با ارزش است. در روستای خوی در چادر از من درباره داستان سریال «پوست شیر» میپرسیدند.
خیلی خوب است که چنین سریالهایی داشته باشیم. برمیگردم به هادی حجازیفر درباره کارگردانی تو صحبت کنیم. اول بگو دوباره به فیلم جنگی برمیگردی؟
نه، چون الان فضای ذهنی من چیز دیگری است.
فیلم «موقعیت مهدی» را خیلی دوست دارم و اصلا هم فیلم را حکومتی نمیدانم. یک فیلم تلخ تکاندهنده که مربوط به یک دوران میدانم. درواقع یک تاریخ است که قبل از آن «مهاجر» را داریم که از همین دوران صحبت میکند. «عروسی خوبان» را داریم. از «کرخه تا راین» و آدمی که میخواهد پناهنده شود که باز هم راجع به همین دورهها صحبت میکند، «آژانس شیشهای» داریم آدمی که در جبهه بوده و بعد راننده تاکسی شده، فیلم تو تاریخ است. وقتی این فیلم را میساختی فکر میکردی تاریخ را بررسی میکردی؟
هادی حجازیفر آن نسل پاک، مساواتخواه، سالم، طبقه پایین را دیده بود؟ آن نسلی که با آرمان رفته بود جبهه و فکر میکرد پشت جبهه در جامعه فاصله طبقاتی برداشته میشود و یک جامعه متعادل ایجاد میشود دیده بود؟
واقعیتش را نه ولی من آن آدمها را خوب میشناختم. من همیشه احساس میکنم عصبانیتهای موجود باعث میشود نتوانیم همدیگر را بشناسیم. در کلاسهایم و در تمرینهای تئاتر همیشه سعی میکنم آدمها از بزرگترین غم زندگیشان حرف بزنند. وقتی ما غم و حسرت هم را بدانیم آدمهای مهربانی میشویم و گروههایی که با هم فعالیت میکنند عمر بیشتری دارند و بهتر با هم همکاری میکنند. وقتی اشتباهی پیش میآید
هم گروههاییها، راحت همدیگر را میبخشند. این آدمها را کاملا دیده بودم و باارزشترین چیز یعنی جانشان را فدا میکردند. نمونه آن معلمم، پدرم، عموهایم. همه آن آدمهایی که عاشق زندگی بودند نه اینکه از زندگی سیر باشند، وقتی پدرم عاشق زندگی و ما بچهها بود به یکباره سه ماه میرفت مگر از جانش سیر شده بود؟ درواقع آرمان و عدالتخواهی بود، تازه آن دوره همه دنیا را گرفته بود و فقط مختص ما نبود، وقایع امریکای جنوبی را بررسی کنید. انقلابگری یک اتفاق بود.
در فیلم «عروسی خوبان» حاجی پاکدل را داریم با شهری که داشت سرمایهداری و فاصله طبقات را نشان میداد که قرار اصلا این نبود.
دقیقا. قرار ما این نبود. با هیچ کسی شوخی ندارم. این آدمها قهرمانهای زندگی من بودند. هر کسی که سر اعتقاد و وطنش جانش را بدهد ستایشش میکنم. اما نکته مهمی که وجود دارد اینکه ما این آدمها را دیدیم در ادامه مصیبت داشتیم اینکه راحتتر گول آدمهایی را میخوریم که داشتند ادای آن آدمهای پاک را در میآوردند. آدمهایی که در اونیفرم بیرونی خودشان را شبیه آن آدمها میکردند و ما راحتتر گول آنها را میخوردیم تا آدمهایی که در آن فضا نبودند و هی نمیخواستیم باور کنیم که دارند تغییر میکنند. بعد وارد دورهای شدیم که باید از آدمهای پاک زندگیمان کسانی که جانشان را به دست گرفتند و به جبهه رفتند دفاع کنیم. هنگام تدوین فیلم، گوهری به من میگفت این جمله باکری را در بیاوریم شاید مخاطب پس بزند. به او میگفتم حسین من که نمیتوانم باکری را جعل کنم؟ باکری از ایمان صحبت میکند من که نمیتوانم حرفهای او را تحریف کنم. آقای جیرانی مصیبت زیاد است.
خیلی صحبتهایی که میکنی تلخ است، پایان فیلم تو گریه کردم برای نسلی که رفت و نسلی که ماند. ما فکر نمیکردیم به این جامعه طبقاتی و فاصلهها برسیم.
در آن زمان در بهترین زمان دیدن و یادگیری بودم و من آن چیزهاییکه دیدم هیچ شباهتی به الان ندارد. بچه کارگر سر گرسنه زمین بگذارد؟ حرف هم بزنیم بلافاصله میگویند، ای فلانی.
از فیلم آتابای هم صحبت کنیم که خیلی آن فیلم را دوست دارم.
همه چیز در آن پروژه دست به دست داد تا فیلم «آتابای» برای ما اتفاق باشد. «آتابای» بخش مهمی از وجود من است. امیدوارم دوباره آن حال و هوا برایم تکرار شود.
در حال حاضر چه میکنی؟
چند وقتی است مشغول نگارش سریال کمدی جنایی هستم که خیلی دوستش دارم. امیدوارم آخر سال ساختش را شروع کنیم.
با توجه به اینکه شعار اصلی امروز جامعه «زن زندگی آزادی» است تصویری از زن در فیلمهای اخیر در سینما در ذهنت مانده باشد نام میبری؟ آخرین تصویر از زن در سینما چیست؟
تا صحبت زن در سینما میشود ناخودآگاه تمام فیلمهای مهرجویی جلوی چشمهایم صف میکشند. از گوهر خیراندیش، بیتا فرهی تا گلشیفته، لیلا، نیکی کریمی، یاسمین ملک نصر و... دست خودم نیست. ناخودآگاه تا صحبت از زن میشود اسم فیلمهای مهرجویی جلوی چشمم میآید.
کاملا درست میگویی برای اینکه «سارا» یک تاریخ است، زن سنتی که معترض است و شوهر سنتی خود را ترک میکند. لیلا با سنت میجنگد و زنهای مهمی در فیلم مهرجویی داریم. حتی گلشیفته در فیلم درخت گلابی.
در لحظهای که این فیلمها را دیدم چنین تحلیل که نداشتم و درگیر جادو شده بودم. نتیجه این میشود که در ذهن میماند و وقتی بر میگردیم و بررسی میکنیم این دلایل مشخص میشود.
و سوال آخر توصیهات به مدیریت فرهنگی سینما برای بسامان کردن شرایط امروز چیست؟ فضای نابسامان را بسامان کند.
به نظر من مدیریت فرهنگی در سطح کلان باید خشمی که در بخش عمدهای از جامعه وجود دارد را به رسمیت بشناسد. نه اینکه بگوید درست یا غلط است. اول باید بپذیریم این خشم را. این قدم اول است و اگر بپذیریم، دلایل بسیاری از واکنشها و اتفاقها را میفهمیم. الان به خاطر اینکه عامل اول را به رسمیت نشناختیم واکنشها را نمیفهمیم.
آدمی که عصبانی است که نمیتوانید قانعش کنید حتی اگر حرفت بحق باشد. باید عصبانیت را به رسمیت بشناسیم این یعنی احترام میگذاریم.
نظر شما