به گزارش سلام نو به نقل از رکنا، شادروان بیتا فرهی از دهه شصت با بازی در فیلم هامون ساخته مرحوم داریوش مهرجویی در سینما مطرح گردید و در فیلمهایی همچون؛ بانو، کیمیا، اعتراض، میکس، خانهای روی آب، خونبازی، پارکوی، خاک آشنا، شیش و بش، بشارت به یک شهروند هزاره سوم، دوران عاشقی، برادرم خسرو، لامینور، و سریالهایی همچون؛ سرزمین سبز، ولایت عشق، طلسمشدگان، سرزمین کهن، ایراندخت، از یادها رفته، ایفای نقش کرده بود.
همکاری با کارگردانهای بزرگی همچون؛ داریوش مهرجویی، مسعود کیمیایی، احمدرضا درویش، بهمن فرمانآرا، بیژن بیرنگ، مهدی فخیمزاده، فریدون جیرانی، محمدهادی کریمی، رخشان بنیاعتماد، عباس کیارستمی، سیروس الوند، علیرضا رئیسیان، در کارنامه این هنرمند فقید نقش بسته است.
زندگی شخصی بیتا فرهی
بیتا فرهی، بازیگر سینما و تلویزیون، در تاریخ ۱ فروردین ۱۳۳۷ در تهران و در خانواده متوسط نه پولدار اما با فرهنگ و اصیل به دنیا آمد. او در سال ۱۳۵۹ از مدرسه هنر جان پاورس آمریکا با رشته هنر فارغ التحصیل شد. در سن ۳۱ سالگی، با حضور در فیلم «هامون» به عنوان بازیگر، به دنیای سینما وارد شد و از آن زمان به همراه خسرو شکیبایی، در طول سالها در پروژههای مختلف سینمایی و تلویزیونی به چشمانداز بازیگری خود روشنی بخشید.
تحصیل در آمریکا و بازگشت به ایران
سال 57 به آمریکا رفتم و مدتی بعد وارد مدرسه هنری شدم در آن زمان هدفی برای بازیگری نداشتم و در نهایت بعد از سه سال در سال 1360 به ایران بازگشتم
ازدواج بیتا فرهی و تنها دخترش
بیتا فرهی در جوانی ازدواج کرد و صاحب دختری بنام مهسا شد. مهسا قریشی دختر بیتا فرهی متاهل است و فرزند دختری بنام تسا دارد. تسا نوه بیتا فرهی، هدیه ای بود که خداوند همزمان با درگذشت مادر بیتا فرهی به آنها داد تا شرایط قابل تحمل تر شود.
تنها فرزند بیتا فرهی در پاریس زندگی می کند و این بازیگر زن برای دیدار با آنها مرتب در حال سفر است که همین مسئله چندین بار باعث شده تا او پیشنهادات کاری خود را رد کند.
سیلی خوردن بیتا فرهی از خسرو شکیبایی در فیلم هامون
در گفتگوی مانی حقیقی با داریوش مهرجویی که در کتابی با عنوان «کارنامه چهل سالگی» به چاپ رسیده است مهرجویی با خاطره ای از خسرو شکیبایی یاد می کند؛ «در سکانسی از فیلم «هامون»، مهشید دیر وقت به خانه می آید. ما در این سکانس برای اینکه صحنه ای طبیعی داشته باشیم به بیتا فرهی نگفتیم که قرار است سیلی بخورد! بعد از گرفتن این پلان، زنده یاد خسرو به گوشه ای از لوکیشن رفت و زار زار گریه کرد. به کنارش رفتم تا او را دل داری بدهم. خسرو گفت:«من که می دانستم قرار است سیلی بزنم.»
نظر شما