دبستانی که بودم، برای اولین بار آتشکده را دیدم. چیز زیادی از آن روز در خاطرم نمانده جز چند آدمی که لباس سفید پوشیده بودند، حرفهای خانمی که از دین زردشت میگفت و تماشای آتش که نماد پاکی بود و نباید خاموش میشد. آن تصویر اولین تقابل من با دین دیگری غیر از اسلام بود.
چشمان پر از سوال و تعجب مداوم همکلاسیهایم اما به خوبی در خاطرم نقش بسته است. این تصاویر برای من هر چند کم اما زیبا و ماندگار بودند و سالها بعد ترغیبم کرد که باز با دوستی آتشکده را ببینم. برای رسیدن به آنجا باید ازکوچهای بلند در محلهای قدیمی میگذشتیم که نامش هم زردشتی است.
ابتدا سروها چشمم را خیره کرد، سروهایی قدیمی، بلند و افراشته. وارد محوطه که شدم، به معنای واقعی کلمه یک باغ ایرانی را دیدم. سبزی آنجا چشمم را پر کرد و قلبم را آرام. هیچ صدایی جز صدای گنجشکها شنیده نمیشد.
صبح بود و خلوت. ابتدا به نیایشگاه سر زدیم و آتش را تماشا کردیم. آتشی که نگهبان دارد. چند نیایش که به دیوار آویزان بود را خواندیم و دربارهی چند کلمهی قدیمی که معنایش را نمیدانستیم، صحبت کردیم. آتشکده چشمنواز بود.
اگر قرار باشد که آدمها با نیایش آرامتر شوند و از آشوبهای بیرونی رها شوند، آنجا دقیقا یک نیایشگاه بود که میتوانست محل حضور و عبادت تمام دینداران باشد. یک موزهی مردمشناسی هم در محوطه وجود داشت. موزه وسایل قدیمی و مورداستفادهی مردم کرمان را نمایش میدهد.
چرایی نمایش وسایل قدیمی مردم کرمان در آتشکده گمانم به این موضوع برمیگردد که یکی از دینهای اصلی در کرمان دین زردشت بوده. هنوز هم بسیاری از مناسک اصلی زردشتیها در کرمان برگزار میشود مثل جشن سده که اواخر زمستان است و من به رغم علاقه نتوانستم هیچ سالی آن را تماشا کنم. در موزه نوشتههایی بود که دربارهی شیوهی دینداری توضیح داده بود، لباسهای نیایش را به نمایش گذاشته بود و تابلوهایی که از نامهای قدیمی برجهای ایرانی دیده میشد. بعد از تماشای ریز به ریز جزئیات موزه از آتشکده خارج شدیم. سبکبار با تکرار این مصرع که آتشی که نمیرد همیشه در دل ماست.
* عارفه سادات میریوسفی کارشناسی حقوق خوانده، اهل کرمان است، کتاب و سفر دوست دارد و برای سایتهای مختلفی مطلب نوشته است. عارفه برای سلام نو از سفرها نزدیک و دورش روایت میکند.
نظر شما