آن روزها در آستانه ۷۲سالگی، محمود کیانوش معتقد بود شاعران واقعی در دوره شیوع بیماریهای اجتماعی، کسانی هستند که انسان شاعر خود را از انسان بیمار خود جدا نگاه میدارند. او میگفت: ای کاش نویسندگان جوان یک زبان معتبر خارجی را خوب بدانند تا دری به ادبیات جهان بر آنها گشوده باشد.
به گزارش سلام نو به نقل از ایسنا، محمود کیانوش متولد ۱۲ شهریور ۱۳۱۳ در مشهد هنوز هم از پیشگامان شعرهای منثور آهنگین شناخته میشود. از دیگر فعالیتهای این شاعر و نویسنده فقید میتوان به عضویت در مجله «سخن» اشاره کرد. از آثارش در حوزه شعر میتوان به شعر بلند «شبستان» و مجموعه شعرهای «ای آفتاب ایران»، «من مردم هستم» و «با نگاهی دیگر» و در حوزه رمان و داستان کوتاه نیز به «مرد گرفتار»، «حرف و سکوت»، «آی، زندگی!»، «آینههای سیاه» و ... اشاره کرد. او همچنین در حوزه نقد ادبی آثاری مثل «بررسی شعر و نثر فارسی معاصر» و «زن و عشق در دنیای صادق هدایت و نقدی تحلیلی و تطبیقی بر بوف کور» را به انتشار رسانده و کتابهایی چون «آنها زندهاند»، «خانه برناردا آلبا»، «سفر دراز روز در شب» و ... را نیز ترجمه کرده است.
محمود کیانوش در گفتوگویی که در مردادماه سال ۱۳۸۵ با ایسنا انجام داده بود و حالا حدودا ۱۵ سال از آن میگذرد، از مهمترین عوامل آشفتگی موقعیت شعر در ایران، خاطرهای از یک اختلاف نظر با احمد شاملو، وضعیت شعر کودک و نیز نقد ادبی گفته بود؛ اکنون گزیدهای از آن را پس از کوچ ابدیاش (در ۲۳ دیماه ۹۹ در لندن) میخوانیم.
از مهمترین عوامل آشفتگی موقعیت شعر در ایران
محمود کیانوش میگفت که باید دید ما از شعر به معنای جهانی آن چه انتظاری داریم، او ضمن اشاره به اینکه شعر در کشورهای مختلف جهان به یک اندازه دوستدار یا خواهان ندارد، بیان کرده بود: شاید در ایران هم مردم با شعر بیش از نوعهای دیگر ادبی پیوند داشتهاند و دارند و مخصوصا از انقلاب مشروطیت تا به امروز، شعر وظیفهای بیرون از حیطه هنر و ادبیات برعهده داشته و این خود یکی از مهمترین عاملهای آشفتگی موقعیت شعر در ایران بوده است.
او در آن سال معتقد بود که بسیاری از شاعران در ۶۰ سال اخیر، از شعر، چهرههایی به مردم نشان دادهاند و در مردم از شعر انتظارهایی پدید آوردهاند که با فرهنگ شعر در مقام یک «هنر کلامی» هماهنگی ندارد و با بیان اینکه شعر نمیتواند در کنار وظیفه خود، وظیفه «ژورنالیسم متعهد» را هم برعهده بگیرد، میگفت: «سیاست» هم مثل همه امور انسانی دیگر میتواند در حد خود و به جای خود در یک شعر نمودی داشته باشد، اما اگر چنین شعری نتواند به اندازه یک مقاله سیاسی، که با هنرمایههای فنی و بیانی به یک «شبه شعر» تبدیل شده است، مخاطب پیدا کند، باید گفت که تقصیر از شعر نیست؛ از مخاطبان است که از شعر انتظاری دوگانه دارند، هم مقاله سیاسی میخواهند، هم شعر، و هر دو را با هم یکجا و در هم میخواهند، و نیز بخشی از تقصیر از شاعری است که شناخت خود از شعر را گم کرده است و استقبالی را که خوانندگانش از «شبه شعر» او کردهاند، گواه شاعری خود گرفته است.
آنها که ورشکسته فکری، احساسی و هنری هستند
این شاعر همچنین از اینکه شاید در جهان هیچ ملتی به اندازه ملت فرانسه پذیرای نوآوری در هنر و ادبیات نباشد میگفت و معتقد بود که پذیرش نوآوریها به معنای صادر کردن سند اصالت و ماندگاری همه آنها نیست.
کیانوش میگفت: شعر فارسی از زمان رودکی تا به امروز، دوره به دوره، با معنویت و هنر شاعرانی، نسبت به دروه پیش از آنها نو شده است، و هر نوآور صاحب هنری این را میدانسته است که «نو» به آسانی نمیتواند جای «کهنه» را بگیرد و زمان میخواهد تا مردم عادت بشکنند و با نو خو بگیرند. در هر دوره، بعد از نوآوران، مقلدان به صحنه میآیند و کار تقلید را به ابتذال میکشانند تا نوآوران دیگری پیدا شوند و به ابتذال پایان دهند.
به اعتقاد محمود کیانوش تلاشهای ظاهرا مدرنیستی و پسامدرنیستی تا زمانی که هدف آن ستیزی با ابتذال فکری و هنری مقلدان نوع یا سبکی در شعر باشد که در جایی از حرکت تاریخ مرده است، اهمیت خود را دارد، وظیفه انقلابی خود را در مدتی کوتاه انجام میدهد، و از صحنه خارج میشود تا سازندگی بعد از انقلاب راه خود را پیدا کند و پیش برود.
او میگفت که تلاشهای نئوکلاسیسیستهایی مثل «ملکالشعراء بهار» در زمان خود توانست با تقلید و ابتذال ستیز کند و توفیقی داشته باشد، اما راهگشا نبود و نمیتوانست پاسخگوی نیازهای واقعی انسان ایرانی معاصر در حیطه اندیشه و احساس و هنر باشد و آنوقت بود که حرکت تقریبا داداییستی کسانی مثل «تندر کیا» و «هوشنگ ایرانی» آغاز شد تا به «نیما یوشیج» رسید که در نوآوری، با گرفتن درسهای محدود و ناقص از شاعرانی مثل ویکتور هوگو فرانسوی و امیل ورهارن (Emile Verhaeren) بلژیکی، تجربههایی نسبتا موفق داشت و راهگشا شناخته شد؛ بیآنکه بتواند پیروی پیدا کند؛ زیرا که شاعران موفق نسل او و نسل بعد از او که به سه عنصر نو در شعر او توجه کردند، یعنی یکپارچگی مضمون، بلندی و کوتاهی مصراعها در تناسب با کلمههای لازم در مصراع، و کاربرد قافیه در جاهایی که بتواند به قدرت معنی کمک کند، خود هر یک با تجربههایشان راه خود را پیدا کردند، از آن جمله «فریدون توللی»، «نادر نادرپور»، «احمد شاملو»، «هوشنگ ابتهاج (سایه)»، «سیاوش کسرایی»، «مهدی اخوان ثالث»، «فریدون مشیری»، «محمد زهری»، «فروغ فرخزاد»، «منوچهر آتشی»، «سهراب سپهری»، «اسماعیل خویی» و چند نفر دیگر، و حالا مدتی است که بسیاری از مقلدان اینها که دردی جز نامجویی ندارند، و چنین وانمود میکنند که «شعر از کلمه ساخته میشود، نه از معنا»، بیآنکه ذهنشان در آفاق هستی انسان پروازی داشته باشد، مینشینند و به دور کلمهها میگردند و از آنها معماهایی لوس و مبتذل میسازند و خود را به قافله مهملسرایان جهان درمیآورند و شبهبورژواها را شیفته خود میکنند.
محمود کیانوش مخاطب بیشتر در قالبهای رباعی و غزل را به دلیل اینکه این قالبها اندیشهها و احساسهای عشقی، عرفانی، فلسفی، اجتماعی، سیاسی و حدیثهای صادقانه نفس را به خود میپذیرد، اما به مهملهای معمایی تن نمیدهد (مهملها را فقط در قالب نثرهای بریده و مصراعنما و زبانی الکن و ناسنجیده و نارسا میتوان ریخت) میدانست.
اختلاف نظر برای اهمیتی که محمود کیانوش به اندیشه در شعر میداد
به اعتقاد محمود کیانوش بسیاری از شاعران ایرانی و خارجی شعر را جای بیان «اندیشه و تفکر» نمیدانند. به گفته او حتی احمد شاملو که به اعتبار آواز اندیشههای آشنایش در پرده هنر شعر محبوبیت پیدا کرده است، شاید با واهمه از منتقدان پسامدرن، این واقعیت را کتمان میکرد، و در گفتوگو به اصل بیمعنای «غایتِ شعر کلمه است»، اعتقاد نشان میداد.
او در بیان خاطرهای گفته بود زمانی که در انگلستان زندگی میکرد، روزی با همسرش (پری منصوری)، عباس جوانمرد و همسر او برای دیدن شاملو به «کرویدون» در حوالی لندن رفته بودند و او در گفتوگو از موقعیت خود یک گله داشت، و یک اختلاف نظر با خودش. گله شاملو این بود که میگفت زبان شعری او در دوره خفقان پیش از انقلاب شکل گرفته بود و حالا که آزاد است و هر چه میخواهد میتواند بگوید، نمیتواند شعر بگوید (که به زودی به همان زبان برگشت و شعرهایی گفت مثل «در این بنبست» که با مصراع «روزگار غریبی است، نازنین» در نزد ایرانیان داخل و خارج زبانزد شد) و اختلاف نظرش با او این بوده که میگفته محمود کیانوش به اندیشه در شعر زیاد اهمیت میدهد، در حالی که غایت شعر کلمه است، و کیانوش جز این جوابی نداشته که بگوید اندیشههایی که او به یاری کلمهها در شعرش بیان میکند، نزد مردم مقبول واقع شده است، وگرنه مردم به شعری که در آن اندیشهای یا احساسی آشنا پیدا نکنند، بیاعتنا میمانند.
کیانوش البته عنوان میکرد: با اینکه شعر نمیتواند خالی از «اندیشه و تفکر» باشد، باید دانست که هر شعری با اندیشه خود «حادث» میشود و حاصل «مکاشفه» شاعر از «ملاحظه» او در لحظههایی خاص است.
عامل اصلی بیماریهای جامعه
محمود کیانوش در نیمه دهه ۸۰ میگفت: نیم قرنی که از این دوره بگذرد، شعرهایی بازخوانده خواهد شد که با سرچشمه اصلی شعر بیگانه نشده است.
او معتقد بود اگر همه انبوه کسانی را که در آن روزگار در نشریات چاپی و اینترنتی چیزهایی را به اسم شعر عرضه میکنند یا آن چیزها را بهصورت کتاب به بازار میفرستند، شاعر بدانیم، ناگزیر میتوانیم سازندگان بسیاری از آنها را فارغ از دغدغههای اصلی انسان در جامعه امروز ایران و بیگانه با واقعیتهای آن ببینیم.
این نویسنده و پژوهشگر ادبی فقید یادآور شده بود که شاعر بااصالت از واقعیت محلی به واقعیتهای جهانی، و از واقعیتهای جهانی به واقعیتهای انسان در تاریخ میرسد، و در این مقام به معنای خاص، نه جامعهشناس است، نه مصلح اجتماعی، نه روانشناس، نه فیلسوف، نه مورخ، نه سیاستشناس، نه سیاستمدار، نه معجزهگر و نه منجی، اما بدون متخصص و استاد بودن در این زمینهها، به سبب آنکه همواره چشم هوشش بر آنچه در درون خود او و در جهان بیرون میگذرد، باز بوده است، در همه این زمینهها شناختی کلی پیدا کرده است و این شناخت فرهنگ، انسان شاعر او را ساخته است.
کیانوش همچنین میگفت: شاعر میبیند که دیروز بسیاری از همان روشنفکرانی که به بیماریهای واقعی جامعه پی نبرده بودند، یک گروه را که «آنها» نامیده میشدند، عامل اصلی بیماریهای جامعه که «ما» نامیده میشد، میدانستند. شاعر میبیند که «آنها» میکروبوار از بدن جامعه بیرون رانده شدند، اما باز جمع وسیعی از «ما» جای «آنها» را گرفتند و باز نابهسامانی به جا ماند و صبح خوشبختی ندمید. شاعر میبیند که ظاهرا از ابتدای تاریخ تا به حال در هر جامعهای «ما» بوده است و «آنها» و دوره به دوره جمعی از «ما» به «آنها» تبدیل شده است و «مایی» و «آنهایی» ادامه یافته است.
او ضمن بیان اینکه شاعر با این نگرش نسخهنویس دردهای جامعه نیست، خاطرنشان کرده بود: در واقع آنچه درباره بسیاری از شاعران، بیخبری آنها از دغدغه های واقعی مردم انگاشته میشود، نشانه بیدردی نیست، نشانه بیماری است، و شاعران واقعی در دوره شیوع بیماریهای اجتماعی، کسانی هستند که انسان شاعر خود را از انسان بیمار خود جدا نگاه میدارند، تا نالههای او در شعرشان طنین نیندازد.
شعر و نثر را در ترازوی غربیان عصر تفنن میگذارند
محمود کیانوش در این گفتوگو همچنین درباره شعر کودک و وضعیت آن هم گفته بود که به نظرش شعر کودک در ۲۰ سال اخیر - در آن روزگار - نه تنها رشدی وسیع داشته، بلکه موجودیت شعر کودک را در کنار شعر بزرگسال نمایان کرده است.
اما او در عین حال معتقد بود که همه آنچه در آن سالها به عنوان شعر کودک عرضه شده، شعر واقعی کودک نیست.
این شاعر فقید میگفت: در ایران بیشتر شاعران کودک که شاعری را با گفتن شعر برای کودکان آغاز کردند و نامشان در فرهنگ آموزشی با عنوان «شاعر کودک» ثبت شد، با اینکه بعدها از نوجوانی گذشتند و جوان شدند و به میانهسالی رسیدند و بسیاری از آنها در شعر از کسانی مثل «نیما یوشیج» و «احمد شاملو» و «مهدی اخوان ثالث» و «سهراب سپهری» و «فروغ فرخزاد» تاثیر پذیرفتند و باید شعر خودشان را هم میگفتند، شعر خود گفتن را بر خود ممنوع داشتند و درنتیجه گوشههایی از شعر خودشان پنهانی به شعر کودک آنها راه یافت. واقعیت این است که شعر کودک برای انتزاعی کردن محسوسات که شگرد بعضی از شاعران ما بوده است، جایی ندارد. به عبارت دیگر کودکان و نوجوانان «نیما یوشیج»، «سهراب سپهری»، «یدالله رویایی» و «احمدرضا احمدی» خود را نمیخواهند. وقتی که بزرگ شدند، هریک خود شاعران خود را خواهد یافت.
کیانوش در ایران شمار منتقدان را بیش از شمار شاعران و نویسندگان میدانست و بیان کرده بود: در این روزگار من میبینم که شاعری بزرگ، که به حق یکی از ۲۰ شاعر ارزشمند معاصر است، برای معرفی شاعره جوان و زیبایی که نه شناختی از شعر کلاسیک و شعر جدید فارسی دارد، نه زبان فارسی را درست میداند، نه آنچه میگوید، چیزی جز مشتی تشبیه و استعاره غریب و بیمعنا نیست، در نشریات فارسی سراسر عالم مقالهها پی در پی به چاپ میرساند و در آنها به گرد چهره او هاله الهه شعر میکشد.
کیانوش همچنین به نوعی از نقد که در بین «پسامدرنیستها» و «معنازدایان» رایج است اشاره و اظهار کرده بود: اینها شعر و نثر فارسی را برای نقد و بررسی در ترازوی بعضی از غربیان عصر تفنن علمی و دانشگاهی میگذارند.
او میگفت: بیش از هزار سال است که بزرگترین شاعران، نویسندگان، فیلسوفان، دانشوران و مورخان ایرانی هر مفهومی را با واژهها و ترکیبهای آشنای فارسی بیان کردهاند و هر متن غیرفارسیای را به فارسی ترجمه کردهاند و حالا این بزرگواران بیگانه با زبان خود و سحرزده زبانهای غربی، ناگهان صلاح دیدهاند که زبان فارسی را از صافی «فقهاللغه» غربی بگذرانند تا «مدرن» و «پیشرفته» شود. مثلا فلان «فرهنگستان سیار» فلسفه و علوم اجتماعی و ادبیات تصور میکند که باید برای هر مفهومی ریشه و اجزای لغت فرنگی آن را بشناسیم و این ریشه و اجزا را به فارسی برگردانیم و آنها را به هم بچسبانیم تا لغت فارسی مدرن و از غرب آبروخریده آن ساخته شود، و شگفتا که واژههای این فرهنگستان سیار را بسیاری از مقامهای اداری و سیاسی هم به کار میبرند!
این منتقد فقید با اطمینان گفته بود که در هیچ زمانی در ایران زبان نوشتاری روشنفکران قلمزن و نویسندگان موضوعهای سیاسی، اجتماعی، فلسفی و ادبی، و مخصوصا زبان نوشتاری منتقدان ادبی به اندازه آن روزگار ساختگی، بیروح، نامفهوم و آکنده از واژههای ساخت کارخانه دشمنان زبان و ادبیات فارسی نبوده است.
ممیزی کمکی به پیشرفت فکری و فرهنگی نمیکند
به اعتقاد محمود کیانوش، در ایران از زمان محمدعلی جمالزاده و صادق هدایت تا دهه ۱۳۵۰ که در سیر آن بزرگ علوی، صادق چوبک، جلال آل احمد، سیمین دانشور، ابراهیم گلستان، بهرام صادقی، غلامحسین ساعدی، جمال میرصادقی، احمد محمود، هوشنگ گلشیری، محمود دولتآبادی و چند نفر دیگر داستان مینوشتند، با وجود تجربی و کمالنیافته بودن آثارشان، همه تلاش میکردند که «ادبیات داستانی» خلق کنند. در کنار آنها نویسندگان پرنویسی هم بودند که داستان برای سرگرمی مینوشتند و اول به صورت پاورقی در مجلهها چاپ میکردند و بعد آنها را به صورت کتاب درمیآوردند. از اواخر دهه ۱۳۵۰ به بعد، مرز میان ادبیات و سرگرمی شکست و همه آنهایی که میتوانستند پاورقینویس باشند، با نویسندگان ادبیات در یک صف ایستادند. به کتابهاشان جایزههای ادبی اعطا شد و خودشان را برای دریافت جایزه ادبی نوبل آماده کردند. متأسفانه منتقدان هم دیگر به این مرز بین ادبیات و سرگرمی توجه ندارند و به آگاهی مردم از چگونگی این مرز کمکی نمیکنند.
این نویسنده فقید با اشاره به ناشرانی که میخواستند پولدار شوند و کمبود ناشرانی که درد و غم ادبیات را داشته باشند، میگفت: آن معدود نویسندگانی که اصالت ادبیات را درنظر دارند، برایشان پیدا کردن ناشر دشوار است.
کیانوش معتقد بود که اگر کتابهای باارزش، با شناخت کافی در زبان متن و با نثری روان و زنده به فارسی ترجمه شود، هرچه ترجمه شود، زیاد نیست.
محمود کیانوش که ممیزی به معنای سانسور را همیشه و در همه جای جهان «چالشبرانگیز» میدانست، در این خصوص توضیح میداد: آرمان نویسنده و خواننده همیشه این بوده است که اصلا ممیزی وجود نداشته باشد. از سویی نویسندگانی که ادبیات خلق میکنند، اعتراضهاشان میتواند «مورد قبول باشد»، اما درباره مردم باید دید که از ادبیات چه انتظاری دارند. اگر نویسندهای حاضر شود که کتاب خود را با تغییرات پیشنهادشده ممیزی منتشر کند، بدیهی است که چیز مهمی از آن نیفتاده است که خواننده نگران دانستن آن باشد. همچنین به نویسنده نمیتوانیم بگوییم که مثلا طوری بنویسد که ممیزی هم نتواند آنرا رد کند. معنای این پیشنهاد این است که نویسنده از پیش خود را سانسور کند. اگر موضوع فقط کاربرد بعضی کلمهها باشد، این مشکلی نیست که لطمه زیادی به کار نویسنده بزند. اما اگر نویسنده موضوعی را مطرح کند که ممیزی با طرح آن موافق نباشد، دیگر برای نویسنده راهی باز نمیماند تا آن موضوع را، چنانکه میاندیشد، بیان کند. در حال حاضر(سال ۱۳۸۵) شاید بیش از ۸۰ سال باشد که ممیزی در ایران به صورتی رسمی و سازمانی وجود داشته است. دوره درازی است و بدیهی است که این روند کمکی به پیشرفت فکری و فرهنگی نمیکند.
نظر شما