سلام نو – سرویس فرهنگ و هنر: حالا رضا داوودنژاد هم چهره در نقاب خاک کشیده و چند روزی است که دیگر روی زمین و بین آدمهایی که دوستش دارند حضور ندارد. حالا رضا داوودنژاد هم رفته کنار داریوش مهرجویی، کیومرث پوراحمد، مهدی فتحی، خسروشکیبایی و چهرههای دیگری که مرگ آنها «خارج از نوبت» بود.
احتمالا میگویید مرگ نوبتی نیست و عزرائیل با رعایت نوبت جان را نمیگیرد و بسیاری دیگر نیز در جوانی یا ناگهانی مردند و اصلا کار ویژه مرگ همین است که به معنای واقعی کلمه «رندوم» یا همان شانسی عمل کند.
این حرف درست و عاقلانه است، اما دل آدمیزاد نمیتواند هر حرف عاقلانهای را به این راحتی بپذیرد. دلِ آدمیزاد نمیتواند با خودش نگوید چرا رضا داوودنژاد جوان، مهربان و دوست داشتنی باید بمیرد اما هر چه انسان سنگدل و بیرحم است عمر طولانی کند؟ دل آدمیزاد نمیتواند مرگ ناگهانی خسروشکیبایی را از یاد ببرد و هر وقت که صدایش را میشنود نگوید: «چه حیف» و «چه زود»!
این حسرت مُدام از مرگهای خارج از نوبت- که حتی شامل داریوش مهرجویی سالخورده هم میشود- شاید ریشه در تجربههای تلخ جمعی ما در چندین سال گذشته دارد. آخرین شادی جمعی ایرانیان کی بود؟ دو سال پیش؟ سه سال پیش؟ پنج سال پیش؟ آخرین دست آورد بزرگ جمعی ما چه بود؟
کران به کران غم و درد مشترک و غیرمشترک داریم. فرمانده ارشد نظامی ایران را ترور میکنند آن هم در عراق. از آن طرف صد و چند نفر از هموطنهای ما جان خود را از دست میدهند. ورزشکار ما برای کشور دیگری بازی میکند، نابغه شطرنج ما به فرانسه میرود. اینها فارغ از روند صعودی دلار، مهاجرت گسترده نخبگان، کارگران، پزشکان و خانوادهها است.
پس حق بدهید با چنین وضعیت بغرنج که جان و روان ما رفته برای مرگهای خارج از نوبتی مثل مرگ رضا داوودنژاد غصه بیشتری بخوریم و منطق رندوم مرگ را نپذیریم. با مرگ چهرههایی چون رضا داوودنژاد، پوراحمد و مهرجویی صرفا یک انسان یا حتی یک هنرمند خوب نمیمیرد بلکه بخش مهمی از خاطره جمعی روزهای خوش ملتی که این روزها حال خوبی ندارد میمیرد.
حالا رضا داوودنژاد و روزها خوب رمضان با پشت کنکوریها، رضا داوودنژاد و روزهای خوب سینما با مصائب شیرین و رضا داوودنژاد و معجزه پیوند کبد و بازگشت زندگی به زیر خاک رفتهاند و ما حسرت میخوریم که مرگ از جانِ خاطرات روزهای خوش ما چه میخواهد.
نظر شما