زهرا خانم تاج‌السلطنه، دختر ناصرالدین‌شاه، خاطره ای دباره ترفند خود برای فرار از مکتب خانه را روایت می کند.

کار عجیب و خطرناک دختر ناصرالدین شاه قاجار برای فرار از مکتب خانه !

فرادید: زهرا خانم تاج السلطنه دختر ناصرالدین شاه و مریم توران‌السلطنه بود که در سال ۱۲۶۲ شمسی به دنیا آمد. او یکی از زنان تحصیل‌کرده و اهل قلم دربار ناصری بود که کتابچۀ خاطراتش نشان از ذوق ادبی و قریحۀ نویسندگی او دارد.

تاج‌السلطنه در این خاطرات، مطالب بسیار جالب‌توجهی را دربارۀ جزئیات زندگی در دربار در دوران کودکی و جوانی خودش نقل کرده است. این خاطرات که با لحنی انتقادی و سبکی ادیبانه نوشته شده‌اند، گنجینۀ ارزشمندی برای شناخت فرهنگ، جامعه، زندگی و سیاست در دورۀ قاجار هستند.

در این بخش از خاطرات تاجرات‌السلطنه، ماجرای رفتن او به مکتب‌خانه و بیزاری‌اش از آنجا را می‌خوانیم. علاقۀ او به ماندن در خانه و بازی کردن با عروسک‌هایش به حدی بوده که برای تعطیل کردن چندروزۀ مکتب، متوسل به یک ترفند عجیب و خطرناک شده است!

تاج‌السلطنه در جوانی

در سن هفت سالگی به امر حضرت سلطان مرا به مکتب‌خانه گذاشته، معلم و لَله و خواجه برای من معین شد . . . مرا به مکتب‌خانه برده، خلعت‌ها داده و جشن‌ها گرفتند. لیکن من خیلی محزون و ملول بودم که آزادی بازی از من سلب و از اسباب‌بازی قشنگ و عروسک‌های ملوس خود جدا شده‌ام. اغلب روزها با معلم و للۀ خود قهر بودم و به هیچ علاجی درس نمی‌خواندم. مجبوراً دخترهای همبازی را کتک می‌زدند لیکن اثری در وجود من نداشت. خیلی لجوج و خودسر بودم و هیچ به تشرها اعتنا نمی‌کردم . . . خود را عقل کل و مالک‌الرقاب می‌دانستم. زیرا از وقتی که عقلم می‌رسید و می‌فهمیدم جز تعظیم و تکریم و تواضع چیزی ندیده و هرچه خواسته بودم برایم موجود بود . . .

همیشه آرزو می‌کردم که [معلم] یا ناخوش شود یا بمیرد تا من چند روزی آزاد بوده بازی و شیطنت نمایم. از قضا این معلم جوان و خوش‌بنیه بود و هیچ‌وقت ناخوش نمی‌شد. تا اینکه یک روز به غلام‌بچه‌های همبازی خود گفتم اگر شما کاری بکنید که معلم ما چند روزی بستری و ناخوش بشود، من به شما از اسباب بازی‌های خود یک قسمت عمده خواهم داد . . . از قضا در شنبه که ما به مکتب‌خانه رفتیم، یکی از غلام‌بچه‌ها که عباس خان نام داشت باروت زیادی گرفته در زیر معلم تا درب اتاق را فتیله گذاشت؛ وقتی خواستیم برای ناهار مرخص شویم، سر فتیله را آتش می‌زند. معلم بیچاره از همه جا بی‌اطلاع، دوباره روی تشک خود می‌نشیند که ناگاه باروت آتش گرفته، تمام لباس و از کمر به بعد معلم بیچاره می‌سوزد.

عصر را تعطیل و ما تقریبا یک هفته از درس خواندن آزاد بودیم. ولی بعد فهمیدند که این کار را به امر من کرده‌اند. تقریبا چهار چوب کف دست من زدند و به واسطۀ همان چوب‌ها دیگر مرتکب بی‌احترامی نسبت به معلم خود نشدم. و چون تا آن زمان کتک نخورده بودم، به واسطۀ آن چوب‌ها تا یک هفته ناخوش و بستری بودم

کد خبرنگار: ۲۸
۰دیدگاه شما

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
  • نظرات حاوی توهین و هرگونه نسبت ناروا به اشخاص حقیقی و حقوقی منتشر نمی‌شود.
  • نظراتی که غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نمی‌شود.
  • پربازدید

    پربحث

    اخبار عجیب

    آخرین اخبار

    لینک‌های مفید

    ***